eitaa logo
🥀عُـشـــاق اَلشُھـــــــدا🥀
889 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
1.3هزار ویدیو
45 فایل
﷽ این چه سودائے است با خود ڪرده ام در عاشقے از تو گویم لیک، فڪرم جاے دیگر مانده است ارتباط‌مون @Shohada1380 بگـوشیم @Fatemee_315 آن سوی نداشته هایم تکیه‌گاهی‌دارم‌ازجنس‌خدا....
مشاهده در ایتا
دانلود
📒 همرزم_شهید : ࿐ حدود یڪ هفته قبل از شهادت بود، با بچه ها قرعه ڪشے ڪردیم👊 ڪه ڪے جانباز میشه ، ڪے اسیر و ڪے شهید ؟! قرعه ؎ جانباز؎ به افتاد 🌱 شب شهادت امام رضا "؏" جانباز شد از ناحیه پا به شدت آسیب دید 💔 و بعد از چند ساعت ، شربت شیرین شهادت رو از دست امام رضا "؏" نوشید…⚜ ▪️ ▫️ ❥ ❥ ❥ @xx1399
♥️ همرزم می گوید: مدتےکہ درسوریہ بودم خیلے ساڪت و آروم بود،گاهے می رفت‌توتنهایی‌وخلوت دعای شهادت می‌ڪرد واشڪ می ریخت... بعضےموقع هامی دیدیم نیست.. دنباش می‌گشتیم... می دیدیم رفتہ‌ڪناروگوشہ هاجاهاے خلوت تنهایی‌دعامی کنہ... همرزم می‌گوید: همیشہ درحال درس‌خوندن و عاشق مطالعه‌ویادگیرےمطالب‌تازه بود. زیرآتش ضدهوایی‌دشمن درس می خوند.. 🦋 @xx1399
♥️ میخواستیم و اذیت ڪنیم😆 هم تو غـذاش هم تو نوشابش و پـر فـلفل ڪردیم غذارو خورد دیـد تنده میـخواست تحمل ڪنه بـزور با نوشابه بخوره. نمیدونست تونوشابش هـم فلفل داره نوشابه رو سر ڪشید یهو ریخت بیرون قیافش دراون لحـظه خیلی خـنده دار شده بـودهمه ما ترڪیدیم از خنده خودشم میـخندید 😁😂 و هیچوقت این ڪارمونو تلافی نڪرد 🌸🌸🌸 🦋 ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅
🌱 بخشی‌ازوصیتنامہ شهیدمدافع حرم نورےهریس♥️ برادرانم; درنبودمن مسئولیت شما سنگین ترشده،حالاشماعشق ومحبت مرابہ دیگران باید بدهید، زیرامن عاشق خانواده، اطرافیانم، شهرم، وطنم و.بوده ام‌وشما خودمن هستید درجسمی دیگر. پدرم توهم روزےدرجبهہ حق علیہ باطل از زینب های مملڪت‌دفاع ڪردے دعاڪن ڪہ بادوستان شهیدت مشهور شوم... بابک نوری 🔹...ً_______________________________.... کانال رفیق اسمانی به کانال رفیق اسمانی بپیوندید 👇👇👇 🌷🌷🌷****🌷🌷🌷 🌷. @xx1399 🌷 🌷🌷🌷****🌷🌷🌷
📒 همرزم_شهید : شب ورود به بود. تمام گردان داشت وارد شهر می شد. برخی از مردم👥 هنوز تو شهر بودند. ما گروه موشکی بودیم. باید جاهای خاصی مستقر می شدیم. چند دقیقه ای رفتیم بالای یه خونه🏚 و مراقب اطراف بودیم. یه پیرمرد به همراه 3 تا که از 3-4 ساله تا 10-11 ساله با لباس های پاره پوره و قیافه های حموم نرفته🙅‍♀️🙎‍♂️👶🏻 جلوی ساختمون نشسته بودند که ما بدونیم اونجا خانواده زندگی می