eitaa logo
دانلود
💠براي تشييع پيكر يكي از دوستان سيد محمد به دارالرحمه رفته بوديم. تا به حال اين قدر سيد محمد را بي‌تاب نديده بودم. بي وقفه اشک مي ريخت و هق هق مي کرد. پرسيدم: پسرم چي شده؟ چرا اين قدر گريه مي‌كني؟ گفت: «مي‌خواهم يك خواهشي از شما بكنم، به خاطر خدا نه نگو! مادر تو را به جدت... تو را به بي‌بي فاطمه(س) قسم، اين قدر برايم دعا نكن و آيت‌الكرسي نخوان. به خدا خمپاره كنارم زمين مي‌خورد، اطرافيانم شهيد مي‌شوند اما من حتي يك خراش هم بر نمي‌دارم.» به ردیف قبور شهدا اشاره کرد و ادامه داد« نگاه كن... همه رفيق هام اينجا هستن و من ماندم... مي‌دانم كه جواز شهادت من، با رضايت شما امضاء مي‌شه. مادر خواهش مي‌كنم رضايت بده.» تاب ديدن اشك هاي پسر دردانه ام را نداشتم. برايم سخت بود اما ديگر براي سلامتي اش آيت‌الكرسي نخواندم... و آن اعزام، آن شد که می خواست... سید محمد کدخدا 🍃🌹۱۴‌گل‌صلوات‌هدیه‌به‌شهید سید محمد کدخدا 🌹🍃 🍃🌹کانالِ‌یادوخاطره‌شهدا🌹🍃 http://sapp.ir/rostmy 🍃🌹🍃
... 💠هر بار که یکی از دوستانش شهید می‌شد خیلی غصه می‌خورد و می‌گفت: من از دوستانم جا ماندم. همیشه می‌گفت: دعا کن که من شوم. من هم می‌گفتم: الان نه....انشاالله در ۵۰ سالگی. او هم می‌گفت: شهادت باید در باشد. می‌گفتم:بعد از شهادتت من چه کنم با دو بچه. می‌گفت: تو هم مثل باقی همسران شهدا یک روز به سجاد گفتم: سجاد جان چند بار رفتی دیگر بس است نرو. گفت: جواب (س) را در قیامت چه می‌دهی؟ 💠سجاد قبل از رفتن،خیلی سفارش بچه‌ها را کرد.می‌گفت: من از تو مطمئنم که می‌روم و خیالم آسوده است که تو می‌توانی بچه‌ها را خوب تربیت کنی.. 💠در روز آخر که می خواست سوریه برود دخترم هانیه خواب بود.رفت یک دل سیر بوسش کرد. من قرآن، آب و گل را آماده کردم تا بدرقه‌اش کنم، گریه امانم نداد. سجادم را از زیر قرآن رد کردم. گفتم: برو دست حضرت زینب(س) به همراهت. مراقب خودت باش. او هم دم در آسانسور ایستاد و به من گفت: تو هم مراقب خوبی‌هایت باش🥺 سجاد دهقان 🍃🌹۱۴‌گل‌صلوات‌هدیه‌به‌شهید سجاد دهقان 🌹🍃 🍃🌹کانالِ‌یادوخاطره‌شهدا🌹🍃 http://sapp.ir/rostmy 🍃🌹🍃
💠دانشجوی رشته پزشکی بود، در بهمن ماه پنجاه و هفت ، یک روز محسن از بیمارستان که به منزل آمد ، گفت : « مادر ، امروز یکی از همکارانم خواب دیده بود که من کشته شده ام ! من هم در جواب او گفتم : «به به ، من افتخار می کنم که در راه اسلام شهید شوم .» طولی نکشید که این خواب تعبیر شد و محسن در روز بیست و دوم بهمن به همراه دیگر مردم انقلابی برای تسخیر شهربانی ، آخرین سنگر عمّال شاه ، عازم آن جا شد . شهربانی به محاصره ی مردم در آمده بود و در این بین مجروحی وسط خیابان در تیررس دشمن قرار گرفت . محسن شجاعانه برای نجات او به پیش رفت ، اما لحظه ای بعد گلوله ی جلادان شاه او را مسافر آسمان ها کرد محسن کامیاب 🍃🌹۱۴‌گل‌صلوات‌هدیه‌به‌شهید محسن کامیاب 🌹🍃 🍃🌹کانالِ‌یادوخاطره‌شهدا🌹🍃 http://sapp.ir/rostmy 🍃🌹🍃
