#بـسـمربِّالـمـهـدےعـج
رمــــان
"پایان یک عــــشـــــق💕"
#قسمتهفتادوهشتم
" از زبان هدیه "
خیلی نگران عروسی بودم؛
حالا نامزدی بود باند خراب کردیم،
ولی عروسی رو چه کنیم..!!
نمیدونم چه جوری خوابم برد...
ـــــ
"سرم روی شونهی یه خانمی بود
با یک دست دستم رو گرفته بود و با یک دست هم سرم رو نوازش میکرد خیلی آرامش داشت"
رو به سمتش گفتم:
_حالا چیکار کنیم مامان؟!
خانم گفت:
-دلت قرص باشه عزیزم
ـــــ
بابا:
-بابایی!دختر گلم!قشنگم!
-پاشو لنگ ظهر هست..
چشمهام رو باز کردم؛
نور چشمهام رو زد و دوباره بستم..
بابا:
-عــــــه پاشو تو هم دخترهی لووس
چشمهام رو باز کردم و به سختی گفتم:
_جانم بابا؟!
بابا:
-خواستم بگم قضیهی دیشب حله؛
حرفهات منطقی بود..
یهو از خوشحالی پریدم و گفتم:
_واااای بابا جدی میگی؟!
-آره باباجون؛
یه سفر برید بعد هم برین سر خونه و زندگیتون
-راستی باباجون با مهدیار حرف زدم زودتر برید سر خونه و زندگیتون،زشته عقدتون زیاد بشه..
-فقط خونتون باید نزدیک باشههاااااا
_وااای من قربونت بررررم بهترین بابای دنیااا..
شروع کردم بوسشکردن
بابا:
-خب حالا تواَم..
بلند شد و رفت که بره سر کار؛
یهو یاد خواب دیشب افتادم...
"چقدر آرامش داشت،کاش بیدار نمیشدم"
سریع رفتم خوابم رو گوشهای نوشتم تا یادم نرود
"یعنی اینکه بابا یه شب راضی شده کار اون خانم هست؟!"
"اون خانم کی بود که من بهش گفتم مادر؟!"
چشمم افتاد به تابلو #یازهرا اتاقم
اشک تو چشمهام جمع شد
"مگه میشه آدم از اهلبیت چیزی بخواد و جواب نگیره..؟!"
بابا:
-من رفتم..
خودم رو جمع کردم و گفتم:
_مواظب خودت باش عشقم
بابا:
-لووووووووس
مامان:
-هدیه پاااشووو..
-ظهری مهمونیم خونه لیلا اینا..
-بابات نمیتونه بیاد مهدیار میاد دنبالمون؛
الانها هست که برسه
"مهدیار!"
یاد اتفاق دیشب افتادم و ناخودآگاه لبخند زدم
"چیییی؟!"
"مــــــهـــــــــدیار"
"من که آماده نیستم هنوز...!"
سریع بدون خوردن صبحونه پریدم تو حمام؛
یه دوش گرفتم و اومدم بیرون...
رفتم داخل اتاق؛
لباسهام رو عوض کردم که صدای مهدیار اومد؛
پریدم در اتاق رو قفل کردم..
صداشون میومد
مهدیار:
-هدیه کجاست خاله؟!
مامان:
-تو اتاق هست،از حموم اومده بیرون..
دااااره میاد سمت اتاق؛
چندبار دستگیره رو کشید و فهمید قفله..
صداش رو آروم کرد جوری که مامانم نشنوه:
-ببخشید صاحب اتاق شما خانم من رو ندیدید؟!
-یه دختر قدبلند و خوشگل؛
زیباترین و مهربونترین دختر دنیا ندیدید؟!
_خیر ندیدم برو مزاحم نشو آقا
-خب در اتاق رو باز کنید تا خودم بیام پیدا کنم
_خیرشم؛خانمتون هنوز آماده نیست؛
برید بشینید تا بیاد...
-باشه چشم؛
فقط زودتر لطفااا من طاقت ندارم..
