🟣خاک های نرم کوشک🟣
تربیت صحیح
#قسمت_صد_و_پنجاه_و_یک
اصرار عموم فایده ای نداشت.حتی مادرم مداخله کردکه اگر بشود بعداً بروم، ولی آقای حسینی پا تو یک کفش کرده بود که مرا ببرد.آخر هم حریفش نشدیم گفت:«اگه می خوای بیای جبهه ،باید مرد بشی و دیگه این حرف های بچه گانه رو کنار بگذاری؛زودحاضر شو که بریم.»
آن موقع ساک نداشتم.لباسها و بند و بساط دیگر را تو یک بقچه ی سفیدبستم با مادر وبقیه خداحافظی کردم.نشستم ترک موتور،آقای حسینی گازش را گرفت و یکراست رفت فرودگاه، وقتی دیدم با موتورش دارد می آید،پیش خودم فکر کردم حتماً می خواهد موتور را هم ببردجبهه،
ولی تو فرودگاه موتور را سپرد به یکی از نگهبان های آن جا و گفت:«من الان بر می گردم.»
گوشه ی پیراهنش را کشیدم و گفتم:«مگه شمانمی خوای بیای؟!»
گفت:«نه، من تو را می سپرم به یکی از بچه ها که إنشاء الله با اون بری»
وقتی دیدهول کردم زودگفت:«از دوست های باباته،تو رو می بره پیش حاج آقا.»
مرا سپرد دست او ،چند تا سفارش قرص و محکم به اش کرد و خودش برگشت. باهاش رفتم تو محوطه ی فرودگاه،
چند تا هواپیما آن جا بود پله های یکیشان باز شده بود و چند تا نظامی داشتند سوار می شدند.ما هم رفتیم آن
جا، یک سرهنگ خلبان پای پله ها ایستاده بود. هر کی را که می خواست سوار شود، دقیق بازرسی می کرد، نوبت من شد، اولش گفت: «کارت شناسایی.»
رفیق پدرم پشت سرم بود برگشتم به اش نگاه کردم گفت:«کارت شناسایی که حتماً نداری، شناسنامه بده.»
بقچه ام را نشانش دادم و به ناراحتی گفتم:« من غیر از این هیچی ندارم!»
سرهنگ گفت:«با این حساب شما باید برگردی و بری خونه ات.»
رفیق بابام دستپاچه گفت:«این پدرش تو جبهه است، آقای برونسی...»
ادامه دارد....
🟣خاک های نرم کوشک🟣
تربیت صحیح
#قسمت_صد_و_پنجاه_و_دو
شروع کرد به توضیح دادن قضیه، ولی هرچه بیشتر گفت، سرهنگ خلبان کمتر موافقت کرد. آخرش هم نگذاشت
بروم، من هم نه بردم و نه آوردم، بنا کردم به گریه، آن هم چه گریه ای! به سرهنگ
گفتم:«چرا اذیت می کنی،بگذاربرم دیگه.»
ناله وزاری هم فایده ای نداشت او کوتاه آمدنی نبود، آخرش بقچه را دادم به رفیق بابام ،با آه و ناله گفتم:«به بابام بگو اینا نگذاشتن من بیام،بگو بیاد همه شونو دعوا کنه!»
دستی به سرم کشید،مهربان و با محبت گفت:«ناراحت نباش حسن جان، من به محضی که رسیدم اهواز ،به حاج آقا می گم زنگ بزنه این جا،إن شاءالله با هواپیمای بعدی حتماً می آی»
همان سرهنگ خلبان مرا برد اتاق خودش، هنوز شدید گریه می کردم و اشک می ریختم مثل باران از ابر بهاری، دو تا سرهنگ دیگر هم تو اتاق بودند، کمی که آرامتر شدم یکیشان رو کرد به من و با خنده گفت: «اسمت چیه سرباز کوچولو.»
این قدر ناراحت بودم که دوست نداشتم جوابش را بدهم، وقتی دیدم همین طور دارد نگام می کند به خلاف میلم
آهسته گفتم «حسن»
پرسید «تو با این قد و هیکل کوچولو، جبهه می خوای بری چکارکنی؟»
با ناراحتی جواب دادم:«: جبهه میرن چکار می کنن؟ میرن که بجنگن دیگه.»
دستمالم را از جیبم در آوردم.اشکها را از صورتم پاک کردم چند بار دیگر هم به آن سرهنگ خلبان با اصرار گفتم:
«بگذار من برم.»
قبول نکرد که نکرد.
دو ساعتی همان جا ،هی دلم شور زد و هی انتظار کشیدم صدای زنگ تلفن مرا به خود آورد همان سرهنگ خلبان گوشی رابرداشت
«الو بفرمایید... سلام عليكم.... . بله بله.... اسم شريف... حاج آقا برونسی...»
ادامه دارد....
#رمان_شهدایی
#زندگینامه_شهید_عبدالحسین_برونسی
#شادی_روح_شهدا_صلوات
🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃
https://splus.ir/rostmy
🍃🌹🍃
هدایت شده از کانال توبه
حضرت محمد (ص) می فرمایند: فاطمه پاره تن من است. هرکه او را بیازارد، مرا آزرده خاطرکرده و هر که او را شاد کند، مرا نیز خوشحال نموده است.
🏴ایام فاطمیه تسلیت و تعزیت باد🏴
. 👇تقویم نجومی اسلامی شنبه👇
👇👇👇کانال عمومی👇👇👇
(تقویم همسران)
(اولین و کاملترین مجموعه کانالهای تقویم نجومی اسلامی)
@taghvimehamsaran
✴️ شنبه 👈 26 آبان/ عقرب 1403
👈14 جمادی الاول 1446👈16 نوامبر 2024
🕌 مناسبت های دینی و اسلامی.
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی.
❇️ امروز برای همه امور خوب و شایسته است خصوصا برای امور زیر:
✅مسافرت.
✅مشارکت و امور شراکتی.
✅طلب علم و حاجات و نیازها.
✅دیدار با بزرگان و علماء و حکما.
✅داد و ستد و تجارت.
✅و خرید کردن خوب است.
✅ برای پیوستن به کانال تقویم نجومی اسلامی و دریافت تقویم هر روز کافی است کلمه "تقویم همسران "را در تلگرام یا ایتا و سروش جستجو کنید و به ما بپیوندید.
💠 به کانال ما در موضوع حرز امام جواد علیه السلام و ادعیه همراه بپیوندید. مناسبترین قیمت و مطمئن.👇
@Herz_adiye_hamrah
🚘مسافرت: مسافرت خوب است.
👶زایمان خوب و نوزاد دارای کمالات شود.
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
🌓 امروز قمر در برج جوزا و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است:
✳️خرید اجناس و ما یحتاج.
✳️معامله املاک و مستغلات.
✳️مبادله سند و قولنامه.
✳️ارسال کالا به مشتری.
