eitaa logo
°• اُنیبْ •°🇵🇸
787 دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
2.1هزار ویدیو
17 فایل
بِسمـ رَب النور:) ثبت پیچ و خم های زندگی برای رسیدن به هدف. خطای ما رو به پای دینِ‌مون نزارید...! تولدمون:1402/4/7 کپی؟حلالت؛برای ظهور آقا صلوات بفرست🌱 درخدمتیم:🌿 @ya_rogayeee_313 @bent_olhossein315 میشنویم:✨ https://ngli.ir/616455146765
مشاهده در ایتا
دانلود
یک چنین روزی، پنجم آبان، تو با چهره کبود و بدن پر از زخم روی تخت بیمارستان خوابیده بودی، با سطح هوشیاری پایین. حتما همه بهت‌زده بودند، پزشک‌ها، پرستارها، دوستانت، پدر و مادرت. شاید پرستارها داشتند درگوشی از هم می‌پرسیدند این جوان کجا بوده که این بلا سرش آمده؟ تصادف کرده؟ از جایی افتاده؟ پس این جای پاشنه‌ی کفش روی چهره‌اش چه می‌گوید...؟ بین چند نفر مگر گیر افتاده؟ چکار کرده بوده مگر که اینطوری زده‌اند؟ مطمئن نیستم، این را باید پزشکت بگوید؛ ولی احتمالا پزشک اورژانس توی شرح حالت، کلماتی شبیه این نوشته بود: ترومای شدید سر، شکستگی جمجمه، خونریزی درجه سه، جراحات و کبودی‌های متعدد و پراکنده در بدن، احتمال وجود خونریزی داخلی، علائم شوک هیپوولمیک، سطح هوشیاری زیر هشت؛ کما. می‌گویند مادرت لحظه اول تو را نشناخت. مگر می‌شود مادر کسی او را نشناسد؟ شاید منتظر بود یکی بیاید و بگوید اشتباه شده، این آرمــان شما نیست. و بعد خودت را ببیند که سرحال و خندان بیایی و عذرخواهی کنی که نگرانش کرده‌ای. شاید اصلا جرات نداشت نگاهت کند، با آن وضع، محاصره شده میان دستگاه‌ها و لوله‌ها. امید... امید... امید... امید در قلب پدر و مادر زنده بود. آرمــان زنده می‌ماند. جراحات متعدد؟ خوب می‌شود. شکستگی جمجمه؟ شاید طول بکشد کمی، ولی خوب می‌شود. خونریزی درجه سه؟ خون اهدایی اگر بگیرد جبران می‌شود. سطح هوشیاری پایین؟ برمی‌گردد... خیلی‌ها از کما برگشته‌اند. آرمــان زنده می‌ماند... از شب قبل، چهارم آبان، تا چنین روزی، پنجم آبان، فیلم تو داشت دست به دست میان ضدانقلاب می‌چرخید و برای شاهکار جنایتکارها کف و سوت می‌زدند. واقعا هم شاهکار بود، خیلی دلاوری می‌خواهد حمله به یک جوانِ بی‌سلاح و تنها! خیلی شجاعت می‌خواهد حمله هفتادنفری به یک نفر، دوره کردنش، زدنش با سلاح سرد. دستمریزاد دارد این‌همه قساوت و بزدلی! ضدانقلاب پای فیلم جنایت‌شان هلهله می‌کردند؛ ولی جرات نداشتند بگویند تو یک نفر مقابل هفتاد نفرشان تسلیم نشدی. جرات نداشتند بگویند هرچه زدندت، یک کلمه توهین از دهانت نشنیدند. روی تخت بیمارستان، تو آرام‌آرام هوشیاری‌ات کم می‌شد. داشت به شش می‌رسید و کم‌تر از شش؛ به کمای عمیق.
| صبحی با طعم شهادت | یک چنین صبحی، ششم آبان، توی بیمارستان یک ملاقاتی ویژه داشتی. دو روز بود که برایش انتظار می‌کشیدی. دو روز بود که تو انتظار می‌کشیدی برای آغوشش، دو روز بود که شهدا انتظار می‌کشیدند برای در آغوش گرفتن تو. شاید دور تختت حلقه زده بودند و دائم از هم می‌پرسیدند: پس آرمان کی می‌آید پیش ما؟ ما که چشم دلمان باز نشده؛ ولی شاید اهل دل اگر می‌دیدند، می‌فهمیدند که بیمارستان پر شده از ارواح شهیدان و فرشتگان. آمده بودند شهیدِ دهه هشتادی را ببینند. تو را نشان می‌دادند و می‌گفتند: همان طلبه‌ی بسیجیِ دهه هشتادی ست، همان جوان مومن متعبد حزب‌اللهی، همان که آقا نور چشمش است، همان که جان داد ولی به رهبرش توهین نکرد، همان که یک تنه جلوی هفتاد نفر ایستاد، همان که... و باز هم بی‌قرار می‌شدند و می‌پرسیدند: پس آرمان کی می‌آید پیش ما؟ روح خودت هم بی‌قرار بود. شاید تنها دلیل ماندنت این بود که می‌خواستی به پدر و مادر مهلت دل کندن بدهی. ولی آن صبح، ششم آبان، بالاخره مهمان ویژه‌ات آمد. همان که منتظرش بودی. همان که می‌خواستی جانت را تقدیمش کنی. جانت را توی دست نگه داشته بودی که بدهی به خودش. به خودِ خودش. به هرحال، او آمد. سیدالشهدا(علیه‌السلام) را می‌گویم. پای آخرین ماموریتت مهر تایید زد. در آغوشت گرفت...؟ نمی‌دانم. من فقط شنیده‌ام شهدا توی آغوشش جان می‌دهند. تن ارباًاربایت را در آغوش گرفت و برد. رفتی که نفس تازه کنی برای صبح ظهور. تو شهید شدی؛ یک چنین صبحی؛ ششم آبان. | 💔
