eitaa logo
دانلود
🟣خاک های نرم کوشک🟣 یک مسؤولیت کوچک خیلی اصرار کردن آخرش هم ولی حریفم نشدن خودم کارو تموم کردم و بچه هم آروم شد.» همسر شهید ساعت حول و حوش نه شب بود صدای زنگ خانه از جا پراندم نمی دانم چرا بی اختیار ترسیدم، چادرم را سر کشیدم و زود رفتم دم در، یک موتور تریل جلوی در بود دو تا مرد هم روش نشسته بودند. اول که دیدمشان یکهو دلم ریخت هر دوشان صورتها را با چفیه پوشیده بودند فقط چشمهاشان پیدا بود. یکی شان خیلی مؤدب سلام کرد و پرسید : «آقای برونسی تشریف دارن؟» گفتم «نه.» گفت: «کجا رفتن؟» پیش خودم فکر کردم شاید از همرزم هاش.هستند.گفتم :«سرشبی رفتن حرم برای سخنرانی» پرسید: «کی می آن؟» گفتم:«می دونم رفتن سخنرانی و معلوم نیست کی بیان» هنوز تو شک و تردید بودم «ببخشید حاج خانم ما از رفقای جبهه شون هستیم اگه بخوایم ایشون رو حتماً ببینیم چه وقتی باید بیایم؟» ادامه دارد.... 🟣خاک های نرم کوشک🟣 یک مسؤولیت کوچک زود گفتم: «ایشون اصلا خونه نیستن وقتی می آن مرخصی همه اش می رن این طرف و اون طرف.» سؤالاتش انگار تمامی نداشت باز گفت: «امشب چه ساعتی می آن؟» شک حسابی برم داشته بود همچین با تردید و دو دلی گفتم:: من دیگه ساعتش رو نمی دونم برادر.» چند لحظه ای ساکت شد خواستم بیایم تو باز به حرف آمد. «ببخشین حاج خانم ،شما اسم کوچیک شوهرتون چیه.» " 1 ". دیگر نتوانستم طاقت بیاورم به پرخاش گفتم :«شما اگه از رفقاش هستین باید اسمش رو بدونید که!» تا این را گفتم آن یکی که پشت فرمان بود سریع موتور را روشن کرد گاز داد و بدون خداحافظی رفتند. نزدیک ساعت ده عبدالحسین آمد یکی دیگر هم همراهش بود سلام که کردند عبدالحسین گفت: «شام رو بیارین که ما خیلی گرسنه هستیم دیرم می شد که جریان موتور سوارها را بگویم برای همین انگار حرف او را نشنیدم گفتم: «دو نفر اومدن با شما کار داشتن» «کی؟» گفتم :«سرو صورتشون رو با چفیه بسته بودن خودشون هم نگفتن کی هستن» عبدالحسین و دوستش به هم نگاه کردند نگاهشان نگاه معنی داری بود حس کنجکاوی ام تحریک شد با نگرانی پرسیدم: «مگه چی بوده؟» پاورقی ۱ - بعداً فهمیدم آن سؤال را به خاطر اطمینان خودشان پرسیده اند اطمینان از این که خانه را درست آمده اند. ادامه دارد.... 🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃 https://splus.ir/rostmy 🍃🌹🍃
🟣خاک های نرم کوشک🟣 یک مسؤولیت کوچک عبدالحسین دستپاچه گفت:«هیچی ،هیچی اونا از رفقا بودن» ساکت شد.انگار فکری کرد که پرسید:«حالا چی می گفتن؟» سیر تا پیاز حرف های آن ها و حرف های خودم را تعریف کردم خنده اش گرفت گفت:« آخر کاری جواب خوبی دادی به شون.» آن شب هر کار کردم ته و توی قضیه را در بیاورم فایده ای نداشت فردا صبح زود رفتم مغازه ی همسایه مان مال یک زن بود که معمولاً ازش شیر می گرفتم برای بچه ها، تا مرا دید سلام کرده و نکرده گفت: «دیدی دیشب اومده بودن شوهرت رو ترور کنن!» رنگ از روم پرید. «ت... ترور! چرا؟ مگه چی...» یک صندلی برام گذاشت، بی اختیار .نشستم گفت:« نمی خواد خودت رو ناراحت کنی الحمدالله به خیر گذشته.» چند لحظه ای گذشت تا حالم کمی جا آمد.ازش خواستم جریان را برام بگوید گفت:« همون موتوری ها که اومدن از شما سؤال کردن اول اومدن این جا.» زود گفتم: «به چکار؟!» آدرس خونه ی شما رو می خواستن:« توأم آدرس دادی؟» قیافه ی حق به جانبی گرفت گفت:« من از کجا بدونم اون بی دین ها برای چی اومدن!» یک مشتری آمد تو مغازه اش، زود راهش انداخت که برود،، وقتی رفت با آب و تاب دنبال حرفش را گرفت:« ولی نمی دونی «یدالله» چقدر از دستم عصبانی شد.» یدالله پسرش بود می دانستم که او و پسر دایی هایش همرزم عبدالحسین هستند. یدالله خیلی منو دعوا کرد می گفت:«چرا آدرس دادی؟ اونا می خواستن آقای برونسی رو ترور کنن!» ادامه دارد.... 🟣خاک های نرم کوشک🟣 یک مسؤولیت کوچک عبدالحسین دستپاچه گفت:«هیچی ،هیچی اونا از رفقا بودن» ساکت شد.انگار فکری کرد که پرسید:«حالا چی می گفتن؟» سیر تا پیاز حرف های آن ها و حرف های خودم را تعریف کردم خنده اش گرفت گفت:« آخر کاری جواب خوبی دادی به شون.» آن شب هر کار کردم ته و توی قضیه را در بیاورم فایده ای نداشت فردا صبح زود رفتم مغازه ی همسایه مان مال یک زن بود که معمولاً ازش شیر می گرفتم برای بچه ها، تا مرا دید سلام کرده و نکرده گفت: «دیدی دیشب اومده بودن شوهرت رو ترور کنن!» رنگ از روم پرید. «ت... ترور! چرا؟ مگه چی...» یک صندلی برام گذاشت، بی اختیار .نشستم گفت:« نمی خواد خودت رو ناراحت کنی الحمدالله به خیر گذشته.» چند لحظه ای گذشت تا حالم کمی جا آمد.ازش خواستم جریان را برام بگوید گفت:« همون موتوری ها که اومدن از شما سؤال کردن اول اومدن این جا.» زود گفتم: «به چکار؟!» آدرس خونه ی شما رو می خواستن:« توأم آدرس دادی؟» قیافه ی حق به جانبی گرفت گفت:« من از کجا بدونم اون بی دین ها برای چی اومدن!» یک مشتری آمد تو مغازه اش، زود راهش انداخت که برود،، وقتی رفت با آب و تاب دنبال حرفش را گرفت:« ولی نمی دونی «یدالله» چقدر از دستم عصبانی شد.» یدالله پسرش بود می دانستم که او و پسر دایی هایش همرزم عبدالحسین هستند. یدالله خیلی منو دعوا کرد می گفت:«چرا آدرس دادی؟ اونا می خواستن آقای برونسی رو ترور کنن!» ادامه دارد.... 🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃 https://splus.ir/rostmy 🍃🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. 🍎 راز پنج میوه که در قرآن نام برده شده... ⚜انار ⚜انجیر ⚜خرما ⚜انگور ⚜زیتون
            👇تقویم نجومی چهارشنبه👇          👇👇👇کانال عمومی👇👇👇                       (تقویم همسران) (اولین و کاملترین مجموعه کانالهای تقویم نجومی،اسلامی) @taghvimehamsaran ✴️ چهارشنبه 👈 23 آبان / عقرب 1403 👈11 جمادی الاول 1446 👈13 نوامبر 2024 🏛 مناسبت های دینی و اسلامی. 🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی. ❇️امروز برای امور زیر خوب است. ✅خرید و فروش. ✅قرض و وام دادن و گرفتن. ✅امور زراعی و کشاورزی. ✅مناظره و گفتگو. ✅صید و شکار و دام گذاری. ✅آغاز بنایی و خشت بنا نهادن. ✅دیدار با مسولین. ✅شروع به کسب و کار. ✅و نوشیدن دوا خوب است. 👶 برای زایمان مناسب و نوزاد مبارک و روزی دار است. 🚖سفر: مسافرت شدیدا مکروه است و در صورت ضرورت همراه صدقه باشد. 🔭 احکام نجوم. 🌗 امروز قمر در برج حمل و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است: ✳️شکار و صید و دام گذاری. ✳️ختنه نوزاد. ✳️آغاز معالجه و درمان. ✳️شروع به کسب و کار. ✳️ارسال کالا به مشتری. ✳️و کودک به گهواره نهادن نیک است. ✳️برای مطالب بیشتر و دریافت تقویم نجومی هر روز باجستجوی کلمه" تقویم همسران" به کانال ما در تلگرام و ایتا بپیوندید. 💑مباشرت امشب: مباشرت امشب : مباشرت برای صحت جسم نیک و فرزند دانشمند شود. 💎به کانال ما در موضوع آداب،خواص و فروش حرز امام جواد علیه السلام سری بزنید قیمت مناسب و مطمئن...👇 @Herz_adiye_hamrah 💉💉 حجامت. خون دادن و فصد سبب خبط دماغ می شود. 💇‍♂💇 اصلاح سر و صورت باعث غم و اندوه می شود. 😴🙄 تعبیر خواب: خوابی که (شب پنجشنبه )دیده شود تعبیرش طبق ایه ی 12 سوره مبارکه" یوسف " علیه السلام است. ارسله معنا غدا یرتع و یلعب... و از مفهوم این آیه چنین استفاده میشود که عزیزی از خواب بیننده دور افتد و عاقبت آن دور افتاده خیر و نیک باشد و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید. ✂️ ناخن گرفتن. 🔵 چهارشنبه برای ، روز مناسبی نیست و باعث بداخلاقی میشود. 👕👚 دوخت و دوز. چهارشنبه برای بریدن و دوختن روز بسیار مناسبی است و کار آن نیز آسان افتد و به سبب آن  وسیله و یا چارپایان بزرگ نصیب شخص شود.ان شاالله. ✴️️ وقت استخاره. در روز چهارشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن) ❇️️ روز چهارشنبه : یا حیّ یا قیّوم  ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۵۴۱ مرتبه که موجب عزّت در دین میگردد. @taghvimehamsaran 💠 ️روز چهارشنبه طبق روایات متعلق است به #امام_رضا_علیه السلام_ و . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد @taghvimehamsaran شما میتوانید با جستجوی کلمه" تقویم همسران" در تلگرام ایتا و سروش به کانال ما بپیوندید. 📚 منابع مطالب ما: 📔تقویم همسران نوشته ی حبیب الله تقیان قم:انتشارات حسنین علیهما السلام ادرس:پاساژ قدس زیر زمین پلاک 24 تلفن: 09032516300 0912 353 2816 025 377 47 297 📛📛📛📛📛📛 📩 این مطلب را برای دوستانتان حتما با لینک  ارسال  کنید.نقل مطلب بدون لینک ممنوع و شرعا حرام و مدیون هستید. 📛📛📛📛📛📛 مطلب تخصصی و مفید تقویم اسلامی نجومی را هر شب در 👇اینجا👇دریافت کنید 👇عضو شوید👇 لینک کانال اصلی ما در تلگرام👇👇 @taghvimehmsaran ارتباط با ادمین مجموعه کانالهای تقویم نجومی اسلامی:👇 @tl_09123532816 لینِک کانال در ایتا و سروش 👇 @taghvimehamsaran 🌸زندگیتون مهدوی ان شاالله.....🌸 https://eitaa.com/joinchat/2302672912C0ee314a7eb