نویسنده : #هـدیـهیخـدا
eitaa.com/Oshagh_shohadam
#بـسـمربِّالـمـهـدےعـج
رمــــان
"پایان یک عــــشـــــق💕"
#قسمتهفتادونهم
یه پیرهن آستیندار صورتیکمرنگ که جلوی آن طرح سهبعدی جغد سفیدرنگ داشت رو با شلوار صورتی پوشیدم که سِت پیراهنش بود..
موهام رو با سشوار خشک کردم و گیس کردم
عطر هم به خودم زدم و پریدم بیرون..
مهدیار:
-ما شما رو با همون قیافهای که تو قبر دیدیم پسندیدم دیگه نیاز نیست آنقدر خووشگل کنید..
_از خدااااااتم باشه..
-اون که هست..
مامان رفت تو آشپزخونه که میوه بیاره برا مهدیار
من هم رفتم نشستم کنار مهدیار..
_واااااای مهدیار مژدگونی بده!
-چه خبره..؟!
_اول مژدگونی!
-خب باشه یه بستنی باهم میریم
-حالا خبر؟!
_این شد،
با بابام حرف زدم گفت عروسی نمیخواد همین یک سفر میریم و میایم انشاءالله..
-واااااااااای جدی میگی؟!
_والا بخدا؛
زنت رو دست کم گرفتی؟!
_اراده کنه حله..
-الهی من قربون زنم برم که..
خندیدم و گفتم:
_الهی
مامانم میوهها ررو آورد و رفت تا آماده بشه؛
یک پرتغال برداشتم و شروع کردم به پوست گرفتن
"یکی داره موهام رو اذیت میکنه"
برگشتم دیدم مهدیار هست داره با موهام بازی میکنه که گفتم:
_نکن مو ندیده،تازه گیس کردم خراب میشه..
-نمیدونستم آنقدر موهات بلند هست!
-ممنون واقعااا..
_چرا تشکر حالا؟!
-به خاطر اینکه موهات رو کوتاه نکردی..!
_قابلی نداره..
-مال خودم هست؛مگه قراره قابل داشته باشه..!!
_بفرما این پرتغال رو بخوور تا من برم آماده بشم آقای رودار..
-دستت درد نکنه خانوم
رفتم داخل اتاقم؛
یه مانتو خاکستری با شوار مشکی به همراه روسری و ساق طوسی پوشیدم و کیفم رو هم برداشتم و رفتم بیرون..
باهم سوار ماشین شدیم و حرکت
مهدیار:
-هدیه عصری بریم دنبال خونه..؟!
-تا زودتر کارها تموم لشه بریم سر زندگیمون انشاءالله
_حتما انشاءالله
-برا عروسی هم بریم مشهد انشاءالله؟!
_وااای آره،خیلی وقته نرفتم..
-چشم..
مامان:
-راست میگه مامان،
زودتر کارها رو انجام بدید و برید خونتون؛
آخه زیاد خوب نیست عقدتون طول بکشه..
_آره،توکل بر خدا
نویسنده: #هـدیـهیخـدا
eitaa.com/Oshagh_shohadam
ازعلامهحسنزادهنقلمیکنندکه؛
برایزندهشدندل،دستراسترو،
رویقلببذاریدوبگید: "سبحانالله،
الحمدلله،اللهاکبر،لاالهالاالله"
عددخاصیهمندارههروقت
هرچقدرخواستیبگو..!✨🌿
💫
#بدونتعارف ‼️🖐🏻
اۍڪاشبعضیها
عمقتفکروتعقلومسئولیتپذیریشون
بہحد
"ولاظالین"
هاشون بود!:)
#مذهبینما
@Oshagh_shohadam
•|یہمدتےهستڪہخانومهاتوفضاۍمجازۍ
•|پروفایلهایےمیزارنوَاسمشممیزارنمذهبے!
•|اولشعڪسهاۍدختراۍچادریازپشتِ
•|سربودڪهیاباگلعکسگرفتہبودنیایہ
•|جوردیگه...!
