eitaa logo
🥀عُـشـــاق اَلشُھـــــــدا🥀
885 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
1.3هزار ویدیو
45 فایل
﷽ این چه سودائے است با خود ڪرده ام در عاشقے از تو گویم لیک، فڪرم جاے دیگر مانده است ارتباط‌مون @Shohada1380 بگـوشیم @Fatemee_315 آن سوی نداشته هایم تکیه‌گاهی‌دارم‌ازجنس‌خدا....
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱 ♥ -بسم‌الله...🌸 بخونیم‌باهم...🤲🏻 بہ‌نیت‌شہیدمدافع‌حرم‌محمدحسین محمدخانی🌹 الهے‌عَظُمَ‌الْبَلٰٓآوَبَرِحَ‌الخَفٰآء ُوَانْڪَشِفَ‌الْغِطٰٓآءٌ…🍃
نگاهی مختصر به زندگی شهید 🌹 تاریخ تولد: ۱۳۶۴/۴/۹ محل تولد: تهران تاریخ شهادت: ۱۳۹۴/۰۸/۱۶ محل شهادت: حلب سوریه وضعیت تأهل: متاهل تعداد فرزندان: یک تحصیلات: فارع التحصیل مهندس عمران یزد و دانشجوی ارشد علوم و تحقیقات 🍃محمدحسین از کودکی عاشق مداحی بود. همیشه چیزی به عنوان بلندگو دستش می‌گرفت و بالا و پایین می‌پرید و می‌خواند. 🌷 کافی بود نوحه یا مداحی‌ای را از جایی بشنود، آن‌قدر آن را تکرار می‌کرد که همه‌اش را حفظ می‌شد. و همین عشق و علاقه، زمینه هیئتی شدنش در جوانی را فراهم کرد. 🍁شهید محمد خانی معتقد بود که بچه‌های هیئتی باید ولایت‌پذیری را یاد بگیرند. باید یک نفر که مسئولیت را بر عهده دارد، حرف آخر را بزند و این الگویی باشد برای تبعیت از ولایت. ✨او با رفتارهای خود هم سعی می‌کرد افراد را طوری تربیت کند که ولایت‌پذیر باشد. 🌺سلام بر شما ائمه معصومین که بندگان خاص خدایید و از هر چه که داشتید در راه خداوند و معبود و معشوق خویش گذشتید. سلام بر شما که متقیان راه ﷲ هستید. 🌱بارالها! از این که به بنده حقیرت توفیق دادی که در راهت گام بر دارد، تو را سپاس می‌گویم و از این که توفیقم دادی که در جبهه در کنار خالصان و مخلصان راهت قدم بر دارم، تو را شکر و سپاس می‌گویم. در این راه، دیدار خودت را هم نصیبم گردان! «محمدحسین محمدخانی» eitaa.com/Oshagh_shohadam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم‌رب‌المھد؎ مثل‌گل‌ها؎ترڪ‌خوردھ‌ڪاشۍ‌شدھ‌ام! بعد‌توپیر‌ڪہ‌نہ،من‌متلاشۍ‌شدھ‌ام...!シ السݪام‌علیڪ‌یا‌بقیة‌اللہ💔 -----------____---------_____ شهاـدت‌ﺂن‌ﺎست‌ڪہ‌متفاوت‌بہﺂخر‌برسۍ... ۅگرنہ‌مرگ‌ڪہ‌پـایـان‌همہ‌قصہ‌هاست💔): ___________ مـیگُفټ: با شُہدا صحݕت کُنیڊ آنها صِدای شُما را به خوبے مےشِنوند و بَرایتان دُعا میکُننڋ.. دوستے با شہدا دو طࢪفه است:)💚 فعالیټ هاۍ ڪانال چادرانہ🧡 ݜهيدانہ❤️ رهبرانہ😍 تلنگرانہ🌿 مداحے🎧 آیه گࢪافۍ💚 انوا؏ عڪس نوشتہ📍 داستان هاے شهدا📓 لینڪمونه👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/3764846726Cfd65e66d26
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♡بـہ‌نامـ خــداونـد شـہـد و شـہیـد♡ °سـلامـ خالـق و آدمـ سـلامـ حضرت‌خاتم‌بہ° ^محـرمـان محـرمـ بـہ‌ حامیـاݩ‌ عـدالـت^ 🌹اَلسَّلامُ عَلَيْکُمْ اَيُّهَا الشُّهَدآءُ الْمُؤْمِنُونَ 🕊اَلسَّلامُ عَلَيْکُمْ يا اَهْلَ بَيْتِ الاْيمانِ وَ التَّوْحيدِ 🌹 اَلسَّلامُ عَلَيْکُمْ يا اَنْصارَ دينِ اللّهِ وَ اَنْصارَ رَسُولِهِ عَلَيْهِ وَ الِهِ 🕊السَّلامُ سَلامٌ عَلَيْکُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَي الدّارِ 🌹اَشْهَدُ اَنَّ اللّهَ اخْتارَکُمْ لِدينِهِ وَ اصْطَفاکُمْ لِرَسُولِهِ @Oshagh_shohadam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بـسـم‌رب‌ِّالـمـهـدےعـج ‌ رمــــان "پایان یک عــــشـــــق💕" ‌ ‌ بابام رو به من گفت: -تازه ماجراها داریم! مامان: --داداشم چه ناراحت شد.. بابا: -مهم نیست، -هدیه خوشبخت بشه فقط بقیه‌اَش پیش‌کش -خود هدیه تصمیم گرفته؛پس دیگه آینده‌اَش‌ با خودش هست.. در ادامه