_نوارکاسِت
امشب شبِ الهی به رقیه گفتنه ها :)) همدیگه رو دعا کنیم*
پیش فداییهای حضرت رقیه به یادتون بودم..
هدایت شده از واضحات
فرض کنید اولین نوزاد یه زوج جَوون که چندهفتهای بیشتر از اومدنش نمیگذره؛ ریههاش بههم چسبیده و شبکیه چشمش هم تشکیل نشده..
این شبها براش دعا میکنید که به حق نوزاد اباعبداللهعلیهالسلام خوب بشه و دل مادرش آروم؟
روضۀ شب پنجم خیلی سنگینه ، چون
گره خورده به روضۀ مقتل. برای آرامش
قلب آقامون صاحب الزمان دعا کنیم.
خیلی عجیب هم هست..
البته که همهچیز در کربلا همینه، اما اینجا انگار متفاوتتره.
مردونگی از چهارچوب سن خارج میشه و
ما میبینیم که یک کودک چقدر میتونه بزرگ باشه که برای دفاع از عموش نه، ''امام زمانش'' بدون هیچ وسیلۀ دفاعی میاد تو مقتل و با دستهاش که تموم داراییشه، از امامش دفاع میکنه.
من احساس میکنم یکی از سختترین رنجها و داغهای کربلا برای امام حسین اینجا بوده که امانت برادرشون روی سینهشون جان میدن و امام هیچکاری نمیتونن براش بکنن چون خودشون هم به شدت مجروحن.. و باز از اون طرف حضرت زینب که شاهد این ماجرا هستن و چقدر سنگینه این روضه ...
این قصه رو برای خواهر/برادرهای کوچیکترتون بگید ، برای بچههاتون بگید. اجازه بدید فرهنگ عاشورا با نقل همین داستانها و رشادتهای کودکانه بینشون دست به دست بشه و جا بیوفته. اجازه بدید بفهمن اونها هم میتونن سهیم باشن توی هر اتفاق و رویداد تاثیر گذار.
بچهها زبان همدیگه رو راحتتر میفهمن..