کنه. ما ایرانی ها🇮🇷 هم که عاشق بچه کوچولو😍 خواستیم یکم بچه ها رو نوازش کنیم. فکرش رو بکن💭 بچه ای که تمام عمرش داعشی دیده، حالا با دیدن ما که لباس نظامی پوشیدیم، قطعا می ترسه... لباس منم طرحش مثل لباس داعشی ها👹 بود. موقعی که رفتیم نزدیکشون👥 اون بچه کوچیکه ترسید و چند قدمی عقب رفت. ما هم دیگه کاریش نداشتیم❌ موقع بیرون اومدن از خونه، نتونستم جلو خودم رو بگیرم و بچه ها رو بغل کردم و بوسیدمشون شهید عارف رفت از تو ماشین🚗 باقلوا آورد و به بچه ها تعارف کرد باقی بچه های تیم هم اومدند و اون بچه ها رو کمی نوازش کردند و باهاشون دست دادند راننده ما بود. سوئیچ رو بهش دادم گفتم: بشین بریم. گفت: حوصله ندارم خودت بشین. نشستیم تو ماشین و و همین که حرکت کردیم زد زیر گریه اون لحظه بود که از اعماق قلبمـ حسرت اون لحظشو خوردم🥀 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌ شهادت ارزومه😭: کانال رفیق اسمانی به کانال رفیق اسمانی بپیوندید 👇👇👇 🌷🌷🌷****🌷🌷🌷 🌷. @xx1399 🌷 🌷🌷🌷****🌷🌷🌷
🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀🍂 🥀 💎 ✜زمین‌زمین‌بہشت¿¿📞'' زمین‌زمین‌ داداش‌‌ !!💞 ✜بہشت‌بہشت‌خواهر صدامومی‌شنو؎⁉️ خدا با توست ...✌️🏻 منم‌ هواتو دارم🌱 -برادر؎ میڪنم‌ برات😇 کانال رفیق اسمانی به کانال رفیق اسمانی بپیوندید 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸,,@xx1399,,🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
[ عکس ] ♦️ شهید مدافع حرم بابک نوری هریس 📅 تاریخ تولد : 1371/09/21📅 🌄 محل تولد : رشت 📆 تاریخ شهادت : 1396/08/28📆 🏷 محل شهادت : بو کمال سوریه 📿 وضعیت تاهل : مجرد 🔍 محل مزار شهید : گلزار شهدای رشت خاطره از پدر شهید با دانشج ها می رفتند کوه من بابک رو میرسوندم. همین خیابان چمران . با چهار تا اتوبوس حرکت میکردند. دختر و پسر . همه دانشجو. بابک با اون ها می رفت . فکر می کنید موقعی که زمان اذان می شد ، اصلا میذاشت که دانشجو ها متوجه بشن که بابڪ می خواد چہ بکنه. بر اساس گفته ی خود دانشجویان دارم عرض می کنم خدمت شما. تنها دانشجویی که می رفت سجاده را پهن می کرد نمازش را می خوند عبادتش رو هم می کرد. قرآنش رو هم می خوند. بعدا می اومد و به دانشجویان ملحق می شد یعنی با عملش می خواست بگه که آقا این راه راهیست که من انتخاب کردم . نحوه شهادت💔؛ خمپاره می خوره بہ ماشینی ڪہ بابڪ ڪنارش بوده... بابڪ‌ بہ شدت ازناحیہ پا مجروح می شہ...😔 قصد داشتند را باآمبولانس بہ عقب برگردانندڪہ... آمبولانس راه روگم میڪنہ... وچند ساعت بعد شهید میشہ🕊 انگارهمہ‌چیز دست بہ دست هم‌دادندڪه درست ظهرشهادت امام رضا(ع) به شهادت برسد😢😭 _._._._._._._._ کانال رفیق اسمانی به کانال رفیق اسمانی بپیوندید 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸,,@xx1399,,🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
