eitaa logo
🥀عُـشـــاق اَلشُھـــــــدا🥀
885 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
1.3هزار ویدیو
45 فایل
﷽ این چه سودائے است با خود ڪرده ام در عاشقے از تو گویم لیک، فڪرم جاے دیگر مانده است ارتباط‌مون @Shohada1380 بگـوشیم @Fatemee_315 آن سوی نداشته هایم تکیه‌گاهی‌دارم‌ازجنس‌خدا....
مشاهده در ایتا
دانلود
••🦋•• و این است ڪه دست بر قلبتـ♥️ گذاشته تو را انتخاب ڪرده افتخارڪن😎 ڪه به چشمش آمدی وخریدنی شدی🍁 عاشقانه ڪه ادامه بدهی❤️ این بار خداوند خریدارت خواهد شد!🌙✨ @Oshagh_shohadam
🎞 برادرشہید : سپاه‌رفتن‌بابک‌یک‌دگرگونی درزندگیش‌ایجادکرد. دوست‌شهید : بابک‌بعدسپاه‌مسیروهدف‌زندگیش ودیدش‌عوض‌شدبهش‌میگفتیم بابک‌چطوری‌اینقدرتغییر‌کردی؟!🤔 میگفت:راهم‌روپیداکردم🙂 توی‌خدمت‌کلااعتقادات‌بابک‌خیلی‌قوی‌شده‌بود انگارزندگیه‌دنیایی‌براش‌مهم‌نبود⛓🌍 روی‌گناه‌نکردن‌خیلی‌حساس‌شده‌بود بعدخدمت‌یه‌کارایی‌که‌قبلاانجام‌میداد دیگه‌انجام‌نمیداد …بابک‌پتانسیل‌این‌اعتقادودفاع‌روداشت اززمانیکه‌به‌خدمت‌رفت این‌پتانسیل‌به‌عمل‌تبدیل‌شد بابک‌آدمی‌نبودکه‌یه‌شبه‌🌔انقلاب‌درونی‌درش‌ایجادبشه🇮🇷 بابک‌درطول‌زمان‌تغییر‌کرد⏳ حاج‌آقـا : موقعی‌که سرباز بود توی‌برنامه‌فصل‌شیدایی‌شرکت‌کرده‌بود واونجابهش‌نقش‌ دادن ومن‌شنیدم‌این‌تغییرازاونجانشات‌میگیره @Oshagh_shohadam
از امام صادق علیه السلام نقل شده: هر کس سوره را در شب های جمعه قرائت نماید، به مرگ شهادت از دنیا خواهد رفت یا اینکه خداوند او را مبعوث خواهد کرد و در روز قیامت در صف شهدا خواهد بود. @Oshagh_shohadam
نویسنده:فاطمه رهبر انتشارات_خط مقدم رایگان میزارم براتون به شرط دعا شهادت در حق ادمین های کانال و نویسنده محترم ومی گوید : پاشید برید ، داداش ! ما جای شما نگهبانی می دیم . نگاه خیس ارجمند فر ، روی صورت به ظاهر آرام بابک می لغزد ، از جا کنده می شوند . نظری ،رو به بابک می گوید با بچه ها تا گروه ادوات برود و کمی مهمات و خوراکی با خودش بیاورد . به سوی گروه ادوات حرکت حرکت می کنند . صدای آهنگران از لای درز بازمانده ی چادر عارف ریخته می شود بیرون : ( درِ باغ شهادت را نبندید . . . زِ ما بیچارگان زان سو نخندید . . . ) * * * فرمانده زارع توی ماشین استراحت می کند . شب ها برای آسودگی بچه ها و بیشتر شدن جایِ خواب آن ها داخل ماشین می خوابد . تمام امروز را در حال رفت و آمد به جلو بوده و حالا بی خوابی و خستگی ، امانش را بریده . صدای خوردن چیزی به شیشه ، پلک هایش را می پراند . گوشش تیز می شود . با تکرار دوباره ی صدا به سمت شیشه بر می گردد . توی تاریکی ، تشخیص چهره برایش سخت است . چراغ سقف ماشین را روشن می کند و شیشه را می کشد پایین : ها . . . بابک ، چی شده ؟ _ آقا ببخشید بیدارتون کردم . خواستم یه چیزی بگم . زارع ، منتظر نگاهش می کند . در این مدت ، بابک را در هر جایی که احتیاج به کمک بوده ، دیده است . مثل آچار فرانسه برای حل کردن هر چیزی وارد ماجرا شده . بابک ، سرش پایین است . _ منتظرم ، پسر ! کارت رو بگو ! _ آقا ، می گن فردا قراره درگیری بشه ! _ تو تموم این بیست و چهار پنج روز درگیری بوده ! مگه صدای خمپاره و گلوله رو نمی شنیدی ؟ سکوت ، داخل اتاقک ماشین و فضای اطراف بابک را هم در بر گرفته . _ از چیزی می ترسی ، بابک ؟ می خوای بفرستمت عقب ؟ بابک به سرعت سرش را بالا می گیرد . موهایش کج می شوند سمت شقیقه . دست می کشد به ریش هایش : _ نه ، آقا ! از چی بترسم ؟ اومدم ازتون چیزی بخوام . خستگی و خواب ، زارع را کلافه کرده . بی حوصله می گوید : خوب ، بگو دیگه ! معطل چی هستی پس ؟ بابک ، کمی در جایش تکان می خورد . نور قرمز سقف ماشین ، نصف صورتش را رنگی کرده . نگاهش را تا نگاه فرمانده اش بالا می آورد : _.... انگار میله ی داغی را کرده باشند در قلب زارع، صاف می نشیند و خیره می شود به بابک . کلمات را گم کرده . نمی داند چه بگوید . سرفه ای در گلویش می شکند و بی اینکه متوجه باشد لحنش تند شده ، می گوید : این چه حرفیه ، پسر ؟! ما یه شهید داده ایم و برامون بسه . دیگه قرار نیست کسی شهید بشه . بابک ، مشغول بازی کردن با گوشه ی چفیه اش است . پای راستش را با ریتمی نا مشخص به زمین می کوبد : _ آقا ، قول بدید شدم ، رضایتم رو از پدرم بگیرید . بگید کنه . _ باز که حرف خودت رو می زنی ، پسر ؟! باز که می گی شهید ؟! برو آقا ! برو ! نه تو می شی نه هیچ کس دیگه . بابک گردن کج می کند و با لبخند به فرمانده اش خیره می شود : _ اما می شم ، آقا ! به پدرم بگید حلالم کنه . وقت اومدن ، طاقت خداحافظی باهاش رو نداشتم . زارع خیره می شود به پسری که با قدم های بلند از او دور شده ؛ اما لحن بغض آلودش در کابین ماشین جا مانده است . چراغ را خاموش می کند . تاریکی ، دورش را می گیرد ؛ اما دیگر خبری از خواب نیست . چشم می دوزد به سقف آهنی بالای سرش . صدای تیر اندازی از جایی دور می آید . به یاد جبهه و هم رزمان شهیدش می افتد . یک شب قبل از عملیات خواب دیده بود دوستش ، جواد ، شده . صبح که بیدار می شود ، ادامــہ دارد ـ ـ ـ 🦋بـہ ڪانـاݪ عـشاق الـشہـدا بـپیـونـدیـد🦋 eitaa.com/Oshagh_shohadam
....🖐🏽 شمایۍ کـه همش از رتبه کنکور الگوهای اونور آبی تعریف میکنی، چند سالت بود وقتی فهمیدے شهید مهدی زین‌الدین رتبه چهارم کنکور رشته‌ی تجربی رو کسب کرده بودن(:؟ - شهدا‌توهیچ‌جبهه‌ای‌کم‌نمیزاشتن🙂! @Oshagh_shohadam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
+ گفت چی باعث میشه که مهر یه به دل آدم میاد؟ - گفتم،خـــدا واسطه می‌فرسته برای ... آشــــتیِ بــا خدا ! @Oshagh_shohadam
🌷شهید «سید مرتضی آوینی» چه زیبا گفت که «اگر نشوی، »؛ آری! «محمدمهدی» هم نگران همین بود؛ برای همین ۱۰ روز قبل از شهادتش، به مادرش این‌گونه گفته بود که ✨«دوست داری زنگ خانه ما را بزنند و بگویند که پسرت تصادف کرد و مُرد! یا این قشنگ‌تر است که بیایند و بگویند که پسرت شهید شد؛ پس برای من دعای شهادت کن و من را با دعا‌های خود بیمه نکن!»؛ 🕊 و مادرش چه زیبا اسماعیل خود را در نفس خود قربانی کرد، چراکه می‌دانست باید امانتی که ۱۹ سال قبل از خدا گرفته است را به صاحبش برگرداند.