😭😳 در ســوریه، ایمــان به دوستانے که مداحے میڪــردند میگه برایــم حضــرت (س) بخونــید و بهشــون میــگه برایــم دعــا کنید؛ اگر قرار هست شهید بشم یا به روش آقا ابوالفضــل یا به روش سرورمــون آقا (ع) یا مثل خانم زهرا.  ایمان به سہ روش شهــید شد: ڪہ عبــارت یا روی ان نوشته شــده بود مــثل آقا ابوالفضل، قسمتی از گردنش مثل سرورمون آقا امام حسین ع و قسمت اصلے جراحـت ایمــان و شـکم بود؛ مـثل خانم فاطمه زهرا. که بعد از برگرداندن پیکر مطهرش متوجه میشوند یک قــسمت از بدنش جا مانده که آن را همان جا در سوریه تپه العیس دفن میکنند؛ یعنے یک قســمت از وجــود من در خاک جـا مانــد. ﺭاﻭﻱ : ﻫﻤﺴﺮﺷﻬﻴﺪ 🌷   🍃🌹۱۴‌گل‌صلوات‌هدیه‌به‌شهید ایمان خزاعی نژاد 🌹🍃 🍃🌹کانالِ‌یادوخاطره‌شهدا🌹🍃 http://sapp.ir/rostmy 🍃🌹🍃
☀️ ﷽ ﷽ السَّلامُ‌عَلَيْكَ‌یا‌بقِیَّةَ اللهُ فی اَرضِه اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حُجَّةَ اللهُ فی اَرضِه اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْحُجَّةِ الثّانی عشر اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا نورُ اللهِ فی ظُلُماتِ الْاَرضِ اَلسّلامُ عَلَیْکَ‌یا مَولایَ یاصاحِبَ‌الزَّمان اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا فارسُالْحِجاز اَلسَّلامُ‌عَلَیْکَ یاخَلیفَةَ الرَّحمَنُ‌ویاشَریکَ‌الْقُران وَیااِمامَ الْاُنسِ‌وَالْجان ✨ سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمان صلوات ✨ ✨ الّلهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ ✨ ✅انتشار مطالب بدون ذکر منبع با ذکر حداقل1⃣صلوات جهت سلامتی و فرج امام زمان علیه السلام جایز است✅ 🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃 https://splus.ir/rostmy 🍃🌹🍃
شهید محراب ، آیت الله دستغیب(ره): 🔰ما هستیم که باید ظهور کنیم نه امام زمان! ظهور ما وقتی است که تزکیه (۱) بشویم جانمان را از آلودگی‌ها پاک کنیم. (۱) تزکیه در اصطلاح علم اخلاق عبارت است از پاک‌کردن و پیراستن نفس از نقایص و صفات رذیله و آراستن آن به صفات پسندیده و کمالات نفسانیه. 🌷 🕊 🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃 https://splus.ir/rostmy 🍃🌹🍃
🟣خاک های نرم کوشک🟣 یک مسؤولیت کوچک مکث کرد و با تردید ادامه داد: «راستش رو بخوای برام سؤال شده بود که این آقای برونسی چکاره هست که اومدن ترورش کنن؟» " 1 ". من حسابی ترسیده بودم، برای خودم هم سؤال شده بود که مگر عبدالحسین چکاره است؟ مثل آدم های از همه جا بی خبرگفتم :«اصلا نفهمیدم اون موتوری ها برای چی اومدن؟» گفت: «بابا ساعت خواب! پسرم یدالله رفت بسیج محل رو خبر کرد تا صبح دور خونه ی شما نگهبانی می دادن. » نگاهم بزرگ شده بود. زیر لب گفتم: «عجب!» منتظر حرف دیگری نماندم شیر را گرفتم و سریع آمدم خانه یکراست رفتم سراغ عبدالحسین. گفتم: «من از دست شما خیلی ناراحتم» «چرا؟» «شما خبر داشتی که اون دو نفر می خواستن ترورت کنن، ولی به من هیچی نگفتی» به روی خودش هم نیاورد خندید خونسرد و خیلی طبیعی گفت:« مگه من کی هستم که بخوان ترورم کنن؟» قیافه اش جدی شد پرسید:« اصلاً کی این حرف رو به شما گفته؟» «همین مادر یدالله» سری تکان داد رفت طرف جالباسی،کتش را انداخت روی دوشش،هوا هنوز تاریک روشن بود که از خانه رفت. پاورقی ۱- عبدالحسین همیشه به نیروهای هم محلی اش می سپرده که به خانواده هاشان هیچ حرفی درباره مسؤولیت او نگویند ادامه دارد.... 🟣خاک های نرم کوشک🟣 یک مسؤولیت کوچک چند دقیقه ی بعد برگشت با خنده گفت:« نه بابا اونا به من کار ،نداشتن یک برونسی دیگه رو می خواستن ترور کنن منواشتباهی گرفتن» آمدم مچ گیری کنم؛ به کنایه گفتم:« پس بسیج محل هم شما رو اشتباهی گرفته؟» «چطور؟» «چون تا صبح دور خونه ی ما نگهبانی می دادن» محکم و با اطمینان گفت:« دروغ میگن مگه من کی هستم که بسیج وقتش رو برام تلف کنه؟» همان جا هم نگفت که مثلاً یک مسؤولیت کوچکی تو سپاه دارم بعد از شهادتش فهمیدم آن روز صبح رفته سر وقت یدالله،، خود یدالله می گفت:« آقای برونسی حسابی از دست من ناراحت شده بود حتی به ام تشر زد که چرا به این زن ها چیزی می گویی که تو محل فکر کنن من چکاره هستم؟» یدالله می گفت:« همان روز صبح با حاج آقا پیش مادرم هم رفتیم ذهنیتی رو که براش درست شده بود، پاک کردیم» " 1 ". پاورقی ۱- یک بار دیگر هم شهید برونسی را می خواستند ترور کنند آن دفعه سوار ماشین بوده که به شان تیراندازی می شود. آن طور که ما شنیدیم یک نفر هم شهید شده بود همان قضیه را هم که به شهید برونسی گفتم محکم کتمان کرده است و گفت: «شایعه است.» ادامه دارد.... 🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃 https://splus.ir/rostmy 🍃🌹🍃