💠در طول مدت آشنايي كه با ايشان داشتيم روزهاي دوشنبه و پنج شنبه يك روز روزه مي گرفتند. 💠من ياد ندارم كه يك شب نماز شب ايشان ترك شده باشد حتي شبهاي عمليات يادم هست در شب عمليات كربلاي ۵ در شلمچه زمانيكه عمليات در حال شروع بود ايشان بالاي سنگر رفته بود در نزديكي هاي خط بر روي خود پتو كشيده بود و مشغول نماز خواندن بود و از همه مهمتر اينكه با زبان روزه در عمليات والفجر ۱۰ به شهادت رسيدند. موسی رضازاده 🍃🌹۱۴‌گل‌صلوات‌هدیه‌به‌شهید موسی رضازاده 🌹🍃 🍃🌹کانالِ‌یادوخاطره‌شهدا🌹🍃 http://sapp.ir/rostmy 🍃🌹🍃
🔸شهیدی جان بیش از هشتاد رزمنده رو نجات داد و خودش شهید شد... شب از نيمه گذشته بود و من به همراه حبيب از جلسه فرماندهی که توی قرارگاه خاتم(ص) برگزار شده بود، به سمت مقر يگان در حرکت بوديم. نزديک موقعيت شهيد نبوی ناگهان متوجه شديم که دشمن از گلوله‌های شيميايی استفاده کرده، و منطقه کاملاً آلوده‌ست... نگهبان مقر قبل از اينکه بتونه عکس‌العملی نشون بده، بر اثر استنشاقِ گازهای شيميايی شهيد شده و رزمنده‌ها بی‌اطلاع از آلودگیِ شيميايی توی سنگرهاشون در حال استراحت و بعضاً خواب بودند. درنگ جايز نبود و به‌ سرعت از خودرو پياده شديم. اصرار کردم که حبیب توی محوطه امن و به دور از مواد شیمیایی بمونه، اما فایده نداشت و می‌گفت: من چه فرمانده‌ای هستم که نیروهایم درخطر هستند، ولی خودم بجای نجات اونا، تنهاشون بذارم و برم جای امن؟ حبیب سریع رفت سمت بچه‌ها. سنگر به سنگر نيروها رو بيدار می‌کرد، بهشون ماسک ضد شیمیایی می‌داد و از مقر خارج می‌کرد. وقتی به آخرين سنگر رسید، سرش به لبه آهنی سنگر برخورد کرد و روی زمین افتاد؛ و در اثر استنشاق بیش‌ از حد گازهای شيمياي که عمدتاً هم عامل سيانور بود، اون شب بعد از نجاتِ جان بیش از هشتاد نفر از نیروهاش، به شهادت رسید... 👤 شهادت حبیب‌الله کریمی به روایت سردار نوشادی 🍃🌹۱۴‌گل‌صلوات‌هدیه‌به‌شهید حبیب الله کرمی 🌹🍃 🍃🌹کانالِ‌یادوخاطره‌شهدا🌹🍃 http://sapp.ir/rostmy 🍃🌹🍃
💠سوم راهنمایی بود که بیماری پدرش پیش آمد و این شهید بزرگوار بخاطر پرستاری از پدر ترک تحصیل کرد. پدرش که مریض شد می گذاشتش پشتش و جا به جاش می کرد. هر وقت که پدرش میخواست بلند شود مدام بالای سرش بود و ازش مراقبت میکرد. پدرش که چشم باز میکرد میدید جواد بالای سرش نشسته.... میگفتم: مامان شما دیگه خسته شدی، برو استراحت کن. میگفت : نه 💠تک پسر خانواده بود و چشم و چراغ فامیل و محله و آشناها. مراسم یکی از شهدای جنگ بود که برای به دنیا اومدنش نذر کردم. خدا محمد جواد رو بعد از ۲۰ سال به ما داد. محمد جواد یاقوت 🍃🌹۱۴‌گل‌صلوات‌هدیه‌به‌شهیدمحمد جواد یاقوت 🌹🍃 🍃🌹کانالِ‌یادوخاطره‌شهدا🌹🍃 http://sapp.ir/rostmy 🍃🌹🍃
