eitaa logo
صالحین حضرت ام البنین(س)
118 دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
2.5هزار ویدیو
105 فایل
"ضمن عرض ادب و احترام خدمت اعضا، هر گونه سوال و شبهه سیاسی و اعتقادی هم دارید با ما در میان بگذارید." ادمین کانال: @kimiya03 @FSmh6964 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
مشاهده در ایتا
دانلود
AUD-20200103-WA0017.opus
156K
صحبت‌های امروز #همسر_شهید مجاهد سرلشکر حاج #قاسم_سلیمانی در مورد ترور و شهادت #انتقام_سخت
🏴انا لله و انا الیه راجعون در سالروز شهادت حاج #قاسم_سلیمانی ، آیت‌الله #مصباح‌_یزدی هم آسمانی شد رحلت این عالم ربانی را به حضرت بقیه الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف و نایب بر حق ایشان مقام معظم رهبری و عموم ارادتمندان به ایشان تسلیت عرض می‌کنیم.
mahsaamini.mp3
15.1M
🔻صحبت‌های استاد محسن عباسی ولدی، نویسنده موفق کتب تربیتی، در مورد ماجرای مرحوم مهسا امینی و حواشی آن ➖بالای ۵۲ میلیون نتیجه گوگل برای جستجوی نام مهسا امینی عادی نیست. برای شهید محسن این عدد کمتر از ۷۰۰ هزار و برای سردار شهید ، ۱۴ میلیون می باشد! ➖دشمن هر وقت در حال بوده، سعی کرده سوژه ای برای برگرداندن ورق کند. ➖الان دشمن با ای به بهانه مهسا امینی و دفاع از حقوق زن، نظام را خشن و ظالم نشان می دهد؛ اینجا نباید شبیه آنها حرف بزنیم و داشته باشیم! ➕ هشدارهایی برای فعالان رسانه ای
عکسی که شوخی شوخی جدی شد زمانی شهید حاج نزد رزمندگان رفت، زمانی که فرماندهان خواستند یک عکس یادگاری با حاج قاسم بگیرند، ابوحامد (علیرضا توسلی) به شوخی گفت: شهدا به ترتیب. ‼️ ولی این شوخی نبود، بلکه خیلی جدی به واقعیت تبدیل شد. 🔻 در این تصویر عکس شهیدان علی سلطان مرادی (۲۲ بهمن‌ماه سال ۱۳۹۳)، عباس عبداللهی (۲۲ بهمن‌ماه سال ۱۳۹۳)، علیرضا توسلی (نهم اسفندماه سال ۱۳۹۳)، حسین بادپا (۳۱ فروردین‌ماه۱۳۹۴)، مصطفی صدرزاده(اول آبان‌ماه سال ۱۳۹۴) و حاج قاسم سلیمانی (۱۳ دی‌ماه سال ۱۳۹۸) دیده میشوند «اللهم عجل لولیک الفرج » @Omolbanin_hhz
🔴کتک خوردن جانانه سردار سلیمانی 😳 ✳ یک انقلابی دو آتیشه! 🔻 ...حالا من یک «انقلابی دوآتیشه» بودم و بدون ترس از احدی، بی‌محابا [علیه رژیم] حرف می‌زدم... با تعدادی از جوان‌های کرمان بر دیوارها شعارنویسی می‌کردیم... عمدهٔ شعارها «مرگ بر شاه» و «درود بر خمینی» بود. 🔸 اواخر سال ۵۶ بود. مدت‌ها امتحان برای گواهی‌نامه رانندگی می‌دادم. قبول شده‌بودم. به مرکز راهنمایی و رانندگی برای گرفتن گواهی‌نامه خود مراجعه کردم. افسری بود به نام آذری‌نسب. گفت: «بیا تو، اتفاقاً گواهی‌نامه‌ات رو خمینی امضا کرده؛ آماده‌است تحویل بگیری.» من از طعنهٔ او خیلی متوجه چیزی نشدم. مرا به داخل اتاقی هدایت کردند. دو نفر درجه‌دار دیگر هم وارد شدند... هیچ راه گریزی نبود. آن‌ها با سیلی و لگد و ناسزای غیرقابل بیان می‌گفتند: «تو شب‌ها می‌روی دیوارنویسی می‌کنی؟!» آن‌قدر مرا زدند که بی‌حال روی زمین افتادم. از بینی و صورتم خون جاری بود. یکی از آن‌ها با پوتین روی شکمم ایستاد و آن‌چنان ضربه‌ای به شکمم زد که احساس کردم همهٔ احشای درونم نابود شد. به‌رغم ورزشکار بودن و تمرینات سختی که می‌کردم، توانم تمام شد و بیهوش شدم... سه روز از شدت درد تکان نمی‌توانستم بخورم؛ اما انرژی جدیدی در خود احساس می‌کردم. ترس از کتک خوردن و شکنجه فروریخته بود. فکر کردم هر چه باید بشود، شد! ...با هر ضربه و لگدی کلمه «خمینی» در عمق وجود من حک شده‌بود. 📚 | زندگینامه‌ی خودنوشت سردار شهید حاج 📖 صص ۶۴ تا ۶۷