🍃✨ پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله):
🍃🌹 الْجَنَّةُ تَحْتَ أَقْدَامِ الْأُمَّهَات
بهشت زیر پای مادران است.
🍃🥀 ضمن عرض سلام و احترام محضر مبارک حضرت استاد معظّم حفظهاللّه،
🍃🖤 غمِ از دست دادن مادر عزیز و گرانقدرشان را مجدداً تسلیت عرض میکنیم.
🍃🥀 به نیّت شادی روحِ مادر عزیز و بزرگوار حضرت استاد،
🍃🖤 ۴۰ روز ختم قرآن، به روح پاکشان هدیه خواهد شد.
🍃🥀 باشد که قدردان گوشهای از زحمات آن عزیزِ سفر کرده باشیم.
🍃🔔 دوستانی که علاقه و تمایل دارند در این ختم شرکت کنند،
🍃👈 کافیست عبارت «ختم قرآن» را در تلگرام یا ایتا به آیدی
@tohidamali_admin
و یا به شمارهٔ
09135655917
در واتساپ
🍃 ارسال کنند، تا سهم اختصاص یافته را دریافت کنند.
🔔 یادآوری :
١. آغاز این چهل ختم قرآن، از فردا (سه شنبه ١۴٠٠/١١/١٩) و پایان آن روز شنبه ٢٨ اسفند ماه خواهد بود.
٢. سهم هر نفر نیم جزء(یک حزب) خواهد بود.
٣. دوستانی که در این ختم مشارکت دارند، تا روز چهلم، هر روز همان حزب اختصاصی خود را تلاوت میکنند.
🍃🌺 یکی از همراهانِ کلاسهای " توحید عملی " نیمه شبِ دیشب،
🍃🌺 پیامی رو برای من فرستاده اند،
🍃🌺 که من پیامِ ایشون رو در کانال میگذارم.
🍀🍀🍀استاد معظّم🍀🍀🍀
سلام استاد!
سلام پدر مهربان!
من امشب بعد از سالها شاگردی کردن، دل به دریا زدم!
اوّل، این غم بزرگ را بهتون تسلیت میگم،
انشاء اللّه خودتون و خانوادۀ محترمتون سلامت باشید.
نمیدونم چرا این سالها، همش دوست داشتم گمنام باشم؟!
استاد! من مراسمِ ترحیمِ مادرتون اومدم.
اومدم امّا نتونستم تسلیت بگم! نتونستم بیام جلو و با شما حرف بزنم!
استاد!
سالهاست که من کلاس میام، امّا از زمان شروع کرونا، دیگه شرایط جور نشد که بیام!
استاد!
زمانی که کلاسِ شما در بنیادِ آیة الله خامنه ای برگزار می شد، و مخالفتهای زیادی با شما می شد و تهمتهای زیادی به شما می زدند، در آن موقع، شما در موردِ موضوع وسواس فقط طرح موضوع کردید، و من وقتی آمدم خانه، شب تا صبح نخوابیدم و فقط گریه کردم، و از فردا صبحش، دیگه وسواس رو احساس نکردم!
بله! من یک شبه، وسواسم را کنار گذاشتم، و الآن شاید 6 یا 7 سال باشه که من دیگه وسواسی ندارم!
استاد!
شهریور ماه سال 98 بود که من با مادر بزرگم رفتیم دکتر.
دکتر گفت: برید کارهای مراسم مادر بزرگتون رو انجام بدید، چون ۳ روز الی یک هفتۀ دیگه، بیشتر زنده نیست!
استاد!
من اومدم و با کمک درسهای شما، و با متوسّل شدن به خود خداوند بزرگ، و با صبر و استقامت و قدرت، یک سال دیگه مادر بزرگم رو زنده نگه داشتم، بطوری که حتّی راه می رفت و کارهاش رو خودش انجام می داد!!
استاد!
شما خیلی بزرگید! خیلی مهربونید!
استاد!
فروردین سال 99 بود که مادر بزرگم دچار سکتۀ قلبی و سکتۀ مغزی باهم شد.
و من تک و تنها به مدّت ۲۰ روز در بیمارستان بالای سرش بودم، و فقط مادرم میومد پیشم، چون اون هم از بچّه های کلاس توحید بود،
همه ترس داشتن که بیایند بیمارستان، و همه جز حرف و جز داستانهای بیخودی چیزی نمیگفتن!