🌷 چند روز قبل از شهادت؛ "سید جواد" شیرینی در دست وارد مقر شد. خوشحال بود و می گفت: بخورید... این شیرینی خوردن دارد، آخه شیرینی شهادت منه... من دیگه بر نمی گردم... بعدا نگید شیرینی نداده رفت. همه خندیدم و کسی حرف جواد را جدی نگرفت. جواد راننده بود زیرا به این کار علاقه داشت. از ابتدای وردوش در سوریه رانندگی به او محول شده بود. عملیات آغاز شد. خبر رسید چند تن از بچه ها شهید شدند. ولی به علت محاصره نتواتسند پیکر شهدا را به عقب برگردانند. بعد از اتمام محاصره فرمانده گفت: چند نفری داوطلب می خواهم تا پیکر شهدا را برگردانیم. "سید جواد" سریع دستش را بالا برد. فرمانده اعتنایی به حرکت سید نکرد. "سید جواد" به سراغ فرمانده رفت و شروع کرد به اصرار کردن ولی فرمانده مخالفت کرد. بچه های داوطلب وقتی اصرار"سید جواد"را دیدند رو به فرمانده گفتند: ما مراقب سید هستیم. به هر حال فرمانده راضی شد و پذیرفت. و گفت به شرطی که نگذارید جواد جلو برود. عملیات شروع شد. جواد پیشتاز بود. هر چه سعی کردیم که جلوی او را بگیریم نشد. پس از کمی درگیری جواد به شهادت رسید و ما پیکر شهدا و جواد را به مقر برگرداندیم. وقتی پیکر خونی "سید جواد" را دیدم یادم به خنده ها و شیرینی شهادتش افتاد... تیپ فاطمیون 🍃🌹۱۴‌گل‌صلوات‌هدیه‌به‌شهید سید جواد سجادی 🌹🍃 🍃🌹کانالِ‌یادوخاطره‌شهدا🌹🍃 http://sapp.ir/rostmy 🍃🌹🍃
✍قسمتی از وصیت زیبای شهید: 💠حال که می‌روم پیش حسین(ع)، خوش و سرحال می‌روم. می‌روم پیش (شهیدان)هادی و مهدی جوانمردی، یاران قدیمی و خوبم، خوش می‌روم. 💠ای خدا از من قبول کن این جهاد تا روم در راه دین و آئین تو؛ خدایا ببخش گناهانم را، مرا با حسین (ع) و امام زمان (عج) محشور فرما. 💠حالا که به سوی شهادت حرکت می‌کنم، از خوشحالی در پوست خود نمی‌گنجم و در حال پرواز هستم، خدایا مرا به سوی خود بخوان. نه یک باختن است، بلکه یک است... غلامرضا شجاعی 🍃🌹۱۴‌گل‌صلوات‌هدیه‌به‌شهید غلامرضا شجاعی 🌹🍃 🍃🌹کانالِ‌یادوخاطره‌شهدا🌹🍃 http://sapp.ir/rostmy 🍃🌹🍃
♨️یاد شهیدی که جبهه را بر دانشگاه ترجیح داد.... 🔹 چند بار جبهه رفت و چند بار زخمی و مجروح .. ولی بالاخره دانشگاه اردبیل قبول شده بود. خیال همه راحت بود که جای امنی است و دیگر از تیر و ترکش و زخم خبری نیست. روزی در خانه نشسته بودم که سر و کله آیت الله پیدا شد، باز هم زخمی و مجروح. بی حال گوشه ای از خانه نشست. با تعجب گفتم، اردبیل کجا، تیر و ترکش کجا..؟ خندید و گفت: دانشگاه بودم، شنیدم که امام فرمود، جبهه های ما دانشگاه است، جبهه را پر کنید، من هم به جبهه برگشتم. هنوز زخم های تنش بهبود نیافته به جبهه برگشت و این بار نمره قبولی اش با خون سرخش امضاء شد و به شکرانه آن چند صباحی در خاک های تفتیه فکه پیکر بی روحش به عبادت نشست. آیت الله اکبری 🍃🌹۱۴‌گل‌صلوات‌هدیه‌به‌شهید آیت الله اکبری 🌹🍃 🍃🌹کانالِ‌یادوخاطره‌شهدا🌹🍃 http://sapp.ir/rostmy 🍃🌹🍃
