eitaa logo
🥀عُـشـــاق اَلشُھـــــــدا🥀
889 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
1.3هزار ویدیو
45 فایل
﷽ این چه سودائے است با خود ڪرده ام در عاشقے از تو گویم لیک، فڪرم جاے دیگر مانده است ارتباط‌مون @Shohada1380 بگـوشیم @Fatemee_315 آن سوی نداشته هایم تکیه‌گاهی‌دارم‌ازجنس‌خدا....
مشاهده در ایتا
دانلود
بـسـم‌رب‌ِّالـمـهـدےعـج ‌ رمــــان "پایان یک عــــشـــــق💕" ‌ ‌ "از زبان مهدیار" ‌ کلید رو انداختم و رفتم داخل خونه آخرای شب بود و به خاطر شیفتم توی بیمارستان دیر اومده بودم.. برق‌ها خاموش بود،لابد خواب بودن همه؛ آروم آروم قدم برداشتم سمت اتاقم... که یهوووو یکی پرید تو بغلم.. مهدیه: -وااااای داداش یه خبر خیلی‌ خیلی خوووووب! -اگر بگم ذوق‌ مرگ میشی.. _دختره‌ی بی‌عقل علیک سلام -خب سلام، -وای داداش نمی‌دونی چی شده که... _فعلا خستم بزار برای فردا.. "بوسی کاشتم رو پیشونیش و رفتم سمت اتاقم" -درباره‌ی هدیه است،باشه هرجور راحتی رفت سمت اتاقش، وقتی گفت هدیه یهو خشک شدم.. برگشتم و دویدم سمتش و گرفتمش _از هدیه چه خبری داری..؟! مهدیه زد زیر خنده؛ -چیشد..!تو که خسته بودی..! _بگو دیگه..! -اول مژدگونی..! _فردا بستنی مهمون من -خب هدیه نامزدیش بهم خورده ناخودآگاه نیشم باز شد،قلبم تند زد؛ بدون هیچ حرفی رفتم سمت اتاقم... مهدیه داشت یه حرف‌هایی میزد ولی نمی‌شنیدم و رفتم داخل اتاقم... همون جوری نشستم، "اصلا باورم نمیشد! اینجوری من می‌تونستم پا پیش بزارم" رفتم وضو بگیرم تا نماز شُکر به جا بیارم.. ‌ نویسنده: @Oshagh_shohadam