•|یہمدتڪهگذشتعکسهاییاضافہشدن
•|ڪهدخترخانومهایادوربینروگرفتہبودن
•|جلوصورتشون!یانیمرُخ!یایہجوردیگہکه
•|بہهرشکلےڪهشدهیہقسمتازصورتشون
•|یاظرافتشونروبہحراجمیزارن...!
•|بازهمیہمدتگذشت...ڪلاچـآدر
•|ڪنارگذاشتہشد...!🚶🏻♀
•|وعکسهایےمنتشرشدنبہاسم[عڪسهاۍمحجبہ]
•|ڪهدیگهبهصورتڪاملظرافتها
•|ودخترونگےهاروجلوچشمهـرکسے
•|کهشمافکرکنےقرارمیدن...👀💔
•|بـازهممذهبےهایےڪهگولاینترفند
•|روخوردنازاینعڪسامنتشرکردن
•|بدوناینڪهبدونندارنازدشمناناسلام
•|حمایتمیکنن...!
•|دشمنهمدیدکهنقشہهمونجورۍ
•|ڪهبایددارهپیشمیرهعکساۍبعدےرو
•|روکـرد🚶🏻♀🥀
•|تواینعڪساها
•|دخترخانومهایالباسشونڪوتاهه!
•|یاروسرۍشونرفتہعقب!
•|یاکاملاچھرشونمشخصہ!
•|یالباسشونتنگہ!
•|یامفسدههایدیگہ...!
•••
•|الاناحتمالاخیلےهافکرمیکننڪهمورد
•|اولچہایرادۍداره...
•|اینحدیثروبخونید...⇩
•|امیرالمؤمنینعلیہالسلاممےفرماید:
•|روزۍرسولخدا،ازما پرسید...
•|« بهترینڪاربراےزنانچیست؟»
•|فاطمہعلیہالسلامپاسخ داد:
•|« بهترینکاربراۍزنانایناستڪہ
•|مردانرانبینندومـرداننیزآنھارانبینند...»
•|اینهمیہحدیثازبانوۍدوعالمحضرت
•|فاطمہسلاماللهعلیہ...
•|اگراینروهمقبلنداریدومیگیدڪِذبہ!
•|آیہِ؛سےوسےویڪسورهمبارڪِنور
•|روخودتونباچشمهایخودتونبخونید
•|تامتوجہایناشتباھبزرگبشید...!
•••
•|پس...منوشمایےکهاسمخودمونرو
•|گذاشتیممذهبےبایدجلوۍایناتفاق
•|روبگیریم
•|اینڪهمےبینیدبعضیکانالهایبزرگ
•|مذهبیایناشتباهرومیکننبهشون
•|اطلاعبدید
•|خوبمالکهایکانالایپرمخاطبهم
•|اشتباهمیکنن...انسانجـایزالخطاست
•|شماکہنبایددنبالشوناینراهاشتباهروبرید!
•|آخہکانالتپرمخاطبوجذابومتنوعباشہ
•|بهچهقیمتے...؟!
•|عقبافتادنظھور
•|شادیقاتلهایحاجقاسم
•|پیروزیِدشمنایاسلام...؟!
•••
•|خواهشمیکنماینموضوعرونادیدهنگیرید
•|شایدیکےازدوستایشماهمدرگیرایناشتباه
•|شدهباشنوخودشوناینجورعڪاسهایے
•|بندازنونشربدن...!
•|بھشونبگید...
•|همونقدریکهفضایحقیقےمهمہفضای
•|مجازیهممهمهمخصوصاًالانڪهتموم
•|دنیاشبوروزشونتوعالممجازین!
•••
•|لطفـٰااینمتنروانتشاربدید...✋🏻🌻
•|چہفروارد...چہکپے
•|شمافڪرشروبکنیدشایدیڪنفربااینکارشما
•|دستازایناشتباهبزرگبرداره
•|ثوابشروشمامیبریددیگہ...مگهنہ...؟!
•|خواهشمیکنمڪمکارینکنید...
•|هرچےهمباشہمیاَرزهبهلبخندمهدیفاطمه.. :)
@Oshagh_Shohadam
لذّتهاۍِ حرام را ترک کنید ؛
لذّت عبادت خودش مۍآید....`
-آیتاللهبهجترحمتاللهعلیه
#پاےدرسدل
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀عُـشـــاق اَلشُھـــــــدا🥀
نائب الزیاره همگی در جوار آقا امام رضا💔🚶🏻♂️
#دعاےفرج🌱
#قرارِهرشبمون♥
-بسمالله...🌸
بخونیمباهم...🤲🏻
بہنیتشہید سیـدحسـینعـݪـمالہدے🌹
الهےعَظُمَالْبَلٰٓآوَبَرِحَالخَفٰآء
ُوَانْڪَشِفَالْغِطٰٓآءٌ…🍃
شهید سید حسین علم الهدی فرزند آیة الله حاج سید مرتضی علم الهدی(ره) به سال 1337 شمسی پا به عرصه گیتی نهاد. فرزندی پاك از شجره مباركه رسالت بود كه در مهد علم و تقوا پرورش مییافت. حسین این نور پرتو گرفته تا آفاق در كانون علم و عملی در رشد بود كه تشنگان فقه و فقاهت و مردم تشنه هدایت گرداگردحریمش به اعتكاف بودند. شهید سید حسین پنج سال پیش از قیام 15 خرداد 42 متولد شد تا بعدها در مكتب قرآن ، كلام وحی آموزد و نیز بعدها در حین سپری كردن دبستان تلاوت كننده آیات الهی باشد و در سطح استان نغمه سرای و بلبل مترنم كننده لحن قران شود. صدای دلنشین او بود كه صفحات زمان و قرون را به یكباره كنار میزد واین برگ ورق خورده را به برگ ایام هجرت پیوند میداد. صمیمیت او بود كه علاوه بر شور و جذبه اش نقطه ای را بوجود آورده بودكه مغناطیس باشد برای رشد دیگران در تجمع های مسجد و مدرسه. در مساجد با تشكیل كتابخانه و جلسات سخترانی و در مدارس با تشكیل انجمنهای اسلامی و جلسات ارشاد و هدایت. گرچه هیچ قلم و زبانی قادر بر تر سیم آن همه شور و عشق نیست ، لكن بر حسب وظیفه هاله ای از آنروح پاكباخته را در معرض تاریخ قرار می دهیم، باشد تا ره توشه ای برای فرزندان انقلاب گردد.
سالشمار زندگی شهیدسید محمد حسین علم الهدی
سال 1337 ه . ش ولادت در اهواز
سال 1343 ورود به مكتب جهت تعلیم قرآن
سال 1348 تدریس قرآن در مسجد به عنوان یك مربی
سال 1350حضور و فعالیت در انجمن اسلامی دبیرستان
سال 1351 اولین مبارزه علنی سید حسین با رژیم پهلوی با آتش زدن سیرك مصری
سال 1353 برگزاری راهپیمایی در روز عاشورا بر ضد رژیم پهلوی
سال 1356 اولین دستگیری، ورود به زندان، شكنجه توسط ساواك
سال 1356 قبولی در رشته تاریخ دانشگاه فردوسی مشهد
سال 1356 آشنایی با جلسات آیتا... خامنهای و شهید هاشمینژاد در مشهد
سال 1356 راه اندازی راهپیمایی در طبس به هنگام ورود شاه به این شهر(زلزله طبس)
سال 1356 تشكیل گروه موحدین در اهواز
سال 1357 انفجار كنسولگری عراق در اهواز
سال 1357 بمب گذاری در شهربانی كرمان و ایجاد رعب در بین مزدوران حكومت پهلوی
سال 1357 دستگیری مجدد، شكنجه، محكوم به اعدام به جرم اقدام به ترور فرمانده نظامی
سال 1357 (بهمن) حضور در تهران و استقبال از امام (ره)، پیروزی انقلاب اسلامی
سال 1358 عفو مامور شكنجه ساواك
سال 1358 معاون آموزش سپاه پاسداران انقلاب اسلامی خوزستان
سال 1358 عضو شورای فرماندهی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی خوزستان
سال 1358 برپایی نمایشگاه پیش بینی جنگ در اهواز
سال 1358 تدوین و ارائه طرح پیشنهادی ولایت فقیه در پیشنویس قانون اساسی
سال 1359 افشای ماهیت ضد انقلابی مدنی (استاندار خوزستان وكاندیدای ریاست جمهوری)
سال 1359 (رمضان) برگزاری كلاسهای قرآن، نهج البلاغه و تاریخ اسلام در سپاه پاسداران،جهاد سازندگی، تربیت معلم استان خوزستان
سال 1359 سخنرانی با موضوع جهاد در قرآن و سیری در نهجالبلاغه در رادیو (پخش زنده)
سال 1359 سفر تاریخی سید حسین به همراه عشایر هویزه به جماران( زیارت امام(ره))
سال 1359 (31 شهریور) آغاز تهاجم رسمی عراق به ایران
سال 1359 فرماندهی سپاه هویزه
سال 1359 (16 دی ماه) حماسه هویزه، شهادت سید حسین و یارانش در دشت هویزه
#ویرایش_خواهد_شد
هدایت شده از 🥀عُـشـــاق اَلشُھـــــــدا🥀
ّبٌسًمَ رٌبّ اُلّشّهٍدِاٍ وّ اّلَصٌدٍیًقّیْنٌ
💫
به قولِ بهروز وثوق :
ما اونجوری که دلمون میخواست زندگی نکردیم
اونجوری زندگی کردیم که مجبور بودیم ..
@Oshagh_shohadam
💫
#بدونتعارف‼️✋🏻
مجازیچہبلایےسرمونآوردکه
حتےدیگهحوصلہنمازخوندنهمنداریم؟!💔
چہبرسهبهدرسومطالعهوکارجهادی !
بالاخرهیهروزییابیدارمیشیم
یابیدارمونمیڪنن..
پسبهترھقبلاینکهکارمونبهجاهای
باریککشیدھبشهخودمونویهتکونی
بدیم🙌🏻
@Oshagh_shohadam
#صرفاجھتاطلاع . .
دردماخداشناسیہ
بایدبہاندازهخودتخداروبشناسۍ
وقتۍخدارودرحدتوانتشناختۍهمہکارهادرستمیشہ
شناختخدامراتبداره
بایدبہاندازهخداخودمونوبشناسیم💛꧇)
@Oshagh_shohadam
خیام اگر ز باده مستی ، خوش باش
با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش
چون عاقبت کار جهان نیستی است
چون نیستی و گر هستی، خوش باش
#خیام
@Oshagh_shohadam
••🌱••
از آن دمی ڪه شنیدم نظر ڪنی به ضعیفان
در آرزوی تـرحـم، گدای ڪوی تو گشتم:)
#امام_رضا
#سلطان_قلبم💛
@Oshagh_shohadam
#بـسـمربِّالـمـهـدےعـج
رمــــان
"پایان یک عــــشـــــق💕"
#قسمتهشتاد
از ماشین پیاده شدیم و رفتیم داخل خونه
لیلا:
-بهبه،عروس گلم
سلام کردم و بغلم کرد
مهدیه:
-بهبه پارسال رفیق امسال عروس
_تا دلتم بخوااااد
مهدیه:
-ایییش،به بدسلیقهبودن داداشم پی بردم
مهدیار:
-عه عه،با خانم من درست حرف بزن..
مهدیه:
-نَکُشیمون غیرتی
چادرم رو با روسریم و مانتو درآوردم و رفتم داخل آشپزخونه و رو به سمت خالهلیلا گفتم:
_خاله کمک نمیخوای؟!
_سالادی چیزی..؟!
لیلا برگشت تا من رو دید گفت:
-ماشالله،ماشالله،چشم حسود کوور..
