eitaa logo
🥀عُـشـــاق اَلشُھـــــــدا🥀
828 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
1.3هزار ویدیو
45 فایل
﷽ این چه سودائے است با خود ڪرده ام در عاشقے از تو گویم لیک، فڪرم جاے دیگر مانده است ارتباط‌مون @Shohada1380 بگـوشیم @Fatemee_315 آن سوی نداشته هایم تکیه‌گاهی‌دارم‌ازجنس‌خدا....
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم رب المهدی رمــــان "پایان یک عــــشـــــق💕" ‌ ‌ " از زبان هدیه " ‌ (مهدیار)اومد کنار گوشم زمزمه کرد -بیخیال ارزش اینکه مجلس به گناه تبدیل نشه رو داشت.. بعد هم فاصله گرفت و یه چشمک انداخت؛ "دلم قنج رفت براش که" "ای خدا آخه تو چرا آنقدر خوبی؟!" مراسم کم‌کم تموم شد و همه رفتن مهدیار: -میای بریم بیرون؟! _کجا؟! -دیگه بماند.. _خب پس صبر کن لباسم رو عوض کنم.. -نـــــه نمی‌خواد، -می‌خوام همینجوری باشه.. چادرم رو انداختم سَرَم و رفتیم؛ سوار ماشین شدیم و حرکت.. مهدیار: -راستی..! _چی؟! -خیلی خوووشگل شدی؛ -خوشگل بودی خوشگل‌تر شدی.. -تو اتاق نگفتم بهت چون هنوز خانمم نشده بودی _می‌دونم.. -اعتماد به نفس _مگه دروغ میگم؟! -نه اصلاااا.. رسیدیم، از ماشین پیاده شدم.. "گلزار شهدا بود" باذوق‌ برگشتم‌ سمت مهدیار و گفتم: _وااای چقدر خووووب شد اومدیم اینجا.. -قابلی نداشت.. دست‌هام رو گرفت و وارد شدیم؛ چشمم خورد به قبری که یه بار باهم افتادیم داخلِش دست‌هاش رو گرفتم و کشیدم سمت اون قبر.. مهدیار: -ای خدااا،یادته؟! _معلومه که یادم هست،آبروم رفت! -حالا که دیگه زنم شدی دست‌هاش رو دوباره کشیدم سمت مزار "شهیده‌‌نجمه‌قاسمپور" _ببین مهدیار دخترها هم شهیده می‌شوند.. -آره درسته، ولی در اصل دخترها شهید پَروَرَند.. دوتا دست‌هام رو تو دوتا دست‌هاش گرفت، و خیره شد تو چشم‌هام و گفت: -ببین قشنگم،تو به من کمک کن شهید بشم؛ قول میدم نزارم جابمونی... هنوز تو ذوق "قشنگم" گفتنش بودم که دوباره دلم لرزید.. "چرا حرف از شهادت میزنه دلم می‌لرزه..؟! "آخه من تازه تو رو به دست آوردم،چرا آنقدر درباره شهادت میگی..!" بحث رو باید عوض کنم؛ نگاهی به مزار کردم و گفتم: _هِـــــــــی حالا تواَم، _ایشون رفیق شهید من هست، همه حرف‌هام رو بهش می‌زنم.. _تو رفیق شهید داری؟! -صد البته، همه‌ی شهدایی که اینجا میبینی رفیق‌های من هستن و قراره شهیدم کنند‌ ان‌شاءالله.. "دوباره حرف از شهادت زد!" _میشه زیارت عاشورا بخونی؟! -چرا که نه..! ‌ نویسنده: eitaa.com/Oshagh_shohadam