♥️ میخواستیم و اذیت ڪنیم😆 هم تو غـذاش هم تو نوشابش و پـر فـلفل ڪردیم غذارو خورد دیـد تنده میـخواست تحمل ڪنه بـزور با نوشابه بخوره. نمیدونست تونوشابش هـم فلفل داره نوشابه رو سر ڪشید یهو ریخت بیرون قیافش دراون لحـظه خیلی خـنده دار شده بـودهمه ما ترڪیدیم از خنده خودشم میـخندید 😁😂 و هیچوقت این ڪارمونو تلافی نڪرد 🌸🌸🌸 🦋 ✌شهید بابک نوری هریس✌ کانال رفیق اسمانی به کانال رفیق اسمانی بپیوندید 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸,,@xx1399,,🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
♥️ میخواستیم و اذیت ڪنیم😆 هم تو غـذاش هم تو نوشابش و پـر فـلفل ڪردیم غذارو خورد دیـد تنده میـخواست تحمل ڪنه بـزور با نوشابه بخوره. نمیدونست تونوشابش هـم فلفل داره نوشابه رو سر ڪشید یهو ریخت بیرون قیافش دراون لحـظه خیلی خـنده دار شده بـودهمه ما ترڪیدیم از خنده خودشم میـخندید 😁😂 و هیچوقت این ڪارمونو تلافی نڪرد 🌸🌸🌸 🦋 ✌شهید بابک نوری هریس✌ کانال رفیق اسمانی به کانال رفیق اسمانی بپیوندید 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸,,@xx1399,,🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
زنگ زد و گفت: سبحان همین الان وسایلتو جمع ڪטּ‌‌‌ دو روز بریم قم...🌺 گفتم: جاٰن میشه چند روز دیگه بریم؟؟! گفت: نه همین الان!🙁 با اصرارم ڪه بود دوتایے راه افتادیم از رشت رفتیـم قــم🕌 اونجا ازش پرسیدم: اینهمه عجله و اصرار براٰےچے بود؟!؟ گفت:براٰی فرار از گناه! اگه میموندم رشت، دچار یه گناه میشدم...⛓ براٰےهمین اومدم به حضرت معصومه ۜ پنـاه آوردم ✿‌‌‎‎‎‎━━━━━━━❥❀❥━━━━━━━ 🌷🌷🌷🌷🌷🌷 🌷 @xx1399 🌷 🌷🌷🌷🌷🌷🌷
*🌸* *رفیق‌شهید:* *فراگیری عملی و تئوری هایش‌عالی بود* *این‌دوست و همراه شهید بابک نوری با بیان اینڪه اخلاق‌خاصی داشت واین بودڪه وقتی تصمیم‌به ڪاری میگرفت،حتماآن ڪار راانجام میدادو مهم‌هدفی‌بودڪه داشت،اظهارڪرد: خیلی‌چیزهادراین‌مدت‌ڪم یادگرفت، چون‌خیلی‌خوب‌گوش میدادوخوب تبادل‌نظرمیڪردوچیزی‌ڪه‌نمیدانست‌را میپرسید،فراگیری‌عملی وتئوری هایش فوق العاده‌بود وچیزی‌راڪه یادمی گرفت‌دیگرفراموش‌نمی‌ڪرد.* *『♥️』* کانال عُشاق اَلشهدا به کانال عُشاق اَلشهدا بپیوندید👇🏻 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸,,@xx1399,,🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