نگاهی کوتاه به زندگی شهید 🌹 🌼 انقلاب شهید ابوالفضل ((شاهرخ )) ضرغام گوینده عراق هم می گفت ما شاهرخ، جلاد حکومت ایران را کشتیم! اثری از پیکر شاهرخ نیافتیم او شهید شده بود، گمنام. 🍃 از خدا خواسته بود همه را کند،همه گذشته اش را. می خواست چیزی از اونماند،نه اسم ،نه شهرت،نه قبر و مزار و نه هیچ چیزدیگر شهید ضرغام در یکم دیماه سال۲۷ دیده به جهان گشود و از همان دوران کودکی، با ان جثه درشت و قوی نشان داد که خلق و خوی پهلوانان را دارد شاهرخ هیچگاه زیر بار حرف زور و ناحق نمیرفت، دشمن ظالم و یار مظلوم بود. دردوازده سالگی طعم تلخ یتیمی را چشید. از ان پس با سختی، روزگار را سپری کرد در جوانی به سراغ کشتی رفت. 🌸 سنگین وزن کشتی میگرفت. چه خوب پله های ترقی را یکی پس از دیگری طی میکرد. قهرمان جوانان،نایب قهرمان بزرگسالان دعوت به اردوی تیم ملی کشتی فرنگی.همراهی تیم المپیک ایران و….. بدنش بسیار قوی بود .هر روز هم مشغول تمرین بود. در اولین حضور در مسابقات کشتی فرنگی به قهرمانی جوانان تهران در یکصد کیلو دست یافت. سال پنجاه در مسابقات قهرمانی کشور در فوق سنگین جوانان بسیار خوش درخشید و تمامی حریفان را یکی پس از دیگری از پیش رو برداشت.بیشتر مسابقه ها را با ضربه فنی به می رسیدـ eitaa.com/Oshagh_shohadam
گفت میدونۍچࢪامیگیم‌ࢪفیق‌ خیلےکمڪت‌میکنہ؟! -بࢪا؎اینڪھ‌ࢪفیق‌ࢪوی‌ࢪفیق‌ اثࢪمیزاࢪھツ♥️ معࢪفت‌بھ‌خࢪج‌میدھ‌و یھ‌ࢪوزبھ‌ࢪسم‌ࢪفاقت‌میبࢪتت پیش‌خودش... @Oshagh_shohadam
🌹 «به تاریخ 5/10/94 ساعت 23 و نیم شب، چند سطری نامه مینویسم، وار و علی وار کردن را و وار زیستن و حسین وار زندگی کردن و حسین وار شدن را می دارم. در قاموس اسلام کاری ترین را بر ظلم، جور، شرک و الحاد می زند و خواهد زد. ببین ما به چه روزی افتاده ایم و جامعه را به لجنزار کشیده است ولی چاره ای نیست، این ها سد راه اسلام شده اند و برداشته شوند تا راه تکامل طی شود. مادر جان و پدر جان شما را قسم می دهم که اگر به خاطر من گریه کنید اصلا از شما راضی نخواهم بود، وار و وار زندگی نمایید و مرا به بسپارید» اللهم الرزقنا شهاده فی سبیلک
❗️ 💔🕊 ماهمیشھ‌فکرمیکنیم‌شھدا یه کارخاصی‌کردن‌کہ‌شھیدشدن❗ ، نه‌رفیق . .🌱🌸 اونا خیلی‌کارهارونکردن‌که شھید شدن :) @Oshagh_shohadam
چرا هیچکس توجه نمیکند ؟! مگه ایشون شهید نشدند ؟! ایشون واسه دفاع از جان ما رفت ! بعد خانم امینی ایست قلبی میکند ! اینقدر رسانه ای اش میکنند ؛ که جزو ترند های جهانی میشود! (یکی دفاع میکنه و جانش را فدای ملت میکند . هیچکس هیچ حرفی ازش نمیزند . میماند ! دیگری در اثر بیماری قلبی فوت میکند ! جمهوری اسلامی را زیر سوال میبرن. اسلام ! اسلامی که خدا گفت : امروز دین شما را برایتان کامل گردانیدم . ( سوره مائده آیه 3 } میلیونی درباره اش هشتگ میزنند ! ) دقیقا دارید اهدافی رو پیش میبرید ! که دشمن میخواد ! ( چه بدانید ! چه ندانید ! کمک به دشمن گناه است ‼️) کنید با عکس ❗️