✨مدافعان حرم پروانه های شهردمشق🦋
🕊🌷خصیصههای الگوساز🕊🌷
ارادت خالص به حضرت زهرا(سلاماللهعلیها)،واطاعت محض از ولی
ارادتش به حضرت زهرا فوق العاده بود. هرجا کار برایش گره میخورد به حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) متوسل میشدند و گره هم باز میشد. اعزام ایشان در زمانی بود که هجمه داعش بسیار زیاد بود و گاهی در خانواده که صحبتش پیش می آمد و گفته میشد چند بار اعزام شده اید و میگفت کافی نیست.
✅تکه اصلی حرفش این بود که اگر دست این دشمنان به حرم حضرت زینب برسد، شما می توانید به حضرت زهرا جواب بدهید؟🧡
💚✨روایت همسرشهید
همسرشهید میگوید آخرین روز وقتی از در خانه بیرون رفت دوباره برگشت و گفت گوشی همراه را جا گذاشته ام، به این بهانه گفت حلال کنید شاید دیگر هم را ندیدیم،
بازهم از فرودگاه مجدد زنگ زد و حلالیت خواست.
اول تیرماه، یک روز قبل از شهادتش به تک تک اعضای خانواده زنگ زد و حلالیت خواست.
🌺یادشهداباصلوات 🌺
#شهید_مدافع_حرم 🌷🕊
#شهید_دادالله_شیبانی ✨🍃
تولد:۱تیر ۱۳۴۷شهرشیراز
شهادت :۲تیر۱۳۹۳حمائ سوریه
آرامگاه :شیراز
🍃🌹۱۴گلصلواتهدیهبهشهید دادالله شیبانی 🌹🍃
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
🕊🌷 پسرم در مقطع حساس نوجواني خيلي سر به زير بود. كمتوقع بود و هر جا ميرفت از او نميپرسيدم كجا رفتي چون از او مطمئن بودم.👌🏻
هر وقت از بيرون برميگشت،دست من و پدرش را بوسه ميزد 😘
ميگفتم اين چه كاري است؟
ميگفت:
🌷 ميخواهم ايمانم را افزايش دهم.🥰👌🏻
#شهید_مدافع_حرم💫
#شهید_میلاد_بدری🌹🕊
🍃🌹۱۴گلصلواتهدیهبهشهید میلاد بدری 🌹🍃
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
علوم کاربردی
همسرم پاسدار بود ودوره خلبانی را میگذراند.
عاشق پرواز بود و عاقبت
سیمرغ آسمان شهادت شد.
💚همسرم ابتدا از اعتقادات و ایمانشان و بعد هم از شغلش برایم صحبت کرد.قاسم از سختی راهی که در پیش داریم حرف زد، از مأموریتهای
پیش رو و از زندگیای که امکان دارد
شهر به شهر بچرخیم.
☝️🏻 اصرار داشت تا من با اطلاع از همه این شرایط، مسائل و سختیها تصمیم خودم را بگیرم.
من هیچ شناختی در مورد شغلش
نداشتم. دوست داشتم شرط هر
دویمان صداقت باشد و هرگز در
هیچ شرایطی به هم دروغ نگوییم.
🕊قاسم در همان جلسه ازاحتمال شهادتش برایم گفت.
میگفت: عاشق شهادت است و
من در جواب گفتم من دوست دارم عرض زندگیام قشنگ باشد.
طولش مهم نیست.
غنای یک زندگی مشترک
بیشتر برایم اهمیت داشت.
❤️🩹در اطرافم میدیدم افرادی را
که فقط در کنار هم زندگی میکنند
و هیچ عشقی در میان نیست.دوست داشتم زندگیام با عشق همراه باشد، هر چند کوتاه.
به خاطر همین وقتی همسرم ازشهادت صحبت میکرد میگفتم:
ارزش دارد آدم کنار یک نفر خوب
زندگی کند هر چند کوتاه باشد.
🥀قبل از مراسم عقد با خودم
میگفتم: همسرم شهادت را
دوست دارد، اما کو جنگ!
جنگی در میان نیست که او شهید شود، اما بعد از عقدوقتی آلبوم عکسهای همسرم راورق میزدم تازه متوجه شرایط کاری
و حساسیتهای شغلیشان شدم.
