eitaa logo
🥀عُـشـــاق اَلشُھـــــــدا🥀
878 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
1.3هزار ویدیو
45 فایل
﷽ این چه سودائے است با خود ڪرده ام در عاشقے از تو گویم لیک، فڪرم جاے دیگر مانده است ارتباط‌مون @Shohada1380 بگـوشیم @Fatemee_315 آن سوی نداشته هایم تکیه‌گاهی‌دارم‌ازجنس‌خدا....
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱 ♥ -بسم‌الله...🌸 بخونیم‌باهم...🤲🏻 الهے‌عَظُمَ‌الْبَلٰٓآوَبَرِحَ‌الخَفٰآء ُوَانْڪَشِفَ‌الْغِطٰٓآءٌ…🍃 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️|دل ڪہ هوایـے شود، پرواز است ……ڪہ آسمانیت مےڪند.…… 🌱و اگر بال خونیـن داشتہ باشے🌱 دیگر آسمــان، طعم ڪربلا مےگیرد. دلــ‌ها را راهےڪربلاے جبــ‌هہ‌ها مےڪنیم و دست بر سینہ، بہ زیارت "شــ‌هــــــداء" مےنشینیم...|♥️ 🕊🦋 بِسمِ اللّٰہِ الرَّحمٰن الرَّحیم🦋🕊 🌹اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَہُ 🕊اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَہُ 🌹اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللہِ 🕊اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ 🌹اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ 🕊اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ 🌹اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ 🕊اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے عَبدِ اللہِ، بِاَبـے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم...🌻 🌾 @Oshagh_shohadam
رمــــان "پایان یک عــــشـــــق💕" ‌ ‌ از زبـــــان مهدیار(آقای‌فرخی): _علی..! _داداش برو ببین این اتوبوس مشکلی نداره؟! _خدانکرده نمونیم وسط جاده.. علی: -نوکر بابات غلام سیاه _اذیت نکن برو ببین -هـــــی پسر..! -با من درست حرف بزن، کاری نکن همینجا داد بزنم که دیشب چه بلایی سرت اومده تو گلزار _اصلا تقصیر منه که همه چیم رو به تو میگم.. _آخه به تو هم میگن رفیق؟! -شوخی کردم بابا.. -دارم میرم علی رفت و منم مشغول حضوری‌زدن بودم که یهو یه خانم جلوم قرار گرفت.. مثل همیشه چشمَم‌ رو به زمین دوختم.. آخه با این چشم‌ها قراره برای اهل بیت گریه کنم.. مگه این خانم نبود چرا پوتین پوشیده؟! فکر کنم پسره.. اومدم سرم رو بگیرم بالا دیدم نـــــه چادر داره.. این چه مسخره بازیه..! فکر کنم پسرها دوباره می‌خوان اذیتم کنن.. سرم رو گرفتم بالا؛ این که خــــانم کیامرزیه.. با یادآوریِ اتفاق دیشب سرم رو گرفتم پایین.. جواب سلامش رو دادم.. _کاری هست؟! خانم کیامرزی: -خیر، فقط خواستم حضوری من و فاطمه صفایی رو بزنید.. _بله چشم.. -فقط اینکه شما با اتوبوس نمیرید..؟! با ماشین شخصی یکی از برادرها میرسونَتِتون؛ آخه اتوبوس پسره درست نیست.. -بله،هر طور صلاح می‌دونید -فعلا خدافظ.. "خدایا؛ این چرا تیپش اینجوری بود..!! کلا متفاوته دختره.. تو لحن صحبتش هیچ جوره عشوه نیست.. استغفرالله.... چقدر جدیداََ هیز شدی مهدیار.. اصلا به توچه.."‌ ‌ نویسنده: @Oshagh_shohadam