✳️آغاز تعلیم و تعلم.
✅آغاز به کتابت و نگارش کتاب و...
✳️و دیدار روسا نیک است.
🟣امور کتابت ادعیه و حرز و نماز و بستن آن خوب است.
🔲 این اختیارات تنها یک سوم مطالب سررسید همسران است بقیه امور را در تقویم مطالعه بفرمایید.
@taghvimehamsaran
💇💇♂ اصلاح سر و صورت.
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث شادی می شود.
💉💉 حجامت:
فصد زالو انداختن خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمری، سلامتی در پی دارد.
💑حکم مباشرت امشب و فردا: ممکن هست فرزند همیشه فقیر و حقیر و خوار دیگران گردد.
😴😴 تعبیر خواب:
خواب و رویایی که امشب. (شبِ یکشنبه) دیده شود تعبیرش در ایه ی 15 سوره مبارکه "حجر" است.
لقالوا انما سکرت ابصارنا بل نحن قوم...
و از مفهوم و معنای آن استفاده می شود که شخصی بی و حد حساب با خواب بیننده گفتگویی باطل کند ولی به جایی نرسد و کار خواب بیننده روبراه شود. ان شاءالله. و از این قبیل امور قیاس شود.
کتاب تقویم همسران صفحه ۱۱۶
💅 ناخن گرفتن.
شنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بیماری در انگشتان دست گردد.
👚👕دوخت و دوز.
شنبه برای بریدن و دوختن،#لباس_نو روز مناسبی نیست آن لباس تا زمانی که بر تن آن شخص باشد موجب مریضی و بیماری اوست.(این حکم شامل خرید لباس و پوشیدن نمی شود)
🙏🏻 استخاره:
وقت #استخاره در روز شنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۰ و بعداز اذان ظهر تا ساعت ۱۶ عصر.
📿 ذکر روز شنبه ،یارب العالمین ۱۰۰ مرتبه
📿 ذکر بعد از نماز صبح ۱۰۶۰ مرتبه #یاغنی که موجب غنی و بی نیاز شدن میگردد.
💠 ️روز شنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_رسول_اکرم_(ص). سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
@taghvimehamsaran
📚 منبع مطالب:
تقويم همسران نوشته ی حبيب الله تقيان
انتشارات حسنین قم تلفن.
09032516300
02537747297
09123532816
📛📛📛📛📛📛📛📛
ارسال و انتقال این پست بدون ادرس و لینک گروه شرعا حرام است.
📛📛📛📛📛📛📛📛
@taghvimehamsaran
تماس با ادمین ایتا👇کانال تقویم همسران در ایتا و سروش و تلگرام.
👇ادمین...👇
@tl_09123532816
https://eitaa.com/joinchat/2302672912C0ee314a7eb
❄️🌧️❄️🌧️❄️🌧️❄️
*قرار شبانه با مولای غریبمان💚*
*بخوان دعای فرج را دعا اثر دارد...*
*دعا کبوتر عشق است و بال و پر دارد...*
*💠 دعـــــــــــای فـــــــــــرج 💠*
*🔸بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم🔸*
*⚜اِلهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ.⚜*
*ترجمه:*
*خدايا گرفتارى بزرگ شد، و پوشيده بر ملا گشت، و پرده كنار رفت، و اميد بريده گشت، و زمين تنگ شد، و خيرات آسمان دريغ شد و پشتيبان تويى، و شكايت تنها به جانب تو است، در سختى و آسانی تنها بر تو اعتماد است، خدايا! بر محمّد و خاندان محمّد درود فرست آن صاحبان فرمانى كه اطاعتشان را بر ما فرض نمودى، و به اين سبب مقامشان را به ما شناساندى، پس به حق ايشان به ما گشايش ده، گشايشى زود و نزديك همچون چشم بر هم نهادن يا زودتر، اى محمّد و اى على، اى على و اى محمّد، مرا كفايت كنيد، كه تنها شما كفايت کنندگان منيد، و ياریم دهيد كه تنها شما ياری كنندگان منيد، اى مولاى ما اى صاحب زمان، فريادرس، فريادرس، فريادرس، مرا درياب، مرا درياب، مرا درياب، اكنون، اكنون، اكنون، با شتاب، با شتاب، با شتاب، اى مهربانترين مهربانان به حق محمّد و خاندان پاك او.*
*💠دعــای ســـلامتی*
*امــام زمــــان(عج)💠*
*⚜"اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً، حَتَّی تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا"⚜*
*⛅️اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجُ⛅️*
@Tobeh_Channel
❄️🌧️❄️🌧️❄️🌧️❄️
ما هـنوز شـهادتـے بـے درد میطلبیـم
غـافل از آنـکه شهـادت را جز بـه اهـل درد نمیدهند
💠سالروز شهادت
امروز۲۵آبان ماه
مصادف با سالروزشهادت
شهید مدافع حرم #خیرالله_صمدی
شهید مدافع حرم #محمدجواد_قربانی
🍃🌹۱۴گلصلواتهدیهبهشهیدان مدافع حرم خیرالله صمدی ومحمد جواد قربانی 🌹🍃
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
#صبحتبخیرمولایمن
آنسفرڪرده
ڪہصدقافلہدل،همرهِاوست..
هرڪجاهست
خدایابہسلامتدارَش..
"حافظشیرازے"
🏝طلوع هفتهای دیگر
از کرانههای انتظار و تابش آفتاب محبتتان بر قلبهای ما و در پناه زلال عنایتتان دویدنهای ما و با تکیه بر دعای روز و شبتان تلاشهای ما
هفتهها میگذرند و آتش فراق شما ، روز به روز ، جگرسوزتر و خانه براندازتر میشود..
هفتهام بخیر است وقتی اولین سپیدهدمانش با سلام بر پیشگاه مهربانتان آغاز شود ...
وقتی در سایهی نگاهتان ، پناه بگیرم
وقتی در بارش زلال دعایتان باشم
هفتهام بخیر است ...
وقتی شما را دارم 🏝
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃
https://splus.ir/rostmy
🍃🌹🍃
خدایا کمک کن جوری زندگی کنیم که وقتی از دنیا رفتیم بگن فلانی رفت پیش حاج قاسم
#حاج_قاسم💔
#صبح_وعاقبتتون_شهدایی 🕊
🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃
https://splus.ir/rostmy
🍃🌹🍃
🟣خاک های نرم کوشک🟣
تربیت صحیح
#قسمت_صد_و_پنجاه_و_سه
تا اسم بابام را شنیدم، بلندشدم و ایستادم کم مانده بود ازخوشحالی بال در بیاورم به دقت حرف های جناب سرهنگ را گوش می دادم نمیدانم بابام از آن طرف چه گفت که او جواب داد«چشم حاج آقا حتماً، حتماً... شما
باید ببخشین به هر حال وظیفه ایجاب می کرد»....