😢برای همین بعد از آن هرزمانی که به مأموریت میرفت
من استرس زیادی را تا بازگشتش
تحمل میکردم. برای آرام شدنم
ایشان را بیمه امام زمان کردم و
هر ماه مبلغی را به مسجد جمکران
میدادم و آخرین بیمه را خودشان
نیمه شعبان سال 1394دو هفته قبل از سفرشان به سوریه دادند.
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_قاسم_غریب
🍃🌹۱۴گلصلواتهدیهبهشهید قاسم غریب 🌹🍃
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
💫روایت اززبان همسر🌱
💕باوجود رضایتتان حتماً رفتنشان برایتان سخت بوده است؟
خیلی سخت بود. وقتی یک نفر را دوست دارید باید چیزی که او دوست دارد را انجام بدهید. درست است که من همسر، عشق و امیدم را از دست دادم، ولی خوشحالم که آقاابراهیم به آرزویش رسید. نبودن آقاابراهیم خیلی سخت است، ولی من خوشحالم به آنچه که میخواست رسید... (گریه میکند) شهید رشید هر بار که اعزام میشد یک تا دو ماه آنجا میماند.
اولین بار برای آزادسازی حلب رفت.
اولین بار که رفت فقط میخواست برود اطلاعاتی به دست بیاورد و برگردد که دیگر ماند و ماندگار شد.
در آنجا خیلی دلتنگ میشد و این دلتنگی برای هر دویمان بود،
ولی هدف مدنظر شهید رشید بالاتر از همه اینها بود.
🌿گاهی مجبوری برای یک هدف بزرگتر از یکسری مسائل بگذری که در این راه باید دل کندن را یاد گرفت.💖
شهادتشان چگونه اتفاق افتاد؟
همچنان خبرها درباره شهادتشان ضد و نقیض است،
ولی آنچه مشخص است رشید با مین کنار جادهای شهید شده است.
سحرگاه در حال رفتن بود که مین منفجر و شهید میشود.
میخواست به تدمر برود که در میانه راه به شهادت میرسد.
#شهید_مدافع_حرم 💫
#شهید_ابراهیم_رشید🕊
🍃🌹۱۴گلصلواتهدیهبهشهید ابراهیم رشید 🌹🍃
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
🌷🕊🍃
از وسعت لبخند تو
جان می گیرد زندگی
بگذار لبخندت
حال تمام روزهای مرا خوب کند....
#شهید_قدرت_الله_عبودی🌷
#شهید_مدافع_حرم
صبحتون شهدایی 🌻
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
روز رزمایش تمام فرمانده ها بخصوص فرمانده نیرو حضور داشتند. قرار بود ما هم بعد از سقوط آزاد بیاییم پای پهپاد. سردار سلامی داخل بالگرد ما را دیدند. با هم سلام و علیکی کردیم، نوبت پریدن من و کمال شد. بلند شدیم گفتیم: «حاج آقا التماس دعا».
در باز شد ما پریدیم پایین.رسیدیم زمین بلافاصله آمدیم کنار پهپاد، هر کاری کردیم موتور روشن نمی شد. همه استرس داشتیم. به صورت حاج علی نگاه کردم، در آن سرما صورتش برافروخته شده بود و به شدت عرق می ریخت. اینجا برای اولین بار باید پهپاد معرفی می شد و این اتفاق برای ما مهم بود؛ اما هرکاری می کردیم موتور استارت نمی خورد و ملخ پرنده قفل کرده بود.
یک مرتبه حاج علی با پیچ گوشتی یک ضربه به یکی از پره های ملخ زد، موتور روشن شد. خیلی خوشحال شدیم. سریع پرنده را بلند کردیم. فرمانده هان هم زمان از کنار ما رد می شدند. سردار سلامی نگاهی به ما کردند، گفتند: «شما که الان تو آسمان بودی؟ روی زمین چی کار می کنید؟»
بعد هم با لبخندی کار ما را تأیید و از کنار ما رد شدند.
هم زمان پرنده آماده پرواز شد. من، کمال، سید حسن و مهرداد به نوبت با پرنده مانور دادیم. قبل از فرود آمدن پرنده آقا خسرو گفتند: «برادرها این کار صلوات نداشت؟»
به برکت صلوات و پرواز موفقی که داشتیم رسماً تیم پهپاد یگان تشکیل و معرفی شد
#شهید_مدافع_حرم
#شهیدکمال_شیرخانی
🍃🌹۱۴گلصلواتهدیهبهشهید کمال شیرخانی 🌹🍃
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
✨باید انتخابت کنند
✨ باید راه را برائت هموار کنند
✨باید خدا بخواهد که بگذری از دردانههایت از زهرا و از ریحانهات،💔
باید انتخاب شوی برای رفتن و گواه شهادت را از امام رضا (ع) مهربان و از زبان دختر بزرگت مطالبه کنی و بگیری،
✨باید برای حضرت زینب (س) راهی سوریه شوی تا شهادت روزیات شود.
