نشستهبود یهگوشهباخودشمیگفت:
ارباب میخوای جون دادنمو . .
بدونکربلاتتماشاکنی:)؟💔
بیداری؟!
میدونم شاید کار داشته باشی
سرت تو گوشی باشه،
درس داشته باشی و...
ازت میخوام بدون اینکه به بعدش
فکر کنی بلند شی یه وضو بگیری
چند رکعت نماز شب بخونی!
همون جا تو رخت خوابت روبه قبله
بشین و چند رکعت به جا بیار!
ببینم چی کار میکنی ها!
[سَلامٌ عَلَىٰ قُلوبٍ تَحيَا بِحُبِّ الحُسَيْنِ"ع"]
_سلام بر دل هایی کهبهعشقحسین جان میدهند:)
بعضی وقت ها فکر میکنم که ..
تو در کدام بیابان سرگردانی ؟
تو اکنون برایِ من اشك میریزی یا
با دیدنِ قرآن خواندنِ چه کسی لبخند میزنی ..
تو در کدام کوچه ها پرسه میزنی و
با دیدنِ کتیبه ها لبخند میزنی ؟
تو از من ناراحتی؟تو از من دلگیری؟
تو در نزد خدا برایِ من طلب آمرزش میکنی؟
اصلا من وَ مارا بیخیال ..
به خودت فکر میکنم ؛ حالت خوب است؟
اما میبینم ، حالت چنان هم تعریفی ندارد ..
فقط برایِ دلخوشیِ ماست که لبخند میزنی
و نمیگذاری خط و خَشی بر دلِ سیاه ما بیوفتد .
خدایا!
دنیا شلوغه...
ما رو از هرچی حبِ دنیاست
رد صلاحیت کن،
ولی از بندگی نه...!
-
کارد رسیده به استُخـون این قلب...!
فارِسالحــجازِ من!
ببین دیگه بی قرارم ، و دیگه دارم کم میارم..
چرا نمیرسم؟
عزیز من ، مگه عاشق قرار نیست رنگِ معشـوق بگیره ؟ مگه من هر روز آیینه این دلو نگاه نمیکنم؟
هر روز این آیینهء زنگار گرفته رو میپــام ،
عـاشِقی که رنگ معشـوق نگیره کـه عاشق نیست...
میشه یه روزی بشم آیینه صِفـات تو؟
بابــــا یادته ؟ هروقت به درِ بستـه رسیدم تو دلسوزتَـرین کسی بودی که به دادِ نوکرِ بی دست و پات رسیدی..
آره دقیقا همـون وقتـایی که دست و پا میزدم تو هَر اِبتـلاء و امتـحانی ،
تو اومدی شدی کمک مربّی ، وایسادی بالاسرِ من ، اِشکـالامو صَحـیح کردی بعد گذاشتـی دستمو بالا بگیرم و برگه رو تحـویل بدم...
تو مَحبــوب من شدی ،
به زیر و بَم و عُمـق این دل که یـه اِشاره میکنم ، عَزیزتریـن و رفیق ترینم تویی،
تویـی که دستِ پدریت همیشه رو سرمه!
تو رو دیگـه نَبایـد نَداشتـه باشم ،
تنها راهِ نجـات ، خودِتـی و تمام:)
کشتیِ نجـاتِت مگـه کم از سفیـنةالنّجـاة حسین'ع' داره؟..
من میـخوام تحتِ مراقبتِ تویی باشم که حالاتِ خوب و بـــدم برات مهمه و حقیقتـا بِ داد میرسی و دست میگیری...
در خَـفا پدری میکنی ، شَفـا میـدی ، طلبِ عفـو میکنی ، اشک میریزی برا دونـهدونهیِ گناهامـون ،
و مـایی که اگه تاثیرِ وجـودِ تو نبود تو زندگـی هامون لِـه و لَورده میشدیم زیرِ بـارِ اینهمه گناهی که ریخـته تو دنیا !(
خــدا، به من نگاه کرد
و خواست.... که تو هم بخوای این عبدِ حقیرو... و منی ک پا به فرار گذاشتم از این دنیا !
فَرار کردم سمتِ تو.
تو از دور دست تکـون میدادی و لبخنـد میزدی ... تو رو که میدیدم بیرمقیِ پاهام یادم میرفـت و تُنـد تر میدویدم ،
تو رو که میدیدم یادم میرفت ظاهر فریبنـدهیِ دنـیا رو ،
تو رو که میدیدم یـادم میرفت نفَسـم بالا نمیاد از اینکه اینهمه دویدم!(
هنوز تو راهـم نه ؟ هنـوز نرسیدم نه ؟
هنـوز خیـلی راه دارم !؟
پاهـایِ مجنـونت درد گرفتـه و زخم شده ولی کم نمیاره ، برسم پانسمان میزنـی بهشون خوب میشن ، فقط نزار اینجا بمـونم!
نـزار تو این دنیا ب سَر کنم ،!
تو... اصن خیلی قشنگی
مــــگه میشه تو رو دید و نیومد سمتت؟
صاحبِ من خودِ تویی هستی که این قلـبو فَتح کردی و راه بلدِ مسیری شدی که من هیچی ازش بلد نبـودم!
پـیدا شدن ، یعنی گُم شدن تو دریـایِ محبتت و آغوشـی که پدرانه به دادِ درمانـدگی ها میرسه💔
من نمک گیرِ مرهمهـایی اَم که با دلسوزانهترین و مهربونترین حالتِ ممکن ، گذاشتی جای جایِ شکستگی هایِ این روح...
ک تو همونی هستی که جایِ ترک های این قلب ، گُل کاشتی..
ک تو ، تو زمین و آسمونِ این قلب، شدی مــاه پیشونـی برایِ من :)
ک تو فریادرس منی شدی ک فریادمو کسی نمیتونست بفهمه و بشنوه .!
چـاره منِ بیچاره باش آقایِ صاحبالزمان^^
اَنتَ صاحِـــبی ، وَ اِمـامی ، وَ مَـولای...
اَنـتَ... حَــلاوةُ حَـیاتـی✍❤️🩹
#صاحبالزمان
#دلتنگِیار