نگاهی کوتاه به زندگینامه شهید 🌹
✨بهنام در منزل پدر بزرگش در خرمشهر به دنیا آمد. ریزه بود و استخوانی اما #فرز، #چابک، بازیگوش و #سرزبان دار. شهریور 1359 شایعه حمله عراقی ها به خرمشهر قوت گرفته بود خیلی ها داشتند شهر را ترک می کردند.
🌿کسی باور نمی کرد که خرمشهر به دست عراقی ها بیفتد اما جنگ واقعاً شروع شده بود. او که #فقط13سال سن داشت، تصمیم گرفت بماند. مردانه ایستاد. هم #میجنگید هم به #مردمکمک می کرد.
🌸 بمباران که می شد می دوید و به #مجروحین می رسید. او با همان جسم کوچک اما روح بزرگ و دل دریاییاش به قلب دشمن میزد و با وجود #مخالفت فرماندهان، خود را به صف اول نبرد میرساند تا از شهر و دیار خود دفاع کند. بهنام چندین بار نیز به اسارت دشمن درآمد؛ اما هر بار با #توسل به شیوهای از دست آنان می گریخت.
🍃برای #فریب عراقی ها می زد زیر گریه و می گفت: "من دنبال مامانم می گردم گمش کردم" او با بهره گیری از توان و جسارت خود توانست #اطلاعاتارزشمندی از موقعیت دشمن را به دست آورده و در اختیار فرماندهان جنگ قرار دهد.
🌼عراقی ها که فکر نمی کردند این نوجوان 13 ساله قصد #شناسایی مواضع، تجهیزات و نفرات آنها را دارد، رهایش می کردند. یک بار که رفته بود شناسایی، عراقی ها گیرش انداختند و چند تا سیلی آبدار به او زدند جای دست سنگین مامور عراقی روی صورت بهنام مانده بود وقتی برگشت دستش را روی سرخی صورتش گرفته بود هیچ چیز نمی گفت فقط به بچه ها اشاره کرد عراقی ها کجا هستند و بچه ها راه می افتادند. این شیر بچه #شجاع و پرتلاش #بختیاری در رساندن مهمات به رزمندگان اسلام بسیار تلاش می کرد. گاه آنقدر نارنجک و فشنگ به بند حمایل خود آویزان میکرد که به سختی می توانست راه برود. #علاقه عجیبی به امام خمینی (ره) داشت، به گونه ای که اینگونه سفارش کرده بود: از بچهها میخواهم که نگذارند امام تنها بماند و خدای ناکرده احساس تنهایی بکند.
🥀بهنام محمدی نوجوان 13-12 سالهای بود که در تمام روزهای مقاومت از 31 شهریور تا 28 مهر 59 در خرمشهر ماند .
eitaa.com/Oshagh_shohadam