گفته بود دو هفتهای برمیگردد، همیشه هم سر قولش و حرفش میماند.
🔻 در مأموریت حلب درست زمانی که در محاصره داعشیها قرار گرفتند، اصابت خمپاره به تانک و برخورد ترکشهای خمپاره به پشت سر حسن شهادت را نصیب او کرد. حسن باز هم سر حرفش ماند و دو هفتهای برگشت. ماه، ماهِ حسین (ع) بود و حرم، حرم خواهر حسین (ع) که شهادت نشست کنار اسم حسن و شد شهید حسن احمدی.🌹
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_حسن_احمدی
🍃🌹۱۴گلصلواتهدیهبهشهید حسن احمدی 🌹🍃
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
به شهید فردایتان جا نمیدهید!
محمدحسین ارادت خاصی به حضرت ابوالفضل (ع) داشت، سال آخر قبل از اعزامش به سوریه، در ایام محرم، تیشرت با اسم «یا ابوالفضل (ع)» پوشیده بود، در آخرین ماه محرمی که در سوریه حضور داشت نیز به صورت اتفاقی تیشرت و سربند «یا ابوالفضل (ع)» به محمدحسین رسید. روز تاسوعا در حلب سوریه همانند حضرت ابوالفضل(ع) به شهادت رسید. البته او وصیت کرده بود انگشترش را به پسرش برسد، اما بعد از شهادت، دستی نداشت که در آن انگشتر باشد.
شب قبل از عملیات، همرزمانش در تپه بلندی نشسته بودند. محمدحسین همراه با چندنفر دیگر به سمت تپه میرود که به جمع آنها ملحق شود. دوستانش به شوخی به او میگویند: اینجا نیا! جا نداریم. محمدحسین میگوید: یعنی به شهید فردایتان جا نمیدهید! در همان شب به یکی از دوستانش گفته بود که من فردا مانند حضرت ابوالفضل (ع) شهید میشوم و فقط صورتم به خاطر مادرم سالم میماند. بعد از این جمله، سه بار میخندد و میگوید: حالا من شهید میشوم، شما باورتان نشود.
#شهید_مدافع_حرم
#سید_محمدحسین_میردوستی
🍃🌹۱۴گلصلواتهدیهبهشهیدمحمد حسین میر دوستی 🌹🍃
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
وصیت خصوصی شهید اصغری به خواهرانش
فاطمه خانم همچنین درباره وصیت خصوصی برادرش به خواهرانش میگوید: نوشته بود که «آبجیای گلم موقع تشییع جنازه مواظب حجابتون باشید، میدانید که من غیرتیم! زیاد هم گریه نکنید. از آبجیام میخوام بچههاشون رو با فرهنگ شهادت و ایثار و مکتب اهل بیت (ع) آشنا کنند تا زمانی که بزرگ شدند بتونند از خون شهیدان دفاع کنند.
شهید حجت اصغری شربیانی اول فروردین ماه سال ۱۳۶۷ به دنیا آمد و روز تاسوعای حسینی سال ۹۴ برابر با اول آبان سال ۹۴، طی «عملیات محرم» در حومه شهر «حلب» به جمع مدافعین شهید حرم پیوست. پیکر مطهرش در امامزاده شعیب فیروزآباد شهرری در کنار مزار شهدای فاطمیون آرمیده است.
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_حجت_اصغری_شیبانی
🍃🌹۱۴گلصلواتهدیهبهشهید حجت اصغری شیبانی 🌹🍃
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
#قصه_دلبری♥️
#قسمت_پنجاه_و_یکم
نمیدانستم چه نقشهای در سرش دارد..
کلی آسمان ریسمان به هم بافت که داعش سوریه را اشغال کرده...
و دارد یکییکی اصحاب و یاران اهلبیت ع را نبش قبر می کند!
میخواهد حرم ها را ویران کند با آب و تاب هم تعریف میکرد.
خوب که تنورش داغ شد در یک جمله گفت منم میخوام برم!
نه گذاشتم و نه برداشتم و بی معطلی گفتم خب برو 😊
فقط پرسیدم چند روز طول میکشد؟!
گفت نهایتاً چهل و پنج روز..
