. 🔴#نــــــــشر_بـــــــرای‌_اولـــــــین‌بـــــار💯 خاطره ای  از همرزم شهید بابک نوری روز اولی که ما وارد بحوس سوریه شدیم حقیر از تشنگی زیاد آب اونجا رو خوردم ولی بعد چند دقیقه گفتن از آب اینجا نخورید آلوده به شیمیایی بود😷 فردای همون روز ما به طرف دیرالزور راه افتادیم، میخوام خلاصه کنم. ما به منطقه ای رسیدم بنام حمیمه در اونجا اسکان کردیم خانه هایی به شکل روستایی اما منطقه بیابانی (بادیه) من به شکل حاد به علت خوردن آب بحوس حالم بد شد و مجبور بودم بیرون بمونم چون سرفه های ‌شدیدم باعث می‌شد بچه ها نتونن استراحت کنن. بابک جان بجای بچه ها تا صبح پست میداد پوتین هاشون رو جفت می‌کرد همیشه همینطور بود.یک شب منو بابک کنار آتیش خلوت کریم بهم گفت ای کاش که برنگردم...🥲 با لبخند بهم گفت چهرت شبیه شهدایه تو شهید میشی منم با خنده گفتم من کجا و شهادت کجا و حرف خودش رو به خودش زدم گفتم:تو شهید میشی من یقین دارم... شدید نور بالا میزنی😉. یهو بهم گفت بیا پلاک هامون رو متبرک کنیم. من پلاک اون رو متبرک کردم اونم پلاک منو. بهم گفت قول بده اگه شهید شدی منو شفاعت کنی من شهید شدم شفاعتت میکنم. درادامه گفت به همه بگو اگر شهید شدم بهم توسل کنن هر حاجتی داشته باشن برآورده میکنم🙂🤲 #خاطره‌شهیدبابک‌نوری🌱 . #ألْلّٰهُمَ‌عَجِلْ‌لِوَلِیکَ‌اَلْفَرَجْ