گوشی را که گذاشت رو کرد به من و گفت:«خوشحال باش سرباز کوچولو»
«برای چی؟»
گفت:«می خوایم با هواپیمای بعدی بفرستیمت.»
زیاد معطل نشدم هواپیمای بعدی آمدتو باند فرودگاه ،من و خیلی های دیگر سوار شدیم. نزدیک ظهررسیدیم فرودگاه اهواز، همین که پیاده شدم چشمم افتاد به آقای خلخالی ۱ از دور داشت می دوید و می آمد طرف من،تازه متوجه گرمای هوا شدم، خورشیدانگار از فاصله ای نزدیک می تابید همان اول کار، احساس می کردم پوست صورتم دارد می سوزد.
آقای خلخالی رسید سلام کردم جواب داد و احوالم را پرسیدگفتم:« من اومدم الان هم نمی دونم کجا برم؟»خندید و گفت::« پدرت هم برای همین به من زنگ زد که بیام این جا و تو رو ببرم پهلوش.»
دستم را گرفت با هم رفتیم پای یک تویوتا، خودش نشست پشت فرمان، سوار که شدم راه افتاد.
رفتیم تو شهراهواز و از آن جا هم رفتیم به یک پادگان، دیرم می شد کی پدرم را ببینم، شروع کردیم به گشتن از این اتاق به آن اتاق و از این ساختمان به آن ساختمان، دست آخر تو یک زیر زمین پیدایش کردیم با چند نفر دیگر هم دور هم نشسته بودند، تا مرا دید،بلند شد آمد طرفم، چهره ی صمیمی اش،تمام وجودم را گویی یکدفعه آرام کرد با خنده گفت:«تو این جا چکارمی کنی پسرم؟»
پاورقی
۱ - ایشان سالها در جبهه ها بود و اکنون نیز در لباس مقدس سپاه مشغول خدمت می باشد
ادامه دارد....
🟣خاک های نرم کوشک🟣
تربیت صحیح
#قسمت_صد_و_پنجاه_و_چهار
نتوانستم جواب بدهم زدم زیر گریه با ناله گفتم:« منو خیلی اذیت کردن بابا.»
خم شد و مرا بوسید:« گفت گریه نکن پسرم ،تو دیگه اومدی این جا، که مرد بشی.»
رو کرد به آقای خلخالی احوال او را هم پرسید و کلی ازش تشکر کرد بعد دست مرا گرفت برد پیش بقیه، ازم
پرسیدناهار خوردی؟»
گفتم: «نه.»
زود برام غذا آوردندبا اشتهای زیادی خوردم، تازه آن وقت رفتم تو فکر منطقه از بابام پرسیدم: «جبهه همین
جاست؟»
گفت: «نه»
«پس کجاست؟»
«إن شاء الله ساعت چهار،قراره که با یک کاروان بریم جبهه»
بعداً فهمیدم که تیپ امام جواد (سلام الله علیه) را منتقل کردند به یک روستای متروکه، نزدیک ساعت چهار بعد از ظهر با یک کاروان راه افتادیم و از اهواز رفتیم بیرون.
بین راه،کنار جاده و توی دشت،تا دلت بخواهد تانک های سوخته ودرب و داغان ریخته بود برای اولین بار بود
که آن طور چیزها را می دیدم خیره خیره نگاهشان می کردم توی ماشین کنار بابا نشسته بودم ازش پرسیدم:« چرا این تانکها این جوری شدن؟»
لبخند زد و گفت::«سؤال خوبی کردی پسرم،.»
به دور و بر اشاره کرد و ادامه داد:« این جاده و این بیابونها همه دست دشمن بود،یعنی عراقی ها خاک ما رو اشغال کرده بودند
ما هم باهاشون جنگیدیم و از خاک خودمون بیرونشون کردیم، این تانکها هم که می بینی همه اش مال دشمنه که گذاشته و فرار کرده.»
ادامه دارد....
#رمان_شهدایی
#زندگینامه_شهید_عبدالحسین_برونسی
#شادی_روح_شهدا_صلوات
🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃
https://splus.ir/rostmy
🍃🌹🍃
🟣خاک های نرم کوشک🟣
تربیت صحیح
#قسمت_صد_و_پنجاه_و_پنج
همه چیز برام تازگی داشت حتی روستای متروکه ای که نزدیک غروب رسیدیم آن جا، ما جزو اولین ها بودیم که وارد روستا شدیم،غیر از خانه های کاه گلی و نیمه خراب، تک و توکی هم خانه ی سالم و پا بر جا به چشم می خورد،بعضی ها رفتند تو همان ها و بعضی ها هم چادر می زدند.
یک خانه ی دو طبقه بود که ظاهر سالمی هم داشت. چند تا بسیجی رفتند توش، داشتند جا خوش می کردند که یکی از دوست های بابام رفت سروقتشان گفت:« بیاین ،پایین، باید یک جای دیگه برای خودتون جفت و جور کنید.»
یکی شان پرسید: «برای چی؟»
گفت: «ناسلامتی این تیپ مسؤولی هم داره، این جا باید ساختمان فرماندهی بشه.»
بیچاره ها زود شروع کردند به جمع کردن وسایلشان، یکهو دیدم بابام اخم هاش رفت توهم، رفت نزدیک و به رفیقش گفت: «چرا این حرف رو زدی؟ فرماندهی یعنی چی؟!»
خیلی ناراحت حرف می زد رو کرد به بچه های بسیجی و ادامه داد:« نمی خواد بیاین بیرون همین جا باشین.»
رفیقش گفت: «پس شما چی حاج آقا؟»
«خدا برکت بده به این همه چادر»
بسیجی
ها آمدند بیرون،گفتند:«مگه
می شه حاج آقا که شما تو چادر باشین و ما این جا؟ اصلا حواسمون به شما
نبود باید ببخشین»
بالاخره هم بابام حریفشان نشد، همان جا را ساختمان فرماندهی کردند. ولی بسیجی ها را نگذاشت بیرون بروند. گفت:« این خونه برای ما بزرگه شما هم می تونین ازش استفاده کنید.»
مابین رزمنده،ها یکیشان خیلی باهام شوخی می کرد و هوای مرا داشت اسمش «علی درویشی» بود. خدا رحمتش کند او هم مثل بابام تو عملیات بدر شهید شد همان اولین برخورد یک کمپوت به ام داد و گفت: «حالا که اومدی جبهه، هی باید کمپوت و کنسرو بخوری.»
ادامه دارد....
🟣خاک های نرم کوشک🟣
تربیت صحیح
#قسمت_صد_و_پنجاه_شش
خورشید رفته رفته داشت پشت افق ناپدید می شد هوای گرم جنوب، کم کم تبدیل می شد به خنکی، همراه بقیه وضو گرفتم و نمازخواندم با این که آن وقت ها بچه بودم ولی حقیقتاً نماز آن جا نماز دیگری بود. هنوز که هنوز است، فکر کردن به آن لحظه ها لذت خاصی برام دارد.