از بس شوق و ذوق داشت ، من هم به وجد آمده بودم دور خانه راه افتاده بودم..
و مثل کمیته جستجوی مفقودین دنبال خوراک میگشتم و هرچه دم دستم میرسید در کولهاش جاسازی میکردم..
از نان خشک و نبات حاجی بادام شیرینی یزدی گرفته تا نسکافه و پاستیل😅
تازه مادرم هم چیزهایی را به زور جا میداد ....
پسته و نبات را لای لباسهایش پیچید و می خندید😁
ذکر و خیر چند تن از رفقایش را کشید وسط و گفت با هم اینا رو میخوریم
یکی شان را مسخره کرد که
که مثل لودر هرچی بزاری جلوش می بلعه😂
دستش رو گرفتم و نگاهش کردم..
چشمانش از خوشحالی برق میزد.
با شوخی و خنده بهش گفتم طوری با ولع داری جمع میکنی که داره به سوریه حسودیم میشه😢
وقتی لباسهای نظامی و پوتینش را می گذاشت داخل کوله سعی کردم لحنم را طوری که کمی حالت اعتراض به خود بگیرد کنم :
بهش گفتم اونجا خیلی خوش میگذره یا اینجا خیلی بد گذشته که اینقدر ذوق مرگی؟؟؟؟
انگشتانم را فشار داد و شروع کرد به خواندن:
« ما بیخیال مرقد زینب نمیشویم/ روی تمام سینه زنانت حساب کن!»
تا اعزامش چند روز بیشتر طول نکشید.
یک روز خبر داد که کمکم باید بارو بنه اش را ببندد..
همان روز هم بهم زنگ زدند که خودش را برساند فرودگاه ..
هیچوقت ندیده بودم نماز صبحش را به این سرعت بخواند😳
حالتی شبیه کلاغ پر بود
بهش گفتم خب حالا توام خیال راحت جا نمیمونیم..
فقط یادم هست که پرسیدم کی برمی گردید؟! چند روز میشه؟!
یهو نری یادت بره اینجا زنی هم داشتی ها😔
دلم میخواست همراهش می رفتم تا پای پرواز اما جلوی همکارانش خجالت میکشیدم ..
خداحافظی کرد و رفت..
دلم نمیآمد در را پشت سرش ببندم نمیخواستم باور کنم که رفت😭
خنده روی صورتم خشکید..
هنوز هیچ چیز نشده دلم برایش تنگ شد ..
برای خندههایش ، برای دیوانه بازیهایش ، برای گریههایش ،
برای روضه خواندن هایش😔
صدای زنگ موبایلم بلند شد..
محمدحسین بود جواب دادم ..
#شهید_مدافع_حرم
#محمدحسین_محمدخانی🌷
✨ادامه دارد...
❣🦋❣🦋❣
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
#قصه_دلبری♥️
#قسمت_پنجاه_و_دوم
گفت دلم برات تنگ شده..
تا برسد فرودگاه چند دفعه زنگ زد..
حتی پای پرواز که میگفت الان سوار میشم و اون گوشی رو خاموش میکنم..
میگفت میخوام تا لحظه آخر باهات حرف بزنم..
منم دل از دلم میخواست با او حرف بزنم
شده بودم مثل آدمهایی که در دوران نامزدی در حرف زدن سیری ندارند😔
میترسیدم به این زودیها صدایش را نشنوم ..
دلم نمیآمد گوشی را قطع کنم .
گذاشتم خودش قطع کند!
انگار دستی از داخل صفحه گوشی پلکهایم را محکم چسبیده و زل زده بودم به اسمش ..
شب اولی که نبود دلم میخواست باشد و خروپف کند..
نمیگذاشتم بخوابد باید اول من خوابم میبرد بعد او..
حتی شبهایی که خسته و کوفته تازه از مأموریت برمیگشت😢
تا صبح مدام گوشی را نگاه کردم تا نکند خاموش شود یا احیاناً در خانه آپارتمانی در دسترس نباشم ..
مرتب از این پهلو به آن پهلو میشدم!
صبح از دمشق زنگ زد و کددار صحبت میکرد و نمیفهمیدم منظورش از این حرفها چیست..
خیلی تلگرافی حرف زد!
آنتن نمیداد چند دفعه قطع و وصل شد😕
بدیاش این بود که باید چشم انتظار مینشستم تا دوباره خودش زنگ بزند .