🟣خاک های نرم کوشک🟣 عمل و عملیات همسر شهید بعد از عملیات آمده بود مرخصی رو بازوش رد یک تیر بود که درش آورده بودند و کم کم می رفت که خوب بشود. جای تعجب داشت.اگر تو عملیات مجروح شده بود تا بخواهند عملش کنند و گلوله را در بیاورند، خیلی طول می کشید.همین را به خودش هم گفتم،گفت:« قبل ازعملیات تیرخوردم.» کنجکاوی ام بیشترشد با اصرار من، شروع کرد به گفتن ماجرا: تیر که خوردبه بازوم،بردنم یزد تو یکی از بیمارستانها بستری شدم چیزی به شروع عملیات نمانده بود.دیرم می شدکه کی از آن جا خلاص شوم. دکتری آمد معاینه کرد و گفت:«باید از بازوت عکس بگیرن» عکس که گرفتند معلوم شد گلوله ما بین گوشت و استخوان گیر کرده تو فکر این چیزها و تو فکر درد شدید بازوم نبودم فقط می گفتم :«من باید برم ،خیلی زود.» دکترهم می گفت:«شما باید عمل بشین، خیلی زودتر.» وقتی دید اصرار دارم به رفتن ناراحت شد عکس را نشانم داد و گفت:«این رو نگاه کن تیرتو دستت مونده کجا می خوای بری؟» به پرستارها هم سفارش کرد مواظب ایشون باشید باید آماده بشه برای عمل این طوری دیگر باید قید عملیات را می زدم.قبل از این که فکرهر چیزی بیفتم، فکراهل بيت (عليهم السلام) افتادم و فکر توسل حال یک پرنده را داشتم که تو قفس انداخته بودنش حسابی ناراحت بودم و حسابی دلشکسته. شروع کردم به ذکر و دعا تو حال گریه و زاری خوابم برد. دقیقاً نمی دانم شاید هم یک حالتی بود بین خواب و بیداری بود.تو همان عالم جمال حضرت ابوالفضل (سلام الله علیه) را زیارت کردم آمده بودند عیادت من،خیلی قشنگ و واضح دیدم که دست بردند طرف بازوم حس کردم که انگار چیزی را بیرون آوردند بعد فرمودند:«بلندشو،دستت خوب شده.» با حالت استغاثه گفتم:«پدر و مادرم فدایت من دستم مجروح شده، تیر داره، دکتر گفته که باید عمل بشم.» فرمودند: «نه، تو خوب شدی.» ادامه دارد.... 🟣خاک های نرم کوشک🟣 عمل و عملیات حضرت که تشریف بردند من از جا پریدم و به خودم آمدم انگار از خواب بیدار شده بودم. دست گذاشتم رو بازوم. درد نمی کرد! یقین داشتم خوب شدم سریع از تخت پریدم پایین ،سر از پا نمی شناختم، رفتم که لباس هایم را بگیرم، ندادند. «کجا؟ شما باید عمل بشی.» «من باید برم منطقه لازم نیست عمل بشم.» جر و بحث بالا گرفت بالاخره بردنم پیش دکتر پا تو یک کفش کرده بود که مرا نگه دارد. هر چه گفتم :«مسؤولیتش با خودم ،قبول نکرد» چاره ای نداشتم جز این که حقیقت را به اش بگویم ،کشیدمش کنار و جریان را گفتم، باور نکرد و گفت:« تا از بازوت عکس نگیرم نمی گذارم بری» گفتم :«به شرط این که سرو صداش رو در نیاری »قبول کرد و فرستادم برای عکس .،نتیجه همان بود که انتظارش را داشتم تو عکس که از بازوم گرفته بودند، خبری از گلوله نبود. ادامه دارد.... 🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃 https://splus.ir/rostmy 🍃🌹🍃
. 👇👇👇 کانال عمومی 👇👇👇 (تقویم همسران) ✴️ پنجشنبه 👈24 آبان / عقرب 1403 👈12 جمادی الاول 1446👈14 نوامبر 2024 @taghvimehamsaran 🕋 مناسب های دینی و اسلامی. 🎇 امور دینی و اسلامی. ❇️ روز بسیار شایسته و خوب و خوش یُمنی است برای همه امور خصوصا: ✅خواستگاری عقد و عروسی. ✅خرید و فروش. ✅آغاز بنایی و خشت بنا نهادن. ✅امور زراعی و کشاورزی. ✅مشارکت و امور شراکتی. ✅افتتاح دکان و محل کسب. ✅مسافرت. ✅و جابجایی و نقل و انتقال خوب است. 🤒 مریض امروز زود خوب می شود. 👶 مناسب زایمان و نوزاد آسان تربیت شود و عمرش دراز است. 🚘 مسافرت: مسافرت خوب و سود و سلامتی دارد. 👩‍❤️‍👨مباشرت امروز : مباشرت هنگام زوال ظهر نیکو و فرزند حاصل عاقل و بزرگوار و سیاستمدار خواهد شد. 🔭احکام نجوم. 🌗 امروز قمر در برج ثور است و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است. ✳️درختکاری. ✳️فروش حیوان. ✳️پرهیز از هر گونه درگیری. ✳️دیدار دوستان. ✳️ارسال کالاهای تجاری به مشتری. ✳️خرید طلا و جواهرات. ✳️و نامه نگاری به دوستان نیک است. 🟣کتابت ادعیه و احراز و نماز و بستن حرز خوب است. 