آن شب بعد از شام دور و بر پدرم خلوت تر شد مرا نشاند کنار خودش، دستی به سرم کشید و پرسید: «می دونی برای چی قبول کردم که بیای جبهه؟»
با نگاه لبریز از سؤالم گفتم: «نه»
گفت: «تنها کاری که تو این سه ماه تعطیلی از تو ،می خوام اینه که قرآن یاد بگیری»
پشت جبهه هم که بودیم حرص و جوش این یک مورد را زیاد می زد، همیشه دنبال همچین فرصتی می گشت که نزدیک خودش باشم و خواندن قرآن را یاد بگیرم بعد از این که کلی نصیحت کرد و حرف زد
برام، آخرش گفت:«حالا هم می خوام ببرمت اهواز که اون جا بری کلاس قرآن، خودم هم هر دو سه روزی می آم
بهت سر می زنم.»
تا این را گفت بی برو برگردگفتم:«من اهواز نمی رم بابا!»
«برای چی؟»
«من اومدم این جا که پیش خودت باشم.»
«گفتم که می آم به ات سرم می زنم پسرم»
به حال التماس گفتم:«یک کاری کن که من بمونم»
کم مانده بود گریه ام بگیرد، دلم یک ذره هم به اهواز رفتن راضی نبود،یکدفعه دیدم یک روحانی کنارمان نشسته.
به بابا گفت: «چیه حاج آقا؟می خوای حسن قرآن یاد بگیره؟»
«بله حاج آقای جباری، اصلاً جبهه آوردمش برای همین کار.»
«حالامی خوای چکار کنی که حسن آقا ناراحت شده؟»
ادامه دارد....
#رمان_شهدایی
#زندگینامه_شهید_عبدالحسین_برونسی
#شادی_روح_شهدا_صلوات
🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃
https://splus.ir/rostmy
🍃🌹🍃
👇تقویم نجومی یکشنبه👇
👇👇👇کانال عمومی👇👇👇
(تقویم همسران)
اولین و جامعترین مجموعه کانال های تقویم نجومی ، اسلامی.
👈 یکشنبه 👈 27 آبان / عقرب 1403
👈15 جمادی الاول 1446 👈17 نوامبر 2024
🏛 مناسبت های دینی و اسلامی.
🔘 فتح بصره توسط امیرمومنان علی علیه السلام " 36 هجری قمری ".
🌹ولادت امام زین العابدین علیه السلام به روایتی " 36 هجری قمری ".
⭐️ احکام دینی و اسلامی.
❇️امروز روز خوبی برای امور زیر است:
✅مسافرت.
✅داد و ستد و تجارت.
✅خواستگاری و عقد و ازدواج.
✅شکار صید و ماهیگیری.
✅دیدار با اشراف و بزرگان و علماء.
✅و آغاز نویسندگی و نگارش خوب است.
🚘مسافرت : مسافرت خوب است.
@taghvimehamsaran
👶مناسب زایمان نیست.
🔭 احکام نجوم.
🌓 امروز : قمر در برج جوزا است و امور زیر خوب است :
✳️خرید و سفارش جنس.
✳️معامله املاک و مستغلات.
✳️مبادله سند و قولنامه.
✳️ارسال کالا به مشتری.
✳️آغاز تعلیم و تعلم.
✳️آغاز نویسندگی و نگارش کتاب مقاله و...
✳️و دیدار روسا خوب است.
🔵مناسب بستن حرز برای اولین بار و نماز آن خوب است.
👩❤️👨مباشرت امشب شب دوشنبه: فرزند حافظ قران گردد.
💎 از کانال ما در فروش حرز و ادعیه همراه دیدن فرمایید.👇
@Herz_adiye_hamrah
🔲 این مطالب تنها یک سوم اختیارات سررسید تقویم همسران است بقیه امور را در تقویم مطالعه بفرمایید.
⚫️ اصلاح سر و صورت.
طبق روایات ، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ،باعث سرور و شادی می شود.
💉🌡حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن #خون_دادن یا #حجامت #فصد#زالو انداختن در این روز، از ماه قمری سلامت آفرین است.
@taghvimehmsaran
😴🙄 تعبیر خواب.
خوابی که (شب دو شنبه) دیده شود تعبیرش طبق ایه ی 16 سوره مبارکه " نحل " است.
و علامات و بالنجم هم یهتدون...
و مفهوم آن این است که برای خواب بیننده حالتی غیر از آن حالتی که داشت روی دهد و از جانب شخص خوب و بزرگی به عظمت و بزرگی برسد. ان شاءالله. و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
💅 ناخن گرفتن
یکشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مبارک و مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بی برکتی در زندگی گردد.
👕👚 دوخت و دوز
یکشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز مناسبی نیست . طبق روایات موجب غم واندوه و حزن شده و برای شخص، مبارک نخواهد بود( این حکم شامل خرید لباس نیست)
✴️️ وقت #استخاره در روز یکشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا مغرب.
❇️️ ذکر روز یکشنبه : یا ذالجلال والاکرام ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۴۸۹ مرتبه #یافتاح که موجب فتح و نصرت یافتن میگردد .
@taghvimehmsaran
💠 ️روز یکشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_علی_علیه_السلام و #فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌸بامید پرورش نسلی مهدوی ان شاءالله🌸
📚 منابع مطالب:
کتاب تقویم همسران
نوشته حبیب الله تقیان
انتشارات حسنین علیهما السلام
قم:پاساژ قدس زیر زمین پلاک 24
تلفن
09032516300
02537747297
09123532816
📛📛📛📛📛📛📛📛📛📛📛
📩 این مطلب را برای دوستانتان حتما با لینک ارسال کنید مطلب بدون لینک شرعا حرام و ممنوع میباشد.
📛📛📛📛📛📛📛📛📛📛📛
مطلب تخصصی و مفید تقویم نجومی را هر شب در 👇اینجا👇دریافت کنید 👇عضو شوید👇
لینک کانال اصلی و فعال ما در تلگرام👇
@taghvimehmsaran
ای دی ادمین 🆔👇
@tl_09123532816
لینک گروه در پیام رسان تلگرام ایتا و سروش👇
@taghvimehamsaran
https://eitaa.com/joinchat/2302672912C0ee314a7eb
علیرضا ارادت خاصی به شهدا داشت...
همواره به شهدا و سعادتشان غبطه میخورد
علاقه زیادی به شهدای غرب کشور داشت...
همیشه هم میگفت شهدای جنگ که در مناطق غرب به #شهادت رسیدند مظلومترین شهدای ما بودند....
از همان ابتدا حرف از شهادت در خانه ما بود.