*🎞* *همرزم‌شهیدنورے:* *صبح‌هادربیابان هاے‌البوڪمال‌* *هوابه‌شدت‌سردبود.* *بخاطرسرماےشب‌وبیدارے،* *صبح‌هابـےرمق‌بودیم.* *گاهےبراےنمازصبح‌تیمم‌میکردیم.* *وقتےموقع‌نمازظهرمی‌شد* * اجبارمی‌ڪرد* *قضاےنمازصبح‌هم‌بخونید* *چون‌صبح‌بہ‌جاےوضوتیمم‌ڪردین.* کانال عُشاق اَلشهدا به کانال عُشاق اَلشهدا بپیوندید👇🏻 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸,,@xx1399,,🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
📒 همرزم_شهید : ࿐ حدود یڪ هفته قبل از شهادت بود، با بچه ها قرعه ڪشے ڪردیم👊 ڪه ڪے جانباز میشه ، ڪے اسیر و ڪے شهید ؟! قرعه ؎ جانباز؎ به افتاد 🌱 شب شهادت امام رضا "؏" جانباز شد از ناحیه پا به شدت آسیب دید 💔 و بعد از چند ساعت ، شربت شیرین شهادت رو از دست امام رضا "؏" نوشید…⚜ ▪️ ▫️ ❥ ❥ ❥ @xx1399
📒 همخدمتے_شهید : ࿐ اینقد به فرمانده ها میگفت: چشم حاج آقا ...🌱 این کلمه تکه کلامش شده بود ما هم هر وقت میخواستیم و اذیتش کنیم همش می گفتیم :🗣 چشم حاج آقا ⚓ فقط میگفت : تموم کن علی بعد میرفت آشپزخونه مینشست…⚜ ما فکر میکردیم برای اینکه خودشو تو دل فرمانده ها جا کنه اینکارو میکنه.... ولی بعد ها فهمیدیم اشتباه میکردیم😞💔 شهید بابک نوری🙂 به کانال عـشـاق الشـهـدا بپیوندید👇🏻👇🏻 🕊🌷@Oshagh_shohadam🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 رفـیــق‌شهید:🌷 شب ورود به بوکمال بود. تمام گردان داشت وارد شهر می شد. برخی از مردم هنوز تو شهر بودند. ما گروه موشکی بودیم. باید جاهای خاصی مستقر می شدیم. چند دقیقه ای رفتیم بالای یه خونه و مراقب اطراف بودیم. یه پیرمرد به همراه 3 تا بچه که از 3-4 ساله تا 10-11 ساله👶👧 با لباس های پاره پوره و قیافه های حموم نرفته جلوی ساختمون نشسته بودند که ما بدونیم اونجا خانواده زندگی می کنه. ما ایرانی ها هم هم که عاشق بچه کوچولو😍 خواستیم یکم بچه ها رو نوازش کنیم. فکرش رو بکن بچه ای که تمام عمرش داعشی دیده، حالا با دیدن ما که لباس نظامی پوشیدیم، قطعا می ترسه😨 لباس منم طرحش مثل لباس داعشی ها بود. موقعی که رفتیم نزدیکشون اون بچه کوچیکه ترسید و چند قدمی عقب رفت. ما هم دیگه کاریش نداشتیم موقع بیرون اومدن از خونه، نتونستم جلو خودم رو بگیرم و بچه ها رو بغل کردم و بوسیدمشون😚 شهید عارف رفت از تو ماشین باقلوا آورد و به بچه ها تعارف کرد😋 باقی بچه های تیم هم اومدند و اون بچه ها رو کمی نوازش کردند و باهاشون دست دادند🤝 راننده ما بود. سوئیچ رو بهش دادم گفتم: بشین بریم. گفت: حوصله ندارم خودت بشین. نشستیم تو ماشین و و همین که حرکت کردیم زد زیر گریه😭 اون لحظه بود که از اعماق قلبمـ حسرت اون حالش رو خوردم...😥 به کانال عـشـاق الشـهـدا بپیوندید👇🏻👇🏻 🕊🌷@Oshagh_shohadam🌷🕊