💑مباشرت امشب: (شبِ جمعه) ، مباشرت پس از فضیلت نماز عشاء برای سلامتی مفید و فرزند حاصل خطیبی بسیار نطاق و بیان فصیح و رسایی دارد. 💇‍♂💇 اصلاح سر و صورت : طبق روایات، (سر و صورت)در این روز ماه قمری ، باعث هیبت و شکوه می شود. 💉💉حجامت فصد خون دادن. یا و فصد باعث سلامتی می شود. 😴😴 تعبیر خواب امشب: خواب و رویایی که شب جمعه دیده شود تعبیرش از ایه ی 13 سوره مبارکه "رعد" است. یسبح الرعد بحمده و الملائکه من خیفته... و از مفهوم و معنای آن استفاده می شود که چیزی باعث ملال خاطر خواب بیننده گردد صدقه بدهد تا برطرف شود و شما مطلب خود را بر آن قیاس کنید. @taghvimehamsaran 💅 ناخن گرفتن: 🔵 پنجشنبه برای ، روز خیلی خوبیست و موجب رفع درد چشم، صحت جسم و شفای درد است. 👕👚 دوخت و دوز: پنجشنبه برای بریدن و دوختن روز خوبیست و باعث میشود ، شخص، عالم و اهل دانش و علم گردد. ✴️️ وقت استخاره : در روز پنجشنبه از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعد از ساعت ۱۲ ظهر تا عشاء آخر ( وقت خوابیدن) ❇️️ ذکر روز پنجشنبه نیز: لا اله الا الله الملک الحق المبین ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۳۰۸ مرتبه موجب رزق فراوان میگردد . 💠 ️روز پنجشنبه طبق روایات متعلق است به . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 🌸 زندگیتون مهدوی 🌸 📚 منابع مطالب ما: 📔تقویم همسران نوشته ی حبیب الله تقیان انتشارات حسنین علیهما السلام قم: پاساژ قدس زیر زمین پلاک 24 تلفن: 09032516300 025 377 47 297 0912 353 2816 📛📛📛📛📛📛📛 📩 این مطلب را برای دوستانتان حتما با لینک ارسال کنید.بدون لینک نقل مطلب ممنوع و حرام است. 📛📛📛📛📛📛📛 لینگ کانال در ایتا و سروش و تلگرام 👇 @taghvimehamsaran ارتباط با ادمین👇 @tl_09123532816 https://eitaa.com/joinchat/2302672912C0ee314a7eb
کاش سهم دلم عشق می شد... همان عشقی که شهدا را با خود برد.... شهادت سهم عاشقان خداست... 💠۲۳ آبان ماه سالروز شهادت 🌷شهید مدافع حرم 🌷شهید مدافع حرم 🍃🌹۱۴‌گل‌صلوات‌هدیه‌به‌شهیدان مرتضی عبدالهی و ایمان خزایی نژاد🌹🍃 🍃🌹کانالِ‌یادوخاطره‌شهدا🌹🍃 http://sapp.ir/rostmy 🍃🌹🍃
دلِ‌مـابہ‌دورِ رویت‌زچـمن‌فـراغ‌دارد که‌چوسَرو،پایبندست‌وچولالہ‌داغ‌دارد سَرِمافرونیایدبه‌گمانِ اَبروےکَس که‌درونِ‌گوشه‌گیران،زجهان‌فراغ‌دارد "حافظ‌شیرازے" 🏝انتظار می‌کشیم آن‌چنان که پرنده پرواز را شب روز را و سکوت فریاد را ... انتظار می‌کشیم آنچنان که خفتگان‌بیداری را و بیداران ظهور را ... پدر مهربانمان تو را چون جان خسته به خواب چون کام تشنه به آب انتظار می‌کشیم ای وعده‌ی تضمین شده‌ی خدا السَّلامُ عَلَیک َ یا وَعدَ اللهِ الَّذی ضَمِنَه🏝 🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃 https://splus.ir/rostmy 🍃🌹🍃
شهـدا..! مانده ام از ڪدامتان، بنویسم..! بخوانم..! بشنوم..! ✨هر ڪدامتان را صفتی ست ڪه شده اید به آن.. هر ڪدامتان را اخلاقی ست ڪه شده اید به آن.. اما می دانم ! ✨همه ی شما را اگر خلاصه ڪنم، می شـود .. و تمام پیام تان را اگر خلاصه ڪنم... مے شـود ... ✨دعا ڪنید ما را تا عبد حق شویم... رهایمان نڪنید... 🕊 🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃 https://splus.ir/rostmy 🍃🌹🍃
🟣خاک های نرم کوشک🟣 مکاشفه همسر شهید یک بار خاطره ای از جبهه برام تعریف می کرد.می گفت: کنار یکی از زاغه مهمات ها سخت مشغول بودیم تو جعبه های مخصوص، مهمات می گذاشتیم و درشان را می بستیم. گرم کار یکدفعه چشمم افتاد به یک خانم محجبه با چادری مشکی، داشت پا به پای ما مهمات می گذاشت تو جعبه ها پیش خودم فکر کردم حتماً از این زنهایی است که می آیند جبهه، به بچه ها نگاه کردم مشغول کارشان بودند و بی تفاوت می رفتند و می آمدند، انگار اصلا آن زن را نمی دیدند قضیه کار عجیب برام سؤال شده بود ،موضوع عادی به نظر نمی رسید کنجکاو شدم بفهمم جریان چیست رفتم نزدیکتر تا رعایت ادب شده باشد سینه ای صاف کردم و خیلی با احتیاط گفتم:« خانم جایی که ما مردها هستیم، شما نباید زحمت بکشین» رویش طرف من نبود، به تمام قد ایستاد و فرمود:«مگر شما در راه برادر من زحمت نمی کشید؟» یک آن یاد امام حسین (سلام الله علیه) افتادم و اشک تو چشمهام حلقه زد واقعاً خدا به ام لطف کرد که سریع موضوع را گرفتم و فهمیدم جریان چیست بی اختیار شده بودم و نمی دانستم چه بگویم. دانستم چه بگویم. آن خانم همان طور که روش آن طرف بود فرمود:« هر کس که یاور ما ،باشد البته ما هم یاری اش می کنیم.» نزدیک پل هفت دهانه ماشاء الله شاهمردادی (مرشد) یکی از بچه ها زخمی شده بود و پشت خاکریز افتاده بود سی چهل متر آن طرفتر، دو سه دفعه بلند شد.