_والا همچین تیکهای هم نیستمهااا
-تا دلتم بخوااااد..
مهدیار اومد تو آشپزخونه:
-مامان بیزحمت اگه غذا آماده است بده ببرم که رفیقم از بنگاه زنگ زد گفت سرم خلوته زودتر بیاید
رو به سمت خالهلیلا گفتم:
_راستی خاله من و مهدیار دیگه عروسی نمیگیریم و فقط یک مسافرت به مشهد میریم انشاءالله..
لیلا:
-انشاءالله،بهتر هم هست خاله..
-قربون امامرضا(علیهالسلام) برم که میخواهید زندگیتون رو از درگاهِ ایشون شروع کنید..
-مهدیار مامان غذا آماده است وسایل رو ببر تا بیام
مهدیار از تو کابینت سفره رو برداشت؛
شاید باورتون نشه ولی من ندیدم پسر کار خونه کنه
"مهدیار من هست دیگه"
بلند شدم و کمکش کردم تا سفره رو پهن کنند
نشستیم پای غذا..
رفتم نشستم کنارش آروم کنار گوشش گفتم:
_خونه خودمون هم اینجوری کار میکنی؟!
مهدیار:
-اصلا این کارها رو میکنم تا یاد بگیرم برای خونه خودمون عزیزم..
لبخندی زدم و رو به مهدیه گفتم:
_راستی مهدیه بعد غذا میریم خونه ببینم انشاءالله
_توهم میای؟!
مهدیه:
-نه باید برم پیش دوستم،
فقط بیزحمت من رو سر راهتون برسونید
مهدیار:
باشه چشم
نویسنده: #هـدیـهیخـدا
eitaa.com/Oshagh_shohadam
#بـسـمربِّالـمـهـدےعـج
رمــــان
"پایان یک عــــشـــــق💕"
#قسمتهشتادویکم
مامان:
-دستتدردنکنه لیلاجان،غذا خیلی خوشمزه بود
لیلا:
-قربونت عزیزم..
_مامان تو نمیای؟!
لیلا:
-نه کجا بیاد؟!
-کمی پیش من بمونه حالا..
مامان:
-راست میگه مامان،
-من همینجا میمونم شما برید..
_باشه پس؛
مهــــــــــــــدیه کجایی رفتیمهااااا!!
مهدیه که داشت چادرش رو همزمان با اومدنش سر میکرد گفت:
-اومدم..
رفتیم سوار ماشین شدیم...
مهدیار خطاب به مهدیه گفت:
-کدوم دوستت؟!
مهدیه:
-لادن
مهدیار:
-همون که علی میخواد بره خواستگاری؟!
مهدیه:
-آره دقیقا..
_جدی؟!
_آقاعلی هم میخواد ازدواج کنه؟!
مهدیار:
-لادنخانوم رو خیلی دوست داره؛
خانواده لادنخانوم هم یک سری شرطها براش گذاشتن اون هم داره شرطها رو انجام میده..
_چه شرط هایی؟!
-مثلا گفتن باید خونه داشته باشی
-ماشینت از پژوپارس کمتر نباشهـ...
_چه سخت،انشاءالله درست میشه..
مهدیه:
-همینجا پیاده میشم...
مهدیار ماشین رو نگه داشت؛
با مهدیه خداحافظی کردیم و حرکت کردیم سمت بنگاه
مهدیار:
-هدیهاَم!
چه قشنگ "میم مالکیت" زد به اسمم
_جانم!
-من یه خورده پول دارم؛
ولی خونه خیلی گرون هست و شاید نشه یه خونهی بزرگ و ....
نگذاشتم حرفش تموم بشه و گفتم:
_این چه حرفیه مهدیار؛
ما تازه اول راهیم قربونت برم..
_الان با یک خونه کوچک شروع میکنیم؛
چند سال دیگه خونه بزرگتر انشاءالله..