گفت: -زیور خانم بعد از اعلام جواب مثبت یه قرار بزار که بیان عقد و عروسی رو مشخص کنیم.. -و هم اینکه هدیه از الان میگم؛ نمی‌خوام فاصله عقد و عروسی زیاد طول بکشه.. _چشم بابا.. "آنقدررر خوشحال بودم که شاید تا حالا تو عمرم اینقدر خوشحال نبوودم!" رفتم لباس‌هام رو پوشیدم؛ "مانتو و شلوار مشکی‌رنگ با روسری و ساق زرشکی‌رنگ" سوار هاچ‌بک‌جوووون شدم و رفتم گلزار شهدا نشستم کنار قبر رفیق شهیده‌اَم "شهیده نجمه قاسم‌پور" شهادت هم آرزوست؛ "دخترا هم شهید می‌شوند اگر شهیدانه زندگی کنند" "آجی نجمه من دوباره اومدم؛ واااقعااا یه جوری زندگیم رو رقم زدید که آخرش ختم شد به مهدیار" "من چجوری تشکر کنم آخه!!" "آبجی نجمه دلم برای امام‌زمان(عج) خیلی تنگ شده" قرآن رو درآوردم و شروع کردم به خوندن "سوره‌یــــس" واقعا که سوره‌ی یس قلب قرآن هست؛ و قلب آدم رو آروم میکنه{♡} راست میگن وقتی دلت برای آقاامام‌زمان(عج) تنگ شد قرآن بخون.. پاشدم و میان قبر‌های شهدا قدم زدم.. چشمم خورد به اون قبر خالی که با مهدیار افتادیم توش و بی‌اختیار خندیدم. "کی می‌دونست آخرش زندگی‌هامون بهم گره بخوره؟!" رفتم کافه و یک کیک بستنی سفارش دادم و خودم رو مهمون کردم.. بعضی وقت‌ها آدم باید خودش رو مهمون کنه و از خودش تشکر کنه به خاطر تمام تحمل‌هایی که تو زندگی در برابر مشکلات کرده.. به گوشیم پیام اومد؛ "واای مهدیار" "قلبم حتی با دیدن پیامش هم تند میزنه" مهدیار: -سلام،ببخشید مزاحم شدم.. -جواب رو اعلام نمی‌کنین؟! "آخه مگه نمره هست!!" _سلام،خواهش می‌کنم.. _مگه قرار نشد فردا بگیم؟! مهدیار: -آره،ولی..! -خب،عجله داشتم،ببخشید.. "وااای خداا" "ولی خب یکم اذیت کنیم" _خب پس همون فردا میگیم؛ شاید هم پس‌فردا،شاید هم هفته دیگه.. مهدیار: -نه دیگه،خیلی دیره -همون فردا ان‌شاءالله.. _حالا ببینم چی میشه.. _خداحافظ مهدیار: -خداحافظ "به راستی که هیچ چیز لذت‌بخش‌تر از اذیت کردن اونی که دوسش داری نیست.." ‌ نویسنده: @Oshagh_shohadam
بـسـم‌رب‌ِّالـمـهـدےعـج ‌ رمــــان "پایان یک عــــشـــــق💕" ‌ ‌ " از زبان هدیه " ‌ اومدم خونه... یه کفش مردونه جلویِ دَر بود.. "یعنی کیه؟!" رفتم داخل؛فردین بود.. با یادآوری اون خاطره‌ی بد ریختم بهم.. ولی سعی کردم به روم نیارم _سلام،خوبید؟! فردین: -سلام،قربونت تو خوبی؟! _ممنون،مامان اینا نیستن؟! -نه،با خانواده من رفتن بیرون.. -شاید آخرشب برگردن.. _آهان،ناهار خوردین؟! -نه،فهمیدم خونه نیستی دوتا غذا گرفتم.. _واای خیلی‌ممنون؛ _صبر کن برم لباسم رو عوض کنم بیام گرم کنم.. -باشه رفتم تو اتاق؛ هیچ‌وقت هیچ وقت فکر نمی‌کردم فردین بهم خیانت کنه ولی هیچ چیز از هیچ‌کس بعید نیست "باید ازش بپرسم درباره اون اتفاق" "چرا اون کارو کرد...؟!" "ولی نه،مگه بیکارم بپرسم؟!" "اصلا به رو خودم هم نمیارم...!" لباسم رو با یه شلوار مشکی و پیرهن بلند زرد و با شال مشکی و جوراب عوض کردم و اومدم بیرون.. یه جوراب و ساق دست نُو همیشه گذاشتم گوشه اتاق که نامحرم اومد سریع بپوشم.. آخه جوراب و ساق دست چیزی هست که حتی ما دخترهای مذهبی هم یادمون میره باید جلوی نامحرم‌های حتی اقوام بپوشیم.. البته بگماااا این رو از رفیق شهیده‌اَم "شهیده‌نجمه‌قاسمپور" یاد گرفتم.. غذاها رو ریختم تو قابلمه و یکم آب ریختم روش و زیرش رو روشن کردم "کباب بود" تو تمام این مدت نگاه سنگین فردین رو حس می‌کردم _تا غذا گرم بشه نمازم رو بخونم.. -باشه رفتم و نمازم رو خوندم؛ زیارت‌آل‌یاسین رو هم خوندم که خیلی چسبید.. چادرم رو تا کردم و اومدم بیرون؛ وسایل رو گذاشتم رویِ میز ناهار خوری و صدا زدم: _پسردایی بیا غذا بخور اومد نشست پشت میز شروع کردیم به غذاخوردن.. ‌ نویسنده: @Oshagh_shohadam