به جان کندن و سختی، یکی دو قدم بر می داشت ولی باز می افتاد، بار آخر که افتاد هر کاری کرد دیگر نتوانست بلند شود. ادامه دارد.... 🟣خاک های نرم کوشک🟣 نزدیک پل هفت دهانه موقعیت بدی داشت.درست تو دیددشمن بود و دشمن هم وحشیانه آتش می ریخت یکی از بچه ها سریع برای آوردنش رفت ما هم از بالای خاکریز،شدیدآتش می ریختیم به طرف دشمن. عراقی ها پشت خاکریز آب ول کرده بودند و آن جا حالت باتلاقی داشت، باید خیلی فرز و چالاک از آن رد می شدی او ولی نمی دانم چه شد که همان اول کارتو گلها گیر کرد. کمی بعد خودش را هم به زورتوانست نجات دهد. لحظه های نفس گیر و طاقت فرسایی بود یکی داشت جلوی چشممان جان می داد و ما کاری از دستمان بر نمی آمد. دو سه تا دیگر از بچه ها خودشان را زدند به دل آتش، آنها هم دست خالی برگشتند. دلم طاقت نمی آورد بمانم و تماشا کنم گفتم:«این بار من میرم.» گفتند:«تو اولاًهیکلت کوچیکه، دوماً وارد نیستی به چم و خم کار» گفتم:«شما کاری تون نباشه درستش می کنم» مهلتی برای چون و چرا نگذاشتم سریع رفتم سنگر خمپاره اندازها،پشت خاکریز، جایی را نشانشان دادم و گفتم:« یک خمپاره ی فسفری ۱ ". بندازید همون جا.» انگارفکرم را خواندند گفتند:«کارش حرف نداره این جوری جلوی دید دشمن گرفته میشه ولی باید مواظب گلها باشی.» «دیگه توکل برخدا میرم ان شاءالله که بتونم بیارمش.» سریع خمپاره را انداختند همان جایی که گفته بودم، تا عمل کرد از خاکریز زدم بیرون، به هر دردسری بودخودم را رساندم به آن زخمی،ملاحظه ی آه و ناله اش را نکردم زود بلندش کردم و انداختم روی دوشم هیکل او درشت بود و من نه سن و سال بالایی داشتم و نه جثه ی آنچنانی، حملش برام شاق بود و دشوار، دشمن هم با این که دیدش کور شده بود ولی گرای آن منطقه را داشت و هنوز آتش می ریخت. تا نزدیک خاکریز آوردمش مشکل گل و لای گریبان مرا هم گرفت از اثر دود و دم خمپاره ی فسفری، تنگی نفس هم پیدا کرده بودم، آخرش هم موج یک خمپاره پرتم کرد کمی آن طرفتر و دیگر پاک بریدم. ادامه دارد.... 🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃 https://splus.ir/rostmy 🍃🌹🍃
🟣خاک های نرم کوشک🟣 نزدیک پل هفت دهانه حالت اغما پیدا کرده بودم و تو آن همه گل و لای نمی توانستم جم بخورم همین قدر احساس کردم که یکی آمد آن زخمی را برد سریع برگشت و مرا هم نجات داد آن طرف خاکریز شنیدم به بچه ها پرخاش می کرد. «چرا گذاشتین با این هیکل کوچیکش بره؟» «خودش رفت آقای برونسی ،هرچی به اش گفتیم نرو گوش نکرد.» تا اسم برونسی را شنیدم گویی جان تازه ای پیدا کردم می دانستم فرماندهی گردان عبدالله است، ولی تا حالا ندیده بودمش چشمهام را باز کردم تار و واضح صورت مهربان و آفتاب سوخته اش را دیدم. لبخند زیبایش آرامش خاصی به ام داد. خودش مرا گذاشت توی یک ایفا، کوله پشتی ام را آورد و به بچه ها هم سفارشم را .کرد .گفت: «هواش رو داشته باشید که تو ایفا اذیت نشه.» از یکی با آه و ناله :پرسیدم: «منو کجا می برن؟» می برنت بهداری پشت خط ،چون اون جا مجهزتره.» باید می آمدم باختران اما مسیرش را بلد نبودم مثل کسی که مقصد خاصی نداشته باشد زده بودم به راه و داشتم می رفتم از شنیدن صدای یک موتور ،انگار دنیا را به ام دادند.برگشتم پشت سرم را نگاه کردم. دویست سیصد متری باهام فاصله داشت جاده را می شکافت و سریع می آمدجلو، خدا خدا می کردم نگه دارد. چه خوبه تا یک مسیری ببردم پاورقی ۱ - نوعی از مهمات دود زا ادامه دارد.... 🟣خاک های نرم کوشک🟣 نزدیک پل هفت دهانه چند قدمی ام که رسید سرعتش را کم کرد درست جلوی پام نگه داشت به خلاف انتظارم،خیلی گرم باهام سلام و احوالپرسی کرد.از آن رزمنده های مخلص و با حال معلوم می شد.پرسید:«کجا می ری اخوی؟» «با اجازه تون می خوام برم باختران،بلد هم نیستم از کجا باید برم.» لبخندی زد و گفت: «سوار شو.» به ترک موتورش اشاره کرد. از خدا خواسته زود پریدم بالا، گازش را گرفت و راه افتاد. هم صداش برام آشنا بود هم چهره.