eitaa logo
🥀عُـشـــاق اَلشُھـــــــدا🥀
828 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
1.3هزار ویدیو
45 فایل
﷽ این چه سودائے است با خود ڪرده ام در عاشقے از تو گویم لیک، فڪرم جاے دیگر مانده است ارتباط‌مون @Shohada1380 بگـوشیم @Fatemee_315 آن سوی نداشته هایم تکیه‌گاهی‌دارم‌ازجنس‌خدا....
مشاهده در ایتا
دانلود
بـسـم‌رب‌ِّالـمـهـدےعـج ‌ رمــــان "پایان یک عــــشـــــق💕" ‌ ‌ کمی نگذشته بود که... -واقعا می‌خوای ازدواج کنی..؟! من می‌دونستم فردین الکی نمیاد خونه ما.. خبر ازدواج من رو شنیده.. -پس می‌خوای ازدواج کنی؟! _آره _با همون پسری که دو سه بار جلو دانشگاه دیدمش؟! -بله،خودشه -آخه چی داره این؟! -چه‌جوری می‌خواد خوشبختِت کنه؟! _خوشبختی به مال و اموال نیست؛ و با یه حقوق ساده هم میشه خوشبخت شد _بستگی داره خوشبختی رو چه جوری ببینی؟! _همین که مطمئنم خیانت نمیکنه کافیه... -هدیه دهن من رو باز نکن، تو هیچ وقت نزاشتی درباره اون شب بگم.. -ببین هدیه.... نزاشتم حرفش رو تموم کنه.. _پسردایی بیخیال؛باور کن اصلا حوصله ندارم.. _دیگه هر چی بود تموم شد؛ و هم اینکه مهدیار خیلی چیزها داره که جای خالی مال و اموال رو پُر میکنه.. -مثلا چی داره؟! _یه دل داره؛ اگه بده به یکی دیگه کسی رو نگاه نمیکنه _مهربونه،خدا می‌شناسه،ائمه(علیه‌السلام) می‌شناسه و تو زندگیش بیشتر از اینکه نگاه مردم براش مهم باشه نگاه خدا براش مهمه.. _یه منتظر واقعی برای آقاامام‌زمان(عج) هست.. -هع،از کجا میدونی منتظر آقاتونه؟! _چون منتظر شهادته..! _کسی منتظر آقاست که منتظر شهادته.. -یعنی واقعا می‌خوای باهاش ازدواج کنی؟! تو چشم‌هاش نگاه کردم و گفتم: _آره،می‌خوام باهاش ازدواج کنم.. قاشقش رو انداخت تو بشقاب و بلند شد.. _حالا چرا غذات رو نمی‌خوری..؟! -کوفتم بشه.. کتش رو از رو مبل برداشت؛ رفت سمت در که گفتم: _هی فردین،وایسا دارم باهات حرف می‌زنم.. برگشت سمتم: -بگو! _چرا آنقدر بهت برخورد؟! _خب پاشو بیا غذات رو بخور حداقل بعد برو.. -تو هیچی نمی‌فهمی! -هدیه تو هیچی نمی‌فهمی...!! رفت بیرون و در هم بست... "من چی‌رو نمی‌فهمم؟!" "اگر کار خودش نبود من الان زنش بودم" رفتم بقیه غذام رو خوردمو ظرفارو شستم؛ وِلو شدم رو تخت و گوشیم رو برداشتم.. دو تا پست گذاشتم "مهدوی و سیاسی" "نصف دین سیاسته؛ این مذهبی‌هایی که تو سیاست دخالت نمی‌کنن اصلا مذهبی نیستن..!! ما مولامون امیرالمؤمنین‌امام‌علی(علیه‌السلام) کلا شخص سیاسی بودن و چقدر هم تاکید کردن" تو همین فکرها بودم که در خونه باز شد.. ‌ نویسنده: @Oshagh_shohadam