خبرنگار از ابومهدی پرسید: شما که عرب هستید؛ چطور اونقدر قشنگ‌ فارسی صحبت می کنید؟؟ ایشون پاسخ قشنگی داد: [ عربی زبان قرآن است و فارسی زبان انقلاب. ] @Oshagh_shohadam
🥀عُـشـــاق اَلشُھـــــــدا🥀
-
مادر..میون‌اون‌‌لیست‌زئرا‌که‌دستته.. اسم‌عاشقای‌عشاق‌حسین‌یادت‌نره.. مادر‌یه‌نگاهی . . یه‌نگاهی . . یه‌نگاهی . .(:💔
طرف‌تو‌خونش‌روبه‌روی‌ماهواره‌نشسته‌داره موهیتوشو‌می‌خوره‌بعدباخیال‌راحت‌‌درباره‌ شهدای‌مدافع‌حرم‌میگه‌ کی‌گفته‌برن‌شهید‌شن؟‌ میموندن‌پیش‌زن‌و‌بچشون ! دِ‌آخه‌هنوز‌داعش‌ا‌زپاچه‌آویزونش‌نکرده هنوز‌نچشیده‌وقتی‌زن‌و‌بچش‌و‌جلوروش‌سَر ببرن‌چه‌حسی‌داره‌ هنوز‌جلوش‌بچه‌کتک‌نزدن ، به‌زن‌تجاو‌زنکردن .. که‌اینجوری‌بلغور‌نکنه|: 🚶🏻‍♂️ @Oshagh_shohadam
19.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وقـتـی‌از‌دســت‌هـمــه‌خسته‌میشم... تـــو‌پــنـــاه‌خــسـتـگی‌هـای‌مـنـی... @Oshagh_shohadam
‌ رمــــان "پایان یک عــــشـــــق💕" ‌ ‌ از زبــــــان هدیه: ‌ با ماشین آقای قربانی رفتیم یکی از مناطق محروم.. "واای خدا.. چقدر اختلاف طبقاتی..! هیچی نیست اینجا..! نه خونه درست و دَرمانی،نه بهداشت خوبی، مردم چقدر فقیرن.. خدایا نمی‌خوای‌ بزاری آقاامام‌زمان(عج) بیاد؟! به جون خودم قسم فقط با اومدن آقا درست میشه.. ‌ 💕 ‌ رفتیم تو یه مدرسه اِقامت کردیم، یکی از کلاس‌های مدرسه شد آشپزخونه.. ‌ مهدیار گفت؛ بچه‌ها دلشون شُعله زرد می‌خواد، اگه میشه شُعله زرد درست کنید... قرار شد بره شکر بگیره و شُعله زرد درست کنیم، من و فاطمه هم کم‌کم شروع به پختش کردیم.. فاطمه: -یه شُعله زرد درست کنیم، بفهمن چه آشپزهایی هستیم من: _انگشت‌هاشونم بخورن یه ذره که گذشت فاطمه گف: - برو شکرها رو بیار تا بریزیم توش.. کنار در آشپزخونه یه پلاستیک شکر بود که برداشتم و همه رو ریختیم تو قابلمه.. کارهای‌ آشپزی که تموم شد یه ذره از شعله زرد رو گذاشتم تو قابلمه کوچیک برا خودمون،بقیَّشم دادم برادرها.. برگشتنی چشمم خورد به یه پلاستیک سفید.. یعنی چی توش بود؟! یه ذره مَزه‌مَزه کردم دیدم شکره.. پس اون که ما ریختیم تو غذا چی بوده؟! رفتم سمت شعله زرد خودمون و یه‌ذره ازش خوردم... "وااااااااای شوووووره یــــــــــــــا بــــــــاب‌الحـــوائج _فـــــــاطمه..!! _اون که ریختیم تو غذا شکر نبوده،نمک بوده.. فاطمه: واای هدیه!! -این رو اصلا نمیشه خورد که چیکار کنیم؟! سریع دویدم سر سفره برادرها داشتن شعله زرد رو می‌کشیدن تو بشقاب‌ها.. قابلمه رو سریع کشیدم سمت خودمـ... یه نگاه به جمع کردم ببینم کیا خوردن؟! "وااااااای مهدیار با رفیقش علی دارن می‌خورن دهنشون پره، از شوریِ غذا نمی‌تونن قورت بدن همینجوری نگه داشتن تو دهنشون.. وای آبرووووم" ‌ نویسنده: @Oshagh_shohadam
🌱 ♥ -بسم‌الله...🌸 بخونیم‌باهم...🤲🏻 الهے‌عَظُمَ‌الْبَلٰٓآوَبَرِحَ‌الخَفٰآء ُوَانْڪَشِفَ‌الْغِطٰٓآءٌ…🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا