امام حسن جانم♥️
نام این ماه فقط یک رمضان بود ولی...
چون تو درآن آمدی
شد رمضان الکریم✨
#ماه_رمضان🌙
#ماهِ_مهمانی_خدا💛
وقتی اسفند ماه میشد لحظه شماری میکردیم تا عید از راه برسه
آخه عیدها برای ما یه عیدِ ساده نبود!
عید یعنی سفر به سمت خونه ی روستایی مامان بزرگ ...
یک حیاط با کلی درخت ...
کل خانواده ی پدری جمع میشدیم دور هم..
ما بچه ها هم که دنیا به کاممون بود از خوشی ...
چند روز اول به ذوق و شوق در کنار هم بودن تو خونه ی مامان بزرگ میگذشت
روزهای وسط تازه دستمون میومد چطور با هم بازی کنیم و کیف کنیم
همین که کم کم به روزهای آخر عید نزدیک میشدیم یه غمی میومد تو دلامون!
با اینکه هنوز اونجا بودیم ولی وقتی به رفتن فکر میکردیم ، دلتنگ میشدیم
هی التماس میکردیم به بابا و مامان که میشه بیشتر بمونیم؟
و کار و مدرسه و خونه و زندگی دلیل های محکمی بودند که موندن رو غیر ممکن میکرد...
روزهای آخر هم ساک ها رو کم کم جمع میکردیم و آماده برگشتن میشدیم
هیچی مثل خداحافظی برامون سخت نبود..
اصلا این دل کندن کار سختیه!
حالا شده حکایت ماه رمضون...
روزهایِ آخره و دلتنگی از همین الان سراغمون اومده...
ما مهمون ماه رمضون بودیم ولی اون کم کم داره ساکش رو میبنده و آماده ی رفتن میشه!
آخه من دورت بگردم که مثل نسیم بهاری دلنوازی...
مثل حلوا ، شیرینی
مثل گل ، خوشبویی
اصلا آدم کیف میکنه از همنشینی با تو...
کجا میخوای بری ؟
ما چطور دل بِکنیم؟
#ماه_رمضان🌙
#ماهِ_مهمانی_خدا💛