🥀عُـشـــاق اَلشُھـــــــدا🥀
#به_نام_ایزد_یکتا #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_نوزده_ام حاج حســن هم بعد از چند لحظه سکوت گفت: تو قديم ه
#به_نام_ایزد_یکتا
#سلام_بر_ابراهیم
#قسمت_بیست_ام
بعد هم گفت: من کشتي نميگيرم! همه با تعجب پرسيديم: چرا !؟
كمي مكث كرد و به آرامي گفت: دوســتي و رفاقت ما خيلي بيشتر از اين حرف ها وكارها ارزش داره!
بعد هم دست حاج حسن را بوسيد و با يك صلوات پايان کشتي ها را اعلام کرد.
شــايد در آن روز برنده و بازنده نداشتيم. اما برنده واقعي فقط ابراهيم بود.
وقتي هم ميخواستيم لباس بپوشيم و برويم. حاج حسن همه ما را صدا کرد و گفت: فهميديد چرا گفتم ابراهيم پهلوانه!؟
ما همه ساکت بوديم، حاج حسن ادامه داد : ببينيد بچه ها، پهلواني يعني همين
کاري که امروز ديديد.
ابراهيم امروز با نَفس خودش کشتي گرفت و پيروز شد.
ابراهيم به خاطر خدا با اون ها کشتي نگرفت و با اين کار جلوي کينه و دعوا را گرفت. بچه ها پهلواني يعني همين کاري که امروز ديديد.
٭٭٭
داستان پهلواني هاي ابراهيم ادامه داشت تا ماجراهاي پيروزي انقلاب پيش آمد.
بعد از آن اکثر بچه ها درگير مســائل انقالب شدند و حضورشان در ورزش باستاني خيلي کمتر شد.
تا اينکه ابراهيم پيشــنهاد داد که صبح ها در زورخانه نماز جماعت صبح را بخوانيم و بعد ورزش کنيم و همه قبول کردند.
بعد ازآن هر روز صبح براي اذان در زورخانه جمع ميشديم. نماز صبح را به جماعت ميخوانديم و ورزش را شروع ميکرديم. بعد هم صبحانه مختصري و به سر کارهايمان ميرفتيم.
ابراهيم خيلي از اين قضيه خوشــحال بود. چــرا که از طرفي ورزش بچه ها تعطيل نشده بود و از طرفي بچه ها نماز صبح را به جماعت ميخواندند.
#نشر_شهید_ابراهیم_هادی
@Oshagh_shohadam