اش، ولی هر چه فکر کردم کجا دیدمش یادم نیامد چند بار آمد به دهانم که همین را به اش بگویم روم نشد، آخرخودش سرصحبت را باز کرد مرا به اسم صدا زد و گفت:«ازاون حماسه ی شما چند جا تعریف کردم» هم از شنیدن اسمم تعجب کردم هم از شنیدن کلمه ی حماسه با نگاه بزرگ شده ام گفتم: «ببخشین کدوم حماسه؟!» خندید و گفت:«ازهمون اول فهمیدم که منو نشناختی» گویی تازه زبانم باز شد. «راستش خیلی به چشمم آشنا هستین ولی هرچی فکر می کنم بجا نمی آرم» گفت:«پشت اون خاکریز رو یادت می آد؟ اون زخمیه خمپاره ی فسفری».... تازه دوزاری ام جا افتاده و فهمیدم چه افتخاری نصیبم شده ،کم مانده بود از ذوق و از خوشحالی بال دربیاورم.،باورم نمی شد هم صحبت و همراه فرمانده گردان عبدالله باشم همان گردانی که شنیدن اسمش پشت دشمن را می لرزاند "۱". پاورقی ۱- گاهی چنین حرف هایی فقط به لفظ است درباره ی گردان عبدالله، ولی حقیقتی تام و تمام داشت؛ دشمن آن قدر حساب می برد از این گردان، که اولا همیشه می گفت تیپ عبدالله در ثانی با عقده و کینه ای تمام از آن به عنوان تیپ وحشی ها یاد می کرد! ادامه دارد.... 🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃 https://splus.ir/rostmy 🍃🌹🍃
هدایت شده از کانال توبه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◼️ همان طوری که اسلام و خاتم النبیین وابسته به سیدالشهداست، مذهب و أمیرالمؤمنین وابسته به صدیقه کبری است؛ تضعیف شعائر فاطمیه خیانت به مذهب و جنایت به أمیرالمؤمنین است.. 🎙 بیان آیت الله العظمی وحیدخراسانی 📅 ۲۹/اردیبهشت/۱۳۸۷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 👇تقویم نجومی اسلامی 👇 👇👇👇کانال عمومی👇👇👇 (تقویم همسران) (اولین و جامعترین مجموعه کانالهای تقویم نجومی اسلامی) @taghvimehamsaran ✴️جمعه 👈25 آبان/‌ عقرب 1403 👈13 جمادی الاول 1446👈 15 نوامبر 2024 🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی. 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 🏴 شهادت حضرت صدیقه کبری فاطمه زهرا سلام الله علیها دختر گرامی رسول خدا صلی الله علیه و آله و حلقه اتصال رسالت و ولایت (11 هجری قمری ). 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 📛 برای پیوستن به کانال تقویم نجومی اسلامی و دریافت تقویم هر روز کافی است کلمه "تقویم همسران "را در تلگرام یا ایتا و سروش جستجو کنید و به ما بپیوندید. 🚘مسافرت: مسافرت همراه صدقه باشد. 👶مناسب زایمان نیست. 👩‍❤️‍👨مباشرت امروز: مباشرت پس از فضیلت نماز عصر مستحب و فرزند حاصل دانشمندی مشهور گردد و شهرتش جهانگیر شود. ان شاءالله. 💠کانال ما در موضوع حرز و ادعیه همراه حرز های مطمئن و با قیمت مناسب.👇 @Herz_adiye_hamrah 🔭 احکام و اختیارات نجومی. 🌓 امروز قمر در برج ثور و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است: ✳️درختکاری. ✳️فروش حیوان. ✳️پرهیز از هر گونه درگیری. ✳️دیدار با دوستان. ✳️ارسال کالا به مشتری. ✳️خرید طلا و جواهرات. ✳️و نامه نگاری نیک است. 🟣نگارش ادعیه و حرز و برای نماز حرز و بستن آن خوب نیست. 🔲 این مطالب تنها یک سوم مطالب سررسید همسران است بقیه امور را در تقویم مطالعه بفرمایید. @taghvimehamsaran 👩‍❤️‍👨 انعقاد نطفه و مباشرت. مباشرت امشب شب شنبه: مباشرت تنها برای صحت جسم توصیه می شود. 💇💇‍♂ اصلاح سر و صورت. طبق روایات، (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، خوب نیست. 💉💉 حجامت. فصد زالو انداختن یا در این روز از ماه قمری ،سلامت آفرین است. 😴😴 تعبیر خواب امشب: خواب و رویایی که شب شنبه دیده شود تعبیرش از آیه ی 14سوره مبارکه "ابراهیم" علیه السلام است. و لنسکننکم الارض من بعد ذالک لمن... و از مفهوم و معنای آن استفاده می شود که کسی دوست یا دشمن خواب بیننده باشد و به او برسد. و شما مطلب خود را بر آن قیاس کنید. ✂️ ناخن گرفتن. جمعه برای ، روز بسیار خوبیست و مستحب نیز هست. روزی را زیاد ، فقر را برطرف ، عمر را زیاد و سلامتی آورد. 👕👚 دوخت و دوز. جمعه برای بریدن و دوختن، روز بسیار مبارکیست و باعث برکت در زندگی و طول عمر میشود... ✴️️ وقت استخاره. در روز جمعه از اذان صبح تا طلوع آفتاب و بعد از زوال ظهر تا ساعت ۱۶ عصر خوب است. ❇️️ ذکر روز جمعه.   اللّهم صلّ علی محمّد وآل محمّد وعجّل فرجهم ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۲۵۶ مرتبه موجب عزیز شدن در چشم خلایق میگردد . 💠 ️روز جمعه طبق روایات متعلق است به . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد @taghvimehamsaran 📚 منبع مطالب : تقويم همسران نوشته ی حبيب الله تقيان انتشارات حسنین قم تلفن. 09032516300 09123532816 02537747297 📛📛📛📛📛📛📛📛 ارسال و انتقال این پست بدون ادرس و لینک گروه شرعا حرام است. 📛📛📛📛📛📛📛📛 @taghvimehamsaran ادمین کانال ایتا و تلگرام...👇👇 @tl_09123532816 https://eitaa.com/joinchat/2302672912C0ee314a7eb