بعضی وقتا باید چند بار تماس میگرفت تا بتوانیم دل سیر حرف بزنیم😍
بعد از بیست دقیقه قطع می شد باید دوباره زنگ می زد
روزهایی میشد که سه چهار تا بسته ای حرفمان طول بکشد..
اوایل گاهی با وایبر و واتساپ پیامکهایی ردوبدل میکردیم
تلگرام که آمد خیلی بهتر شد ..
حرفهایمان را ضبطشده میفرستادیم برای هم!
اینطوری بیشتر صدای همدیگر را میشنیدیم😍
و بهتر میشد احساساتمان را به هم نشان بدهیم..
چهل پنج روز سفر اول ، شد شصت و سه روز😢
دندانهایش پوسیده بود..
رفتم پیش داییش دندانپزشکی . داییش گفت چرا مسواک نمیزنی🤨
گفت جایی که هستیم آب برای خوردن پیدا نمیشه توقع دارین مسواک بزنم؟
اگر خواهر یا برادرم یا حتی دوستان از طعم و مزه ی غذایی خوششان نمیآمد و ناز میکردن میگفت ناشکری نکنید
مردم اونجا تو وضعیت سخت زندگی می کنن...
بعد از سفر اول بعضی ها از او میپرسیدند که توهم قسی القلب شدی و آدم کشتی ؟😐
میگفت چه ربطی به قساوت قلب دارد کسی که قصد دارد به حرم حضرت زینب سلاماللهعلیها تجاوز کند همان بهتر که کشته بشه...
بعضی میپرسیدند چند نفرشونو کشتی؟!
میگفت ماکه نمی کشیم مافقط برای آموزش میریم!
اینکه داشت از حرم آل الله دفاع میکرد و کمکم به آرزوهایش می رسید خیلی برایش لذتبخش بود .. خیلی عاطفی بود.....
بعضی وقتها میگفتم تو اگه نویسنده بشی کتابات پرفروش میشن😁
#شهید_مدافع_حرم
#محمدحسین_محمدخانی🌷
✨ادامه دارد...
❣🦋❣🦋❣
یک روز جلوی مغازه رفیقمون جمع شده بودیم،و منتظر بقیه رفقامون بودیم که بریم هیئت ....
صحبت ها زیاد بود که در میان این صحبت ها یکی از دوستان از #آقا_بهروز در خواست یک یادگاری کرد .
#آقا_بهروز دست در جیب انداخت تا چیزی به عنوان یادگاری پیدا کند،اما چیزی جز یک تکه کاغذ پیدا نکرد.....
در آن لحظه که تکه کاغذ را پیدا کرد،از رفقا درخواست خودکار کرد.
و یکی از دوستان جمع ، یک خودکار به ایشون داد که #شهید_بزرگوار روی کاغذ نوشت:
نه دنیا آنقدر زیباست نه مرگ آنقدر تلخ که
بخواهیم شرافت خویش را از دست دهیم
۱۳۹۹/۰۴/۰۹
#آقا_بهروز
#شهید_بهروز_واحدی
#رفیق_شهیدم
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹۱۴گلصلواتهدیهبهشهید بهروز واحدی 🌹🍃
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
❤️🔥کربلا داستان عشق است؛
عشقی به قدمت قرنها و هزارهها که موجهای خروشانش تا کربلای ایران امتداد یافت و
در پرتو خورشید انقلاب، علیاکبرهایی پرورش یافتند که نگذاشتند علم علمدار زمین بماند.
💥این بار سرزمین شام میعادگاه کربلاییها بود؛
جوانهایی که عاشورا را در داستانها خوانده بودند،
✨اما با اقتدا به جوان بلند همت عاشورا، محکم و استوار ایستادند و
نگذاشتند غباری به حرم مطهر عمه سادات (سلاماللهعلیها ) بنشیند.
ستارگان درخشانی که امروز نامشان بر سپهر جهاد و شهادت میدرخشد:
🌷پاسدار شهید مجتبی کرمی
۲۰ آذر ۱۳۶۵ در روستای کهنوش شهرستان تویسرکان متولد شده و در اوج جوانی عضو گردان تکاور ۱۵۴ حضرت علی اکبر (علیهالسلام) شده و آموزشهای سخت نظامی و ویژه تکاوری را فرا گرفت.
او با علاقه به جبهه مقاومت سوریه شتافت و چند بار هم مجروح شد و
🌱 در نهایت ۲۴ مهر ۱۳۹۴ برابر با سوم محرم الحرام ۱۴۳۷ هجری قمری، در عملیات آزاد سازی حومه حلب به شهادت رسید.