همیشه وقتی به مزار عمویشان میرفتیم؛ میگفت: فکر کن عکس من روزی بر سنگ مزار حک کنند و بنویسند:
" شهید علیرضا بریری"
راوی:همسر شهید
شهادت: ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۵؛ خانطومان
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_علیرضا_بریری
🖤🖤🖤فاطمة الزهراء🖤
🖤🖤فاطمة الزهراء🖤
🖤فاطمة الزهراء🖤
🍃🌹۱۴گلصلواتهدیهبهشهید علیرضا بریری 🌹🍃
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
#صبحتبخبرمولایمن
مرحبااےپیڪِمشتاقان،بدهپیغامِ
دوست
تاڪنمجانازسرِرغبت،فِداےنامِ
دوست
"حافظ شیرازی"
🏝سلام بر عزیزترینی که
غریبترین است...
سلام بر مهربانترینی که
تنهاترین است...
سلام بر صبورترینی که
محزونترین است...
سلامی از ما که
بیقرار و چشم بهراهیم
به شما که امید و پناه و
قرار ما هستید...🏝
⚘اُشْهِدُکَ یا مَوْلاىَ اَ نّى اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلا اللَّهُ وَحْدَهُ لا
گواه گیرم تو را اى مولا و سرور من که من گواهى دهم به این که معبودى نیست جز خداى یگانه(آلیاسین)⚘
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃
https://splus.ir/rostmy
🍃🌹🍃
دل تنهـا نردبـانی ست که آدمـی را به
آسمـان مـیرساند و تنها وسیلهایستــ
کـه خدا را در مـییابد ...
#شهید_دکترمصطفی_چمران
#صبح_وعاقبتتون_شهدایی 🕊
🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃
https://splus.ir/rostmy
🍃🌹🍃
🟣خاک های نرم کوشک🟣
تربیت صحیح
#قسمت_صد_و_پنجاه_هفت
«می خوام بفرستمش اهواز پیش آقای فتح که اون جا به اش قرآن یاد بدن.»
آقای جباری نگاهی به صورتم کرد انگار اضطرابم را گرفت به بابا گفت:«نمی خواد بفرستیش اهواز حاج آقا.»
«چرا؟»
«من خودم همین جا به حسن آقای گل قرآن یاد میدم؛ ان شاء الله چند ماه می خواد بمونه؟»
«دوماه شاید هم دو ماه و نیم»
«به امید خدا تو یک ماه روخوانی قرآن رو یادش میدم»
گویی همه ی دنیا را بخشیدند به .من، از زور خوشحالی نمی دانستم چکار کنم، بابام خنده ای کرد و به ام گفت:
«خدا برات رسوند.»
آقای جباری گفت:« اول از همه هم دعای کمیل رو یادش می دم، ازهمین فردا هم شروع می کنیم.»
بابا گفت:« پس اگر ممکنه وقت کلاس رو بگذارین برای بعد از ظهرها.»
«اشکالی نداره کلاس ما باشه برای بعدازظهر.»
خداحافظی کرد و از پیشمان رفت، به وقت کلاس فکر کردم و پرسیدم:« مگه صبح ها می خوام چکار کنم؟»
گفت:« منتقلت می کنم به گروهان»
«گروهان؟! گروهان دیگه چیه؟»
برام توضیح داد و گفت :«می خوام صبح ها مثل یک مرد اسلحه بگیری دستت و بری قاطی بسیجی ها آموزش
ببینی.»
صبح فردا با هم رفتیم هواز، داد یکدست لباس بسیجی اندازه تنم دوختند بس که ذوق زده شدم از همان توی خیاطی، لباسها را پوشیدم ،وقتی برگشتم به روستای متروکه، بردم پیش آقای محمدیان، فرماندهی گروهان خیرالله،
ادامه دارد....
🟣خاک های نرم کوشک🟣
تربیت صحیح
#قسمت_صد_و_پنجاه_هشت
به اش گفت:«این بچه ی ما از فردا صبح ها دراختیارشماست می خوام همچین آموزشش بدی که به قول خودمون عملیاتی بشه.»
همان روز یک اسلحه کلاش تحویل گرفتم،قدش شاید سی چهل سانت از خودم کوچکتر بود،اول کارحملش مشکل بود،کم کم ولی به اش عادت کردم و آسان شد برام.
صبح ها تو مراسم صبحگاه پرچمدار گروهان من بودم که جلوتر از همه می ایستادم،بعد از مراسم و ورزش،آموزش شروع می شد.به مرور پرتاب نارنجک، کاشتن مین و انواع و اقسام اسلحه ها را یاد گرفتم.
بیشتر از آموزش،حرص و جوش کلاس های قرآن را می زدم،هر روز بعد از ظهر آقای جباری می آمد و خوب باهام
سرو کله می زد،تو ظرف یکی دوهفته جوری شد که قشنگ روخوانی می کردم. یک بار هم رفتیم پیش
بابا، آقای جباری به اش گفت: «حسن دیگه تو کار قرائت راه افتاده حالا هم می خواد از روی قرآن برای شما بخونه.»
ناباورانه گفت:«یعنی تو این چند روزه راه افتاده!»
«بله، مگه تعجب داره آقای برونسی؟»
«آخه این حسن آقای ما، تو مشهد یه کمی همچین تنبل تشریف داشتن».....
رفتیم بالای پشت بام که خلوت بود،چند تا آیه قرآن را شمرده - شمرده خواندم تو نگاه بابا برقی از خوشحالی می درخشید. وقتی خواندنم تمام شد،رو به آقای جباری کرد و گفت:«به لطف خدا،خلوص نیت و زحمت شما خیلی زود داره نتیجه میده حاج آقا.»
دو ماهی آن جا ماندم با همه ی سختی هایی که داشت خیلی شیرین بود. آموزش قرآن و احکام، آموزش های نظامی، مخصوصاً رزم شبانه اش،حسابی به آدم می چسبید.
بهترین خاطره ام از آن دوره،تو نیمه های شب بود،وقتهایی که پدرم بلند می شد و تو دل شب،نماز می خواند و قرآن،دلم هنوز پیش آن ناله ها و راز و نیازهای پر سوز و گداز پدرم مانده است!
نزدیک شهریور ماه به ام گفت:«بابا جان کم کم بایدحاضر بشی که برگردی مشهد.»
ادامه دارد....
#رمان_شهدایی
#زندگینامه_شهید_عبدالحسین_برونسی
#شادی_روح_شهدا_صلوات
🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃
https://splus.ir/rostmy
🍃🌹🍃
🟣خاک های نرم کوشک🟣
تربیت صحیح
#قسمت_صد_و_پنجاه_نهم
چند باردیگر هم این حرف را زد هربار با جدیت و با سماجت می گفتم:«من دیگه از این جا نمی رم.»
حتی دو سه بار بحث بالا گرفت قطعی می گفت:«باید برگردی»
من هم زود می زدم زیر گریه و می گفتم:«نمیرم.»