💠چند شب قبل آزاد سازی خرمشهر بود. گفت: مسعود، احتمالاً بعد این عملیات دیگه من نیستم. گفتم: انقدر از خودت مطمئن هستی؟ فکر نکنم! با خنده گفت: حالا اگر شهید شدم. دوست دارم فلان جای شاهچراغ [ جایی وسط شاهچراغ] دفنم کنید. گفتم: این کارهات هم بچه بازیه. می خواهی بعد از امامزاده کامبیز، امام زاده احسان هم درست کنی، بیان بهت چی آویزون کنند؟ اگر شهید شدی، مثل همه قطعه شهدا خاکت می کنیم، دیگه جایگاه ویژه می خواهی چی کار! گفت: به قولاً... اصلاً ولش کن جنازه ام هر جا می خواهد برود، خودش بره. اصلاً یه روز می شینیم با هم به این حرف های من می خندیم. [بعد از شهادتش این جریان را برای مرحوم آشیخ محمدرضا حدائق تعریف کردم. ایشان با تعجب گفت اینجایی که ایشان آدرس داده است بسیاری از علما و عارفان شیراز دفن هستند و جایی نیست که همه بدانند و یا اجازه بدهند کسی دفن شود.] ... پدرش از شهادت احسان خیلی ناراحت بود. گفت: اگر می شود، حداقل در شاهچراغ دفنش کنید. جا خوردم.. به برادرش امید گفتم: یادت میاد در مسجد عین خوش می گفت من را در صحن شاهچراغ دفن کنید... با پیگیری آقای دستغیب احسان را زیر گلدسته شاهچراغ دفن کردیم. احسان حدائق 🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃 https://splus.ir/rostmy 🍃🌹🍃
🌷جامانده ای که در مرصاد پرکشید... 🔰غروب بود. چند نفر از دوستان به منزل ما آمده بودند. سید رسول هم آمد. حال و هوای غریبی داشت. با نگاهی غریبانه به من نگاه کرد و با لهجه شیرازی گفت: عامو محمد، پیر شده تو هم پاشو برو شهید بشو ببینم. با شوخی که همیشه با سید رسول داشتم گفتم: شما اول برید شهید بشید، ما هم پشت سر شما می‌آییم! نم اشکی در چشمش دور خورد. با یک حالت جدی گفت: باشه! جا خوردم. این باشه، اصلاً شوخی نبود. من سال‌ها سید رسول را می‌شناختم، جدی و شوخی کلامش را بهتر از هر کسی تشخیص می‌دادم، این یک کلمه را خیلی جدی گفت. برای همین تنم لرزید... بالاخره هم حرفش به واقعیت پیوست ...عملیات مرصاد شهید شد سید عبدالرسول سجادیان 🍃🌹۱۴‌گل‌صلوات‌هدیه‌به‌شهید عبدالرسول سجادیان 🌹🍃 🍃🌹کانالِ‌یادوخاطره‌شهدا🌹🍃 http://sapp.ir/rostmy 🍃🌹🍃
44.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢چه کسی باید پاسخگوی این پدر باشد...؟!⬆️ 😔 چه جوابی به مادر شهید می‌دهند...؟ 🎦 ماجرای شهادت حسن ترکمان ... 👈 مظلوم که معاندین به دنبال تطهیر قاتل او و محکوم کردن نظام هستند .... حسن ترکمان 🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃 https://splus.ir/rostmy 🍃🌹🍃