🎞 همرزم‌شهید🧔🏻 توی‌روستایی‌به‌اسم‌حمیمه‌مستقربودیم.🦋 ڪارما،پشتیبانی‌از‌نیروهای‌پیاده‌حزب‌الله بود.🌿 باید یه‌۲۰-۱۰کیلومتری‌عقب‌تر‌آماده‌می بودیم‌تا‌در‌صورت‌لزوم‌وارد‌عمل‌بشیم.🥊 به گ‌ما‌گفتند‌برید‌و‌تو‌منطقه‌ای‌به‌اسم T2 بمونید..🌱یه‌منطقه‌ای‌کنار‌پالایشگاه‌بود. من‌و و‌حسین‌راه‌افتادیم. مسیر‌رو‌بلد‌نبودیم‌و‌داشتیم‌پشت‌سر ماشین‌شهید‌نظری‌حرکت‌میکردیم.🚙 البته‌اون‌موقع‌شهید‌نظری‌صداش نمیکردیم...یهو‌تو‌مسیر‌یه‌جعبه‌مهمات دیدیم...فشنگ‌کلاش‌بود.🔗 گفتم‌بابڪ‌بابڪ ‌نگه‌دار.‌یه‌جعبه‌فشنگ اونجا‌افتاده..🤨🌸 گف‌ولش‌کن‌بابا‌حتما‌خالیه.. گفتم‌نه‌،‌نگه‌دار،جعبه‌پلمبه‌حیفه،‌اونجا‌که بی‌کاریم..واسه‌خودمون‌میریم‌تیر اندازی..هیچی‌نباشه ۱۰۰۰تا‌گلوله‌هست.. بابک‌گف‌دیگه‌ازش‌رد‌شدیم‌ولش‌کن. گفتم‌خب‌برگرد.👀 گفت‌ماشین‌اقای‌نظری‌رو‌گم‌میکنیم.‌گفتم اخه‌تو‌این‌بیابون‌که‌فقط‌همین‌جاده هست،مسیر‌رو‌گم‌نمیکنیم. خب‌یه‌ذره‌بیشتر‌گاز‌میدی.. بابک‌تاکید‌داشت‌که‌اون‌جعبه‌خالیه.. خلاصه‌اینکه‌نگه‌نداشت‌و‌رفتیم.. اون‌شب‌با‌بقیه‌بچه‌ها‌دور‌اتیش‌نشسته بودیم...🔥 راننده‌آماده‌و‌پشتیبانی‌اومد بهمون‌اضافه‌شد. داشت‌میگفت:‌‌امروز‌موقعی‌که‌اومدم اینجا متوجه‌شدم‌یه‌جعبه‌فشنگ‌کلاش‌گم شده..احتمالا‌وسط‌راه‌افتاده. یه‌لحظه‌من‌و‌بابک‌چشم‌تو‌چشم‌شدیم، بابک‌یه‌لبخندی‌زد.👀😆 اون‌لحظه‌دلم‌میخواست‌خودم‌شهیدش کنم.😐🔪 بعد‌من‌بهش‌گفتم‌الان‌چیڪارت‌کنم؟ گف‌ببین‌یه‌بار‌حرف‌فرمانده‌رو‌گوش ندادما.🙆🏻‍♂ ولی‌از‌دست‌دادن‌هزار‌تا‌فشنگ‌چیزی‌نبود بشه‌باهاش‌کناراومد.🤦🏻‍♂🚶🏻‍♂ 💛 🕊🌷@Oshagh_shohad🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رفیق‌شهید :🗣 هوا خیلی سرد بود...🥶 ماهممون تو چادارا ۷یا۸نفری میخوابیدیم واقعا وحشتناک بودسرمای اون شبا ... ساعت سه شب بود پاشدم رفتم بیرون، دیدم یکی کنار ماشین باهمون پتو داره نماز شب میخونه!! این چیزا رو ما تو واقعیت ندیدیم، توفیلمادیدیم! اما من درمورد دیدم ..🍃 یه جوون عاشق ..🍂 داشت تواون سرما باخداش حرف میزد...