ماندن آن جا شیرینی خاصی داشت برام، مخصوصاً که بو برده بودم قراراست عملیاتی هم بشود.پدرم حرفی نداشت که تو عملیات بروم،گیر کار از طرف فرماندهان رده بالا بود.
«بچه ی آقای برونسی و بچه های همسن و سال او به هیچ وجه تو عملیات نمی تونن شرکت کنن»
شایدبرای همین بود که پدرم می گفت: «دیگه شرعاً درست نیست که من،تو رو ببرم عملیات.»
تو گیر و دار رفتن و نرفتن، یک شب ساعت حدود یک بود.ازخواب بیدارم کرد آهسته گفت:«بلند شو حسن
جان.»
زود تو جام نشستم.
«چی شده؟»
دستی به سرم کشید و گفت:« پاشو پسرم، حاضرشو که می خوای بری دیدار امام.»
تو همان حالت خواب و بیداری چشم هام گرد شدپرسیدم:«دیدار امام؟! کی؟»
«همین حالا، باید حاضر بشی»
خوشحالی تمام وجودم را گرفت،نفهمیدم چطور وسایلم را جمع و جورکردم،یک ماشین بیرون منتظرم بود.دم
رفتن،یک آن فکری آمد توی ذهنم،«نکنه بابا می خواد منواین جوری بفرسته مشهد.»
پاهام تو رفتن سست شد،یکدفعه ایستادم رو به بابا گفتم:«می خوام
ادامه دارد....
🟣خاک های نرم کوشک🟣
یک توسل
#قسمت_صد_و_شصت
پیش شما بمونم.»
این بار ولی دیگرحریفش نشدم گفت:«تو
برو پسرم،منم دو،سه روز دیگه می آم.»
بالاخره هم راهی مشهدشدم دو سه روز بعدش خودش هم آمد،مرخصی اش کوتاه بود،دم رفتن هم خودش تنهارفت، اصرارهای من برای همراهی فایده ای نداشت.
خدا رحمتش کند،چند ماه بعد از شهادتش، پام که به جبهه بازشد،همان دوماه آموزش، کلی به دردم خورد.هنوز هم هر وقت توفیقی می شودکه قرآن بخوانم خودم را مدیون همت او می دانم و مدیون حرص و جوش هایی که برای تربیت صحیح ما می زد.
سید حسن مرتضوی
روال عملیات ها طوری بود که فرماندهان باید تا پایین ترین رده نسبت به زمین و منطقه ی عملیات توجیه می شدند.منطقه عملیات والفجر سه، منطقه ای کوهستانی بود و پر از شیار و پر از پستی و بلندی.
آن وقتها من مسؤول ادوات لشکر بودم، دیدگاه در اختیار ما بود و از آن جا باید آتش عملیات کنترل می شد.یک شب مانده بود به عملیات،قراربود فرماندهی لشکر و رده های پایین تر بیایند تو خود مقر دیدگاه،بنا بود تمام وضعیت ها چک شود برای فردا شب که عملیات داشتیم.
چند دقیقه ای طول کشید تا همه آمدند، بینشان چهره ی دوست داشتنی و صمیمی برونسی هم خودنمایی می کرد.بعد از خواندن چند آیه از قرآن،فرماندهی لشکر شروع کردبه صحبت،بچه ها را،یکی یکی نسبت به
ادامه دارد....
#رمان_شهدایی
#زندگینامه_شهید_عبدالحسین_برونسی
#شادی_روح_شهدا_صلوات
🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃
https://splus.ir/rostmy
🍃🌹🍃
#سلام_امام_زمانم
#سلامایمولایعالم
سر فدای قدمت، ای مه کنعانی من
قدمی رنجهکن،ای دوست به مهمانی من
عمرمان رفت به تکرار نبودن هایت
غیبتت سخت شد،ازدستِ مسلمانی من
#مولایمن
✦اَلسّلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الزَّمانِ
✦اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ
✦اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا شَریکَ الْقُرْآنِ
✦ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا قاطِعَ الْبُرْهانِ
✦ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ
✦ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ وَعَلى آبائِکَ الطَّیِّبینَ ،
✦وَأَجْدادِکَ الطَّاهِرینَ الْمَعْصُومینَ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَکاتُهُ گویند
🌻⃟🍂๛فرج مولا صلواتـــــــ
#امام_زمان علیه السلام
🖤🖤🖤فاطمة الزهراء🖤
🖤🖤فاطمة الزهراء🖤
🖤فاطمة الزهراء🖤
✅انتشار مطالب بدون ذکر منبع با ذکر حداقل1⃣صلوات جهت سلامتی و فرج امام زمان علیه السلام جایز است✅
🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃
https://splus.ir/rostmy
🍃🌹🍃
مادر هر کاری کند،
فرزندان یاد میگیرند؛
مثلاً اگر #شهید شود...💔
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#صبح_وعاقبتتون_شهدایی 🕊
🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃
https://splus.ir/rostmy
🍃🌹🍃
🟣خاک های نرم کوشک🟣
یک توسل
#قسمت_صد_و_شصت_و_یک
مشکلات و مسائل عملیات توجیه می کرد، از چهره و از لحن صداش معلوم بود خیلی نگران است، جای نگرانی
داشت.
زمین عملیات پیچیدگی های خاص خودش را داشت.رو همین هم حساب احتمالش می رفت که هر کدام از فرماندهان، مسیر را گم کنند و نتوانند از پس کار بر بیایند.
وقتی نقشه را روی زمین پهن کردند،نگرانی فرمانده لشکرو بچه های دیگر بیشترشد فرماندهی لشکر داشت از قطب نما و گرا و این جور چیزها حرف می زد ما فقط یک شب فرصت داشتیم،تصمیم گیری تو آن زمان کم با آن شرایط حساس واقعاً کار شاقی بود برای فرماندهی لشکر.
تو این مابین،عبدالحسین چهره اش آرامتر ازبقیه نشان می داد حرف های فرماندهی که تمام شد معلوم بود هنوز نگران است. عبدالحسین رو کردبه اش و لبخندی زد آرام و با حوصله گفت:«آقا مرتضی!»
«جانم.»
«اجازه می دی یک موضوعی رو خدمتت بگم.»
«خواهش می کنم حاج آقا بفرمایید.»
عبدالحسین کمی آمدجلوتر،خیلی خونسرد گفت:«برای فرداشب، احتیاجی نیست که من با نقشه و قطب نما برم.» همه براشان سؤال شد که او چه می خواهد بگوید به آسمان و به شب اشاره کرد و گفت:«فقط یک باریا زهرا(س) و یک بار یا "الله" کار داره که ان شاء الله منطقه رو از دشمن بگیریم.»
این ضرب المثل را زیاد شنیده بودم سخن کز دل برآید، لاجرم بر دل نشیند.