ما همان نسل جدیدیم که ثابت کردیم 🌹 درره عشق جگر دارتر از صد مردیم... 💠سالروز شهادت 🌷شهید مدافع حرم 🌷شهید مدافع حرم 🌷شهید مدافع حرم 🌷شهید مدافع حرم 🍃🌹۱۴‌گل‌صلوات‌هدیه‌به‌شهیدان مدافع حرم بهزاد سیفی، جلیل خادمی.، صالح حسن زاده 🌹🍃 🍃🌹کانالِ‌یادوخاطره‌شهدا🌹🍃 http://sapp.ir/rostmy 🍃🌹🍃
هدایت شده از کانال توبه
🌹 حدیث صبحگاهی
هدایت شده از کانال توبه
1_6807331192.mp3
37.22M
💚💙💖❤️💜💛 🍃💜دعای پرفیض ندبه 🍃❤️استاد فرهمند 🍃💚التماس دعای فرج💚🍃 @Tobeh_Channel 💚💙💖❤️💜💛
💠   🌤 🌷 ای کاش کسی برای آقا تب داشت 🌺 یادی ز انام منتظر بر لب داشت 🌷 قربان غریبی‌ات شوم مهدی جان 🌺 ای کاش که صاحب‌الزمان، زینب داشت      ✨اللّهُمَّ‌ عَجِّلْ‌ لِوَلِیِّکَ‌ الْفَرَج🤲 ✨اللَّهُمَّ‌اجْعَلْنٰا مِنْ‌أَنْصَارِهِ وَ أَعْوَانِهِ🤲 ✅انتشار مطالب بدون ذکر منبع با ذکر حداقل یک صلوات جهت سلامتی و فرج امام زمان علیه السلام جایز است✅ 🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃 https://splus.ir/rostmy 🍃🌹🍃
شهـــدا دلمـــان رابه شمـــا گِره زده ایم... دستگیرمان باشید دراین دنیاے وانفسا تکیه گاهمان باشید غریب و تنها دراوج بی کسی های زمانه دلمان را به ســـوی شما حواله میکنیم. پذیرای دل شکسته مان باشـید. شهدا را یاد کنید با ذکر صلوات📿‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎ ‌‌🕊 🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃 https://splus.ir/rostmy 🍃🌹🍃
🟣خاک های نرم کوشک🟣 تربیت صحیح با آن چهره ی مظلومانه و متواضعانه اش عجیب تو دل آدم جا باز می کرد آن روز مرا تا نزدیک پل «هفت دهانه» برد و از آن جا هم راه را دقیق نشانم داد و من به خلاف میلم ازش جدا شدم یادم هست آن قدر شیفته اش شده بودم که تو اولین فرصت رفتم سراغ گردان عبدالله، به هزار این در و آن در زدن، کارها را ردیف کردم که محل خدمتم همان جا بشود. ابوالحسن برونسی آخر بهار بود سال هزار و سیصد و شصت و سه. درست همان روزی که امتحان های خرداد ماه تمام شد پدرم از جبهه زنگ زد،مادرم رفت خانه ی همسایه و باهاش صحبت کرد. وقتی برگشت با خنده گفت:«حسن آقا بلندشو وسایلت رو جمع و جور کن که فردا می آن دنبالت.» «دنبال من؟ برای چی؟» برای همون چیزی که دوست داشتی. یکھو یاد قولی افتادم که پدرم داده بود علاقه ی زیادی داشت مرا ببردجبهه، با خوشحالی گفتم:«جبهه؟!» «بله پسرم فردا آقای حسینی ۱ میآن، بابات گفت رخت و لباسهات رو ببندی و آماده باشی.» پاورقی ۱ - سید کاظم حسینی که قبلتر از آن، یک پایش را هدیه کرده بود به اسلام و اکنون هم مشغول خدمت می باشد. ادامه دارد.... 🟣خاک های نرم کوشک🟣 تربیت صحیح ناراحتی ام از همین جا شروع شد. آن وقتها ،یازده، دوازده سال بیشتر نداشتم دوست داشتم جبهه هم اگر می خواهم بروم همراه عمویم بروم همین را هم به مادرم گفتم،گفت: «قرار شد دیگه بهانه گیری نکنی.» احساس دلتنگی بدجوری آمد سراغم،خانه ی عمو همان نزدیکی بود شب که آمدخبر بگیرد، زدم زیر گریه و جریان را براش تعریف کردم آخرش گفتم :«من دوست دارم یا با بابام برم جبهه یا با خودت» دستی به سرم کشید و گفت:«من الان نمیتونم برم جبهه» ساکت شد. من همین طور گریه می کردم باز به حرف آمد و گفت: «حالا نمی خو اد این قدر گریه کنی دیگه، فردا صبح خودم می آم این جا که به آقای حسینی بگم تو رو نبره.» به این هم قانع نشدم گفتم :«ولی من به جبهه هم می خوام برم.» خندید و گفت:«خیلی خب حالا یه کاری می کنم» خداحافظی کرد و رفت، صبح زود دوباره آمد، وقتی آقای حسینی پیداش شدخودش رفت سراغش، باهاش صحبت کرد و جریان را به اش گفت، آقای حسینی طبع شوخی داشت یکراست آمد سروقت من، تو چشمهام نگاه کرد. بلند و با خنده گفت:«نمی خوای بیای جبهه؟!» نگاهم را از نگاهش گرفتم آهسته گفتم: «نه» یکهو گفت: «به!» دست گذاشت بالای شانه ام ادامه داد:«به همین سادگی؟ مرد حسابی بابات پدر ما رو در می آره اون منتظره که امروز تو رو ببینه زود برو لباس بپوش بیا.» ادامه دارد.... 🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃 https://splus.ir/rostmy 🍃🌹🍃