eitaa logo
🥀عُـشـــاق اَلشُھـــــــدا🥀
880 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
1.3هزار ویدیو
45 فایل
﷽ این چه سودائے است با خود ڪرده ام در عاشقے از تو گویم لیک، فڪرم جاے دیگر مانده است ارتباط‌مون @Shohada1380 بگـوشیم @Fatemee_315 آن سوی نداشته هایم تکیه‌گاهی‌دارم‌ازجنس‌خدا....
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀عُـشـــاق اَلشُھـــــــدا🥀
#به_نام_ایزد_یکتا #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_سی_و_سوم من ســريع رفتم و بين تماشاگرها نشستم. ابراهيم روی
بعد سريع رفت تو رختکن، لباس هايش را پوشيد. سرش را پائين انداخت و رفت. از زور عصبانيت به در و ديوار مشــت ميزدم. بعد يك گوشــه نشستم. نيم ساعتی گذشت. کمی آرام شدم. راه افتادم که بروم. جلوی در ورزشــگاه هنوز شــلوغ بود. همان حريف فينال ابراهيم با مادر و کلی از فاميل ها و رفقا دور هم ايستاده بودند. خيلي خوشحال بودند. يکدفعه همان آقا من را صدا کرد. برگشــتم و با اخم گفتم: بله؟! آمد به ســمت من و گفت: شما رفيق آقا ابرام هستيد، درسته؟ با عصبانيت گفتم: فرمايش؟! بی مقدمه گفت: آقا عجب رفيق با مراميداريد. من قبل مســابقه به آقا ابرام گفتم، شــک ندارم که از شــما ميخورم، اما هوای ما رو داشته باش، مادر و برادرام بالای سالن نشستند. كاری كن ما خيلی ضايع نشيم. بعد ادامــه داد: رفيقتون ســنگ تموم گذاشــت. نميدونی مــادرم چقدر خوشحاله. بعد هم گريه اش گرفت و گفت: من تازه ازدواج کرده ام. به جايزه نقدی مسابقه هم خيلي احتياج داشتم، نميدونی چقدر خوشحالم. مانــده بودم كه چه بگويم. کمی ســکوت کردم و به چهره اش نگاه كردم. تازه فهمیدم ماجرا از چه قرار بوده. بعدگفتم: رفيق جون، اگه من جای داش ابرام بودم، با اين همه تمرين و سختی کشيدن اين کار رو نميکردم. اين کارا مخصوص آدمای بزرگی مثل آقا ابرامه. از آن پســر خداحافظی کردم. نيم نگاهی به آن پيرزن خوشحال و خندان انداختم و حرکت کردم. در راه به کار ابراهيم فکر ميکردم. اينطور گذشت کردن، اصلا با عقل جور درنمی آيد! با خودم فکر می کردم، پوريای ولی وقتی فهميد حريفش به قهرمانی در مسابقه احتياج دارد و حاکم شهر، آنها را اذيت کرده، به حريفش باخت. اما ابراهيم... ياد تمرينهای سختي که ابراهيم در اين مدت کشيده بود افتادم. ياد لبخندهای آن پيرزن وخوشحالی آن جوان، يكدفعه گريه ام گرفت. عجب آدميه اين ابراهيم @Oshagh_shohadam