🙃 @Oshagh_shohadam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 رفـیــق‌شهید:🌷 شب ورود به بوکمال بود. تمام گردان داشت وارد شهر می شد. برخی از مردم هنوز تو شهر بودند. ما گروه موشکی بودیم. باید جاهای خاصی مستقر می شدیم. چند دقیقه ای رفتیم بالای یه خونه و مراقب اطراف بودیم. یه پیرمرد به همراه 3 تا بچه که از 3-4 ساله تا 10-11 ساله👶👧 با لباس های پاره پوره و قیافه های حموم نرفته جلوی ساختمون نشسته بودند که ما بدونیم اونجا خانواده زندگی می کنه. ما ایرانی ها هم هم که عاشق بچه کوچولو😍 خواستیم یکم بچه ها رو نوازش کنیم. فکرش رو بکن بچه ای که تمام عمرش داعشی دیده، حالا با دیدن ما که لباس نظامی پوشیدیم، قطعا می ترسه😨 لباس منم طرحش مثل لباس داعشی ها بود. موقعی که رفتیم نزدیکشون اون بچه کوچیکه ترسید و چند قدمی عقب رفت. ما هم دیگه کاریش نداشتیم موقع بیرون اومدن از خونه، نتونستم جلو خودم رو بگیرم و بچه ها رو بغل کردم و بوسیدمشون😚 شهید عارف رفت از تو ماشین باقلوا آورد و به بچه ها تعارف کرد😋 باقی بچه های تیم هم اومدند و اون بچه ها رو کمی نوازش کردند و باهاشون دست دادند🤝 راننده ما بود. سوئیچ رو بهش دادم گفتم: بشین بریم. گفت: حوصله ندارم خودت بشین. نشستیم تو ماشین و و همین که حرکت کردیم زد زیر گریه😭 اون لحظه بود که از اعماق قلبمـ حسرت اون حالش رو خوردم...😥 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 رفـیــق‌شهید:🌷 شب ورود به بوکمال بود. تمام گردان داشت وارد شهر می شد. برخی از مردم هنوز تو شهر بودند. ما گروه موشکی بودیم. باید جاهای خاصی مستقر می شدیم. چند دقیقه ای رفتیم بالای یه خونه و مراقب اطراف بودیم. یه پیرمرد به همراه 3 تا بچه که از 3-4 ساله تا 10-11 ساله👶👧 با لباس های پاره پوره و قیافه های حموم نرفته جلوی ساختمون نشسته بودند که ما بدونیم اونجا خانواده زندگی می کنه. ما ایرانی ها هم هم که عاشق بچه کوچولو😍 خواستیم یکم بچه ها رو نوازش کنیم. فکرش رو بکن بچه ای که تمام عمرش داعشی دیده، حالا با دیدن ما که لباس نظامی پوشیدیم، قطعا می ترسه😨 لباس منم طرحش مثل لباس داعشی ها بود. موقعی که رفتیم نزدیکشون اون بچه کوچیکه ترسید و چند قدمی عقب رفت. ما هم دیگه کاریش نداشتیم موقع بیرون اومدن از خونه، نتونستم جلو خودم رو بگیرم و بچه ها رو بغل کردم و بوسیدمشون😚 شهید عارف رفت از تو ماشین باقلوا آورد و به بچه ها تعارف کرد😋 باقی بچه های تیم هم اومدند و اون بچه ها رو کمی نوازش کردند و باهاشون دست دادند🤝 راننده ما بود. سوئیچ رو بهش دادم گفتم: بشین بریم. گفت: حوصله ندارم خودت بشین. نشستیم تو ماشین و و همین که حرکت کردیم زد زیر گریه😭 اون لحظه بود که از اعماق قلبمـ حسرت اون حالش رو خوردم...😥 @Oshagh_shohadam