‌ زمین دیگر تاب ندارد و با همه وجود او را به سمت آغوش خویش می‌کشد. لبخند می‌زند و می‌گوید :«مَرْحَباً بِالرُّوحِ اَلطَّیِّبَةِ اَلَّتِی أُخْرِجَتْ مِنَ اَلْبَدَنِ اَلطَّیِّبِ(آفرین بر روح پاکی که از بدنی پاک جدا شد)». آسمان به وجد آمده است و او را به سمت پهنای خویش دعوت می‌کند. فرشتگان از هر سو به زمین می‌آیند. نسیم و برگ‌های رها شده‌ی پاییز در آن، به تحسین لب می‌گشایند... یکی دیگر از سربازان حسین مهر قبولی گرفته و درهای بهشت به رویش گشاده شده است. باران، خون‌های چهره‌اش را می‌شوید، پروانه مرهم زخم‌هایش می‌شود، فرشتگان بالی از جنس خویش بر شانه‌هایش می‌گذارند و او به سرعت به سمت نور کشیده می‌شود. و چه کسی می‌داند تفسیر این لحظه را...؟ تفسیر لحظه "شهید نظر می کند به وجه الله" را... 💔
📸 اهدای انگشتر رهبرمعظم انقلاب به پدر طلبه شهید آرمان علی‌وردی حجت‌الاسلام محمد قمی، ریاست سازمان تبلیغات اسلامی در مراسم نامگذاری ساختمان اداره کل تبلیغات اسلامی استان تهران، انگشتر رهبرمعظم انقلاب را به پدر شهید آرمان علی‌وردی هدیه دادند.
✍🏻 دل‌نوشته مادر شهید آرمان علی‌وردی به مناسبت اولین سالگرد شهید آرمان 💌 عزیزدل مادر... یک‌ سال شده و تو کنارم نیستی، نمیدونم چجوری تاب آوردم، چجوری الان زنده‌ام، چجوری نبودتو تحمل کردم... دلم برات خیلی تنگه مامان خیلی دلتنگتم! هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم که روزی بیاد و تو نباشی، دیگه نداشته باشمت، تویی که هم پسرم بودی هم رفیقم هم زندگیم. کاش رفتنت یه خواب باشه کاش بیدار شم از این کابوس... رفتن تو داغی بزرگ روی دلم گذاشت؛ داغی که هیچ‌وقت نه سرد میشه و نه فراموش! نگران من نباش آرمانم تو جات خوب باشه منم خوبم. به امید روزی که دوباره توی جای بهتری ببینمت، و روزشماری می‌کنم که زودتر بیام پیشت و مثل قبل کنارم باشی. (مادر شهید آرمان علی‌وردی)
9.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✍🏻 تاریخ تکرار می‌شود... شمر دیروز علی‌اکبر(ع) را نشانه می‌گیرد...! و شمر امروز به نام آزادی، آرمان را...!
✍🏻 دستخطی از شهید آرمان علی‌وردی 🔰 با موضوع: هدف در آینده فردی سیاسی، اجتماعی، اعتقادی، علمی، مذهبی و... شوم. فردی باشم که باعث پیش‌برد اهداف اسلام، جمهوری اسلامی، رهبری شوم. یکی از مسائلی که اینجانب به آن فکر می‌کنم مسئله‌ ی اسرائیل می‌باشد، چرا که رهبر در سخنرانی ۳ سال پیش خود فرمودند که اسرائیل تا ۲۵ سال دیگر نابود خواهد شد و این نکته عملی نخواهد شد مگر با همت و اراده و پشتکار ما جوانان و همچنین از دیگر اهداف می‌شود به اسلام بدون مرز اشاره کرد که باید مهم‌ترین اهداف شیعیان باشد. علاوه‌بر این‌ها من سعی دارم باید راه‌هایی که برای زندگی انتخاب می‌کنیم توانایی پیدا کنم تا جمعیتی را از راه‌های غیر انقلابی نجات دهم و این دسته از افراد را متقاعد کنیم و آن‌ها هم به این راه جذب کنم تا هم باعث عاقبت‌بخیری خود در دنیا و آخرت شوم و هم باعث تکمیل و گسترش شیعه شوم. یاعلے
❤️‍🩹 یك یلدای دیگر هم بدونِ شما گذشت...
آموزگار درس معرفت... تو به جهانیان درس عظیمی دادی. درس معرفت و وفاداری را! درس این که دستت هم برود، پای عقیده‌ات می‌مانی. ماندی پای حسین و ثابت کردی برادر، کوه است. تو پرچمدار غیرت و معرفت در عالمی! تو آبروی آبی! تو عزیز دل زهرایی! و تو کاشف الکربی! گره باز می‌کنی از جهانی و دو دستت آب می‌دهد به جوانه‌ی عشقت در وجودمان! ای ماه بنی‌هاشم! پرچم سرخ تو در کربلا چه می‌کند با دل ارمنی‌ها حتی... که هر که با تو آشنا شد، عاشقت شد! تو روشن می‌کنی ظلمت تاریکی دل را با نور وجودت. و تو می‌گیری دست سائلان به محضر آمده‌ات را. به ما امروز گوشه چشمی بنما که به سویت آمده‌ایم. یـٰا ابالفضل العبـاس... (س)
✍🏻 برشی از نوشته‌ شهید آرمان علی‌وردی 🔸 یکی از مسائلی که اینجانب به آن فکر می‌کنم مسئله‌ی اسرائیل می‌باشد...