عينيتش را ولی آن جا دیدم،عبدالحسین
حرفش را طوری با اطمینان گفت که اصلاً آرامش خاصی به بچه ها داد.یعنی تقریباً موضوع پیچیدگی زمین و این حرفها را تمام کرد. از آن به بعد پر واضح می دیدم که بچه ها با امید بیشتری از پیروزی حرف می زدند.
ادامه دارد....
🟣خاک های نرم کوشک🟣
شاخکهای کج شده
#قسمت_صد_و_شصت_و_دو
شب عملیات، حاج عبدالحسین توانست زودتر از بقیه و با کمترین تلفات هدف را بگیرد با وجود این که منطقه ی
عملیاتی او زمین پیچیده تری هم داشت.همان طور که گفته بود یک توسل لازم داشت.
علی اکبر محمدی پویا
اواخر سال شصت و دو بود دقیقاً یادم نیست آن روز مناسبتی داشت یا نه، ولی می دانم بچه های گردان را جمع
کردکه براشان حرف بزند
تو مقدمات صحبتش،مثل همیشه گفت «السلام علیک یا فاطمه الزهرا سلام الله عليها.»
بغض گلوش را گرفت و اشک تو چشمهاش جمع شد همیشه همین طوربود.اسم حضرت را که می برد بی اختیار اشکش جاری می شد.گویی همه وجودش عشق و ارادت بود به آن حضرت و حضرات مقدسه ی دیگر (علیهم
السلام)
موضوع صحبتش حول و حوش امدادهای غیبی می گشت، لابلای حرفهاش خاطره ی قشنگی تعریف کرد؛ خاطره ای از یکی از عملیات ها گفت:
شب عملیات آرام و بی سرو صدا داشتیم می رفتیم طرف دشمن، سر راه یکهو خوردیم به یک میدان مین،خدایی شد که فهمیدیم میدان مین است و گرنه ما گرم رفتن بودیم و هوای این طور چیزها را نداشتیم
ادامه دارد....
#رمان_شهدایی
#زندگینامه_شهید_عبدالحسین_برونسی
#شادی_روح_شهدا_صلوات
🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃
https://splus.ir/rostmy
🍃🌹🍃
🟣خاک های نرم کوشک🟣
شاخکهای کج شده
#قسمت_صد_و_شصت_و_سه
بچه های اطلاعات اصلاً ماتشان برده بود آنها موضوع را زودتر از من فهمیدند، وقتی به ام گفتند،خودم هم ماتم
برد.
شب های قبل که می آمدیم ،شناسایی، همچین میدانی ندیده بودیم تنها یک احتمال وجود داشت و آن هم این که راه را کمی اشتباه آمده بودیم آن طرف میدان مین، شبح دژ دشمن تو چشم می آمد.
ما نوک حمله بودیم و اگر معطل می کردیم،هیچ بعید نبود عملیات شکست بخورد، با بچه های اطلاعات شروع کردیم به گشتن، همه امیدمان این شد که معبر خود عراقی ها را پیدا کنیم چند دقیقه ای گشتیم ولی بی
فایده بود.
کمی عقب تر از ما تمام گردان منتظر دستورحمله بودند هنوز از ماجرا خبر نداشتند بچه های اطلاعات خیره -
خیره نگاهم می کردند
«چکار می کنی حاجی؟»
با اسلحه ی کلاش به میدان مین اشاره کردم.
«می بینی که! هیچ راه کاری برامون نیست»
«یعنی .... برگردیم؟!»
چیزی نگفتم تنها راه امیدم به در خانه ی اهل بیت علیهم السلام بود، متوسل شدم به خودخانم حضرت فاطمه ی زهرا (سلام الله علیها) با ناله گفتم:«بی بی خودتون وضع ما رو دارید می بینید دستم به دامن تون،یک کاری بکنید.»
به سجده افتادم روی خاک ها و باز گفتم:«
شما خودتون تو همه ی عملیات ها مواظب مابودید این جا هم دیگه همه چیز به لطف و عنایت خودتون بستگی داره.»
تو همین حال گریه ام گرفت عجیب هم قلبم شکسته بود که خدایا چکار کنیم؟!
ادامه دارد....
🟣خاک های نرم کوشک🟣
شاخکهای کج شده
#قسمت_صد_و_شصت_و_چهار
وقتی لطف و معجزه ای مقدر شده باشد و قطعاً بخواهد اتفاق بیفتد می افتد حالا اگر کسی بخواهد ذهنیت خود را قاطی جریان بکند و موضوع را با فکر ناچیز خودبسنجد، اصلاً عقل از او گرفته می.شود. من هم تو آن شرایط حساس، نمی دانم یکدفعه چطور شد گویی از اختیار خودم آمدم بیرون، یک حال از خود بیخودی به ام دست داده بود. یکدفعه رفتم نزدیک بچه های گردان حاضر و آماده نشسته بودند و منتظر دستور، یکهو گفتم: «برپا.» همه بلند شدند، به سمت دشمن اشاره کردم بدون معطلی دستور حمله.دادم خودم هم آمدم بروم، بچه های
اطلاعات جلوم را گرفتند «حاجی چکار کردی؟!»
تازه آن جا فهمیدم چه دستوری داده.ام ولی دیگر خیلی ها وارد میدان مین شده بودند همان طور هم به طرف
دشمن آتش می ریختند.
«حاجی همه رو به کشتن دادی!»
شک و اضطراب آنها، مرا هم گرفت یک آن، اصلاً یک حالت عصبی به ام دست داد دستها را گذاشتم رو گوشهام و محکم شروع کردم به فشار دادن، هر آن منتظرمنفجر شدن یکی از مین ها بودم......
آن شب ولی به لطف و عنایت «بی بی»بچه ها تا نفر آخرشان از میدان مین رد شدند یکی شان هم منفجر نشد. تازه آن جا من به خودم آمدم، سر از پا نشناخته، دویدم طرف،دشمن، از روی همان میدان مین!
صبح زود هنوز درگیر عملیات بودم یکدفعه چشمم افتاد به چندتا از بچه های اطلاعات لشکرداشتند می دویدند و با هیجان از این و آن می پرسیدند:«حاجی برونسی کجاست؟! حاجی برونسی کجاست؟!»
رفتم .جلوشان ،گفتم :«چه خبره؟ چی شده؟»
فهمیدم دیشب چکار کردی حاجی؟
صداشان بلند بود و غیر طبیعی خودم را زدم به آن راه گفتم: «نه»
گفتند: می دونی گردان رو از کجا رد کردی؟
«از کجا؟»
ادامه دارد....
#رمان_شهدایی
#زندگینامه_شهید_عبدالحسین_برونسی
#شادی_روح_شهدا_صلوات
🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃
https://splus.ir/rostmy
🍃🌹🍃
هدایت شده از کانال توبه
استاد انصاریان:
✍🏻 عزیزان توجه کنید! اگر به کسی
چیـزی دادنـد، از #سحـــر دادنـد.