لبخندی از رضایت بهم زد؛
"نمیدونست همین که کنارِش باشم برای من کافیه"
نویسنده: #هـدیـهیخـدا
eitaa.com/Oshagh_shohadam
「🕊✨」
#تلنگر
[بهقولِحـاجاحمد
ماراهےنداریمجزاینکہدرایݩعصر
یكشھیدِزندهباشیموتمـٰام...!
امااجالتاٌشرمندهحاجی
اینجاماهمہمدلیداریمزندگیمےکنیم
جزیكشھیدِزنده،
صراحتابگممایكاسیرِزندهایم..
اسیرِتعلقات]
#تبآه💔
@Oshagh_shohadam
از همه خواهران و از همه زنان امت رسوال الله مي خواهم روز به روز حجاب خود را تقويت كنيد مبادا تار مويي از شما نظر نامحرمي را به خود جلب كند، مبادا رنگ و لعابي بر صورتتان باعث جلب توجه شود، مبادا چادر را كنار بگذاريد.
هميشه الگوي خود را حضرت زهرا(س) و زنان اهل بيت پيامبر قرار دهيد، هميشه اين بيت شعر را به ياد بياوريد آن زماني كه حضرت رقيه (س) خطاب به پدرش گفت:
💫
غصه حجاب من را نخوري بابا جان
چادرم سوخته اما به سرم هست هنوز
💫
#شهید_محسن_حججی
@Oshagh_shohadam
#دعاےفرج🌱
#قرارِهرشبمون♥
-بسمالله...🌸
بخونیمباهم...🤲🏻
بہنیتشہید مدافعحـرم حمیدسیاهکالیمرادی🌹
الهےعَظُمَالْبَلٰٓآوَبَرِحَالخَفٰآء
ُوَانْڪَشِفَالْغِطٰٓآءٌ…🍃
نگاهی کوتاه به زندگی شهید 🌹
نام و نام خانوادگی: حمید سیاهکالی مرادی
نام پدر : حشمت الله
محل تولد : قزوین
تاریخ ولادت: ۱۳۶۸/۲/۴
تاریخ شهادت : ۱۳۹۴/۹/۴
محل شهادت: سوریه،جنوب غرب حلب
مدت عمر: ۲۶ سال
محل مزار : گلزار شهدای قزوین
#وصیتنامـہشهید
🌱اگر پشتیبان ولایت باشیم
وای از روزی که آنان که #ولایت دارند قدر آن را ندانسته و بی راهه بروند زیرا تا مادامی که پشتیبان ولایت باشیم و ره رو این مسیر همیشه #سرافرازیم و نوک پیکان #ارتش و #سپاهولیعصر (عج ) ان شاالله...
✨زیرا #نقطهقوت ما ولایت است و نقطه ضعف ما نیز #بیتوجهی به این امر، زیرا ما آنچنان که لازم است باید به حدود و ثغور آن توجه کرده و خود را #ذوب در این #امر بدانیم.
🍂اما می نویسم تا هر آنکس که می خواند یا می شنود بداند #شرمنده ام از این که یک جان بیشتر ندارم تا در راه ولی عصر (عج ) و نایب بر حقش امام خامنه ای ( مدظله العالی) #فدا کنم و با یقین به این امر که خونم موجب سعادتم می شود و تعالی روح و شرابی است طهور که
🕊 به قول حضرت علی اکبر(ع) شیرین تر از عسل ، می روم تا به تأسی از مولایم اباعبدالله (ع) با خدایم عشق بازی کنم تا عمق در خدا شوم.
🌿پیشگام بودن خواهران در جبهه ی فرهنگی
🌙 اما یک نکته و آن این است اگر در حال حاضر در #جبههسخت تعدادی از برادران در حال جهادند دلخوش هستند که
🌷 #جبههفرهنگی که عقبه هستند ، عقبه ای که تداوم جبهه سخت را شامل می شوند و عامل اصلی جهادگران جبهه سخت می باشد
🌸 توسط تمامی جوانان رعایت می شود و امید است که #خواهران در این زمینه با #حفظحجابشان پیشگام این جبهه باشند ان شاالله ...