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_مجتبی_کرمی
🍃🌹۱۴گلصلواتهدیهبهشهید مجتبی کرمی 🌹🍃
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
🌷شهیدمدافع حرم خلیل تختی نژاد
پدر شهید خلیل تختی نژاد در بیان خاطراتی از شهید میگوید:
یک بار خلیل را سوار موتور کرده بودم و از سمت فلکه برق رد میشدیم،
خلیل آن زمان حدود کلاس دوم یا سوم ابتدایی بود و شعری در بالای سردر بانک سپه در فلکه برق زده بودند با عنوان
«خلیل آسا خمینی بت شکن شد
زعزمش اهرمن دور از وطن شد»
هر دوی ما که این بیت شعر را دیدیم وخواندیم به دلمان نشست،
خلیل این شعر را بسیار در خانه تکرار میکرد که بعد از آن موقع من ومادرش نیز در منزل خلیل را «خلیل آسا» صدا میزدیم.
بعدها علی و فهیمه خواهرو برداران خلیل، داییها و عموها و کل فامیل و محله به ایشان خلیل آسا میگفتند
وخلیل در کل بین اقوام و محل به آسا معروف شده بود و خودش هم با این اسم لذت میبرد و خوشش میآمد.
🌺#یادشهدابه دلخواه صلوات 🌺
#شهید_مدافع_حرم 🌷
#شهید_خلیل_تختینژاد🕊
🖤حسین بن علی 🖤
🍃🌹۱۴گلصلواتهدیهبهشهید مدافع حرم خلیل تختی نژاد 🌹🍃
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
علیرضا ارادت خاصی به شهدا داشت...
همواره به شهدا و سعادتشان غبطه میخورد
علاقه زیادی به شهدای غرب کشور داشت...
همیشه هم میگفت شهدای جنگ که در مناطق غرب به #شهادت رسیدند مظلومترین شهدای ما بودند....
از همان ابتدا حرف از شهادت در خانه ما بود.
همیشه وقتی به مزار عمویشان میرفتیم؛ میگفت: فکر کن عکس من روزی بر سنگ مزار حک کنند و بنویسند:
" شهید علیرضا بریری"
راوی:همسر شهید
شهادت: ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۵؛ خانطومان
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_علیرضا_بریری
🖤🖤🖤فاطمة الزهراء🖤
🖤🖤فاطمة الزهراء🖤
🖤فاطمة الزهراء🖤
🍃🌹۱۴گلصلواتهدیهبهشهید علیرضا بریری 🌹🍃
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
#لاله_های_زینبی
💐مدافع حرم «علی اکبر زوار» در ۱۷ آذرماه ۱۳۵۶ در شهر مشهدمقدس دیده به جهان گشود.بسیار آرام و صبور بود و هرکاری را که شروع می کرد، حتما به اتمام می رساند.همچنین به آیت الله قاضی ارادت ویژه ای داشت و سفارش میکرد، که همه زندگینامه این عالم را مطالعه کنند.
🌴به عنوان دیده بان خدمت میکرد و
اجازه شرکت در عملیات را نداشت، اما به دلیل خوابی که دیده بود و اصرارش #فرمانده اجازه شرکت در عملیات را به او داد.
🌷در حین عملیات درتاریخ ۲ آذرماه ۱۳۹۴به فیض شهادت رسید و به جهت اینکه این شهید عزیز از ناحیه قفسه سینه به بالا دچار مجروحیت شده بود
و منطقه نیز در دست دشمن افتاده بود، امکان برگرداندن پیکرهای پاک شهدا وجود نداشت. سرانجام پس از گذشت یک سال مفقود الجسم بودن پیکر پاک این شهید والامقام شناسایی و در تاریخ ۳۰ آذرماه ۱۳۹۵ تشییع و در بهشت رضا(علیهالسلام) قطعه ۱۵ به خاک سپرده شد.
🌹#شهید_مدافع_حرم
#علی اکبر_زوار
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
🖤🖤🖤فاطمة الزهراء🖤
🖤🖤فاطمة الزهراء🖤
🖤فاطمة الزهراء🖤
✅انتشار مطالب بدون ذکر منبع با ذکر حداقل1⃣صلوات جهت سلامتی و فرج امام زمان علیه السلام جایز است✅
🍃🌹۱۴گلصلواتهدیهبهشهید علی اکبر زوار 🌹🍃
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