وقتـی به آخــرت منتـقـل شـویـم،
حسرت سحــر را خواهیــم خـورد.
هرگنج سعادت که خدا داد به حافظ
از یمن دعای شب و ورد سحـری بود
@Tobeh_Channel
👇تقویم نجومی سه شنبه👇
👇👇👇 کانال عمومی 👇👇👇
🌏 تقویم همسران 🌍
(اولین و کاملترین مجموعه کانالهای تقویم نجومی ، اسلامی)
@taghvimehamsaran
✴️ سه شنبه 👈 29 آبان/ عقرب 1403
👈17 جمادی الاول 1446👈19 نوامبر 2024
🕌 مناسبت های دینی و اسلامی.
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی.
❇️امروز سه شنبه روز مناسبی برای امور زیر است.
✅خواستگاری و عقد و عروسی.
✅خرید کردن.
✅امور زراعی و کشاورزی.
✅آغاز بنایی و ساخت و ساز.
✅ختنه نوزاد.
✅شراکت و امور مشارکتی.
✅عقد مضاربه.
✅و دیدار روسا و دوستان خوب است.
✅ برای پیوستن به کانال تقویم نجومی اسلامی و دریافت تقویم هر روز کافی است کلمه "تقویم همسران" را در تلگرام و ایتا جستجو کنید.
🚖سفر : مسافرت همراه صدقه باشد.
👶مناسب زایمان و نوزاد زندگی پاکی دارد.
🤕 بیمار امروز زود خوب شود.
🔭 احکام نجوم.
🌓 امروز قمر در برج سرطان است و برای امور زیر خوب است:
✳️درختکاری.
✳️کندن چاه و قنات.
✳️بذر افشانی و کاشت.
✳️خرید و سفارش جنس.
✳️معاملات ملکی.
✳️و آبرسانی نیک است.
🔵نوشتن حرز و سایر ادعیه و نماز و بستن آن برای اولین بار مناسب است.
🔲 این اختیارات یک سوم مطالب سررسید تقویم همسران است مطالب بیشتر را در کتاب تقویم همسران مطالعه بفرمایید.
@taghvimehamsaran
👨👩👧👦مباشرت امشب شب چهارشنبه : مباشرت کراهت دارد.
💇💇♂ اصلاح سر و صورت:
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ،میانه است.
💉💉حجامت خون دادن فصد.
🔴 #خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمری ، باعث صحت بدن می شود.
✂️ ناخن گرفتن.
سه شنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و در روایتی گوید باید بر هلاکت خود بترسد.
👕👚 دوخت و دوز.
سه شنبه برای بریدن،و دوختن #لباس_نو روز مناسبی نیست و شخص، از آن لباس خیری نخواهد دید( به روایتی آن لباس یا در آتش میسوزد یا سرقت شود و یا شخص، در آن لباس مرگش فرا رسد)(خرید لباس اشکال ندارد)(کسانی که شغلشان خیاطی است میتوانند در روزهای خوب بُرش بزنند و در روزهای دیگر آن را تکمیل کنند)
✅ وقت #استخاره در روز سه شنبه: از ساعت ۱۰ صبح تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶ عصر تاعشای آخر( وقت خوابیدن)
😴😴 تعبیر خواب.
تعبیر خوابی که امشب شبِ چهار شنبه دیده شود طبق ایه ی 18 سوره مبارکه "کهف" است.
و تحسبهم ایقاظا و هم رقود...
و از معنای آن استفاده می شود که کسی دوست یا دشمن خواب بیننده هست به وی برسد و از قبیل امور و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
کتاب تقویم همسران صفحه 115
❇️️ ذکر روز سه شنبه : یا ارحم الراحمین ۱۰۰ مرتبه.
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۹۰۳ مرتبه #یاقابض که موجب رسیدن به آرزوها میگردد .
💠 ️روز سه شنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_سجاد_علیه_السلام و #امام_باقر_علیه_السلام و #امام_صادق_علیه_السلام سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد .
🚀 با جستجوی " تقویم همسران" در تلگرام و ایتا و سروش به ما بپیوندید
🌸 زندگیتون مهدوی 🌸
📚 منابع ما👇
تقویم همسران
تالیف:حبیب الله تقیان
انتشارات حسنین علیهما السلام
قم:پاساژ قدس زیر زمین پلاک 24
تلفن : ۰۲۵۳۷۷۴۷۲۹۷
0912 353 2816
0903 252 6300
📛📛📛📛📛📛📛📛📛
📩 این مطلب را برای دوستانتان حتما با لینک ارسال کنید.بدون لینک بهیچ وجه جایز نیست و حرام است.
📛📛📛📛📛📛📛📛📛
مطلب تخصصی و مفید تقویم همسران را هر شب در 👇اینجا👇دریافت کنید 👇عضو شوید👇
لینک کانال در ایتا و سروش و تلگرام یا روبیکا👇
@taghvimehamsaran
ارتباط با ادمین مجموع کانال های نجومی👇
@tl_09123532816
https://eitaa.com/joinchat/2302672912C0ee314a7eb
بمناسبت سالگرد آزادسازی سوسنگرد
💠 سوسنگرد در محاصره کامل عراق قرار گرفت. مدافعین شهر به 300 نفر نمی رسیدند و عراق از همه ورودی های شهر با تانک جلو می آمد.
نگاهم به نصرالله بود. هیچ ترس واهمه یا دلهره ای نداشت. واقعاً در موقعیتی بودیم که ممکن بود پنج دقیقه دیگر زنده نباشیم و ما در شهری غریب بی نشان کشته شویم.
💠با نصرالله وارد بیمارستان سوسنگرد شدیم. تعدادی پیکر شهید افتاده بود. دیدم نصرالله شهدا را بر می دارد و از حالت خوابیده با احترام به حالت نشسته کنار دیوار تکیه می دهد. گفتم: این چه کاریه می کنی؟
گفت: اینجا کسی نباید بخوابد. اینها شهید شده اند، ولی هنوز سرپا هستند، این جور اگر عراقی ها آمدند حتی از شهدای ما هم هراس پیدا می کنند و عقب نشینی می کنند.
💠شب شد، دیدم نصرالله با هیبتی عجیب به مسجد آمد. چند اورکت تنش کرده بود. چند قطار فشنگ به خودش بسته، چند اسلحه کلاش هم روی دوشش گذاشته بود. گفتم: اینا چیه؟
گفت: رفتم توی خیابان این ها را از روی جنازه های عراقی جمع کردم که علیه خودشون استفاده کنیم.
نصرالله هم یکی از قهرمانان شیرازی و گمنام شکست حصر سوسنگرد بود...
🌱🌷🍃
#شهید نصرالله ایزدی
#شهدای_فارس
🍃🌹۱۴گلصلواتهدیهبهشهید نصرالله ایزدی 🌹🍃
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