بلأخره مادر بزرگم از بیمارستان مرخّص شد، و من به خدا گفتم: خدایا به من قدرت بده که تا آخر راه رو برم!
و پس از مدتی بخاطر سکتۀ مغزی، مادر بزرگم فلج شد، بطوریکه فقط من و مادرم و پدرم و برادرم رو میشناخت!
روزها به تدریج سخت و سخت تر میشد، امّا من قوی تر می شدم و احساس ضعف و ناتوانی نداشتم.
در اون شرایط پدرم سکتۀ قلبی کرد! و من روزها در بیمارستان پیش پدرم بودم، و شبها در خانه پیش مادر بزرگم بودم!
مادر بزرگم در ماه مرداد سال ۹۹ فوت کرد، و من می دونستم کی فوت می کنه، و چطور فوت می کنه، و می دونستم چکار باید بکنم؟!
استاد!
مادر بزرگم ساعت ۲ نیمه شب بود که مرگ مغزی شد، و من در اون شرایط بهش گفتم: تو رو خدا، و بخاطر خدا تحمّل کن تا صبح بشه و مامانم و خاله ها باشند و بیان شما رو ببین و بعد برو!
دستم رو محکم گرفت، بهش گفتم بزار هوا روشن بشه و بعد برو! و من ذرّه ای ترس نداشتم!
هوا روشن شد، و ساعت ۶:۳۰ صبح مامانم و بابام به همراه داداشم اومدند و مادر بزرگم رو دیدند،
من بهش گفتم بزار سورۀ یس رو بخونم، فقط نرو تا سورۀ من تمام بشه!
وقتی قرآنم تمام شد، مادر بزرگم داخل بغلم تمام کرد!
مامانم کمک کرد و دست و پاش رو بستیم. ۳ ساعت بود که فوت کرده بود، امّا هنوز داخل بغلم بود
و من بوسیدمش و نترسیدم، آخه تمام درسهای شما داخل گوشم تکرار می شد!
مادر بزرگم رو بردیم سرد خانه و من نترسیدم،
و بعداً رفتیم و اونو از سرد خانه تحویل گرفتیم و آوردیم مزار، و من بودم و داداشم و بازهم نترسیدم،
و داخل مرده شورخانه خودم بغلش کردم و گذاشتمش داخل تابوت و آوردیمش سرِ قبر و من نترسیدم!
استاد!
شاگردهای گمنامی دارید که دیده نمیشن!
استاد!
مهرماه امسال من از ناحیۀ نخاع دچار مشکل شدم، و دکتر جوابم کرد.
امّا به لطف خدا و با کمکهای درسهای شما من دوباره سرپا شدم!
استاد!
داخل ریۀ من و نزدیک قلبم، یک توده بوجود اومده بود،
که با قدرت، از این بیماری نجات پیدا کردم!
استاد!
شما خیلی بزرگید! خیلی مهربونید! بهترینید!
استاد!
من در سن بیست و چند سالگی فهمیدم که خدا برای همه و مال همه است،
و نه فقط برای آدم های پول داره!
استاد!
شما نماز و روزه و عبادت رو یاد من دادید!
استاد!
من 7 سال پیش یک شبه وسواسم از بین رفت!
استاد! پدر مهربان! بهترین!
بخاطر این شاگرد های گمنامی که دارید کلاس رو هرگز تعطیل نکنید!
استاد!
این رو هم بدونید که ضمیر ناخودآگاه من، فقط در طول 3 روز به بهترین حالت رسید، و دیگه اجازه نمیدم کسی فکر و ذهنم رو درگیر کنه، و باعث اذیت بشه و همه چیز خراب بشه!!!
🍃🔔 در مورد این جَوانَکِ فریبکار و دروغگو
🍃🔔 که از طرف قوّه قضائیه بازداشت شده،
🍃🔔سری به اینترنت بزنید،
🍃🔔 و اطّلاعات کسب کنید!!!
🍀🍀🍀استاد معظّم🍀🍀🍀
👇👇👇👇👇
👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆
🍃🔔 انشاء الله فردا، منظورم از مطرح کردن ماجرای این "جوانک"
🍃🔔 را در همین کانال مطرح می کنم!
🍀🍀🍀استاد معظّم🍀🍀🍀
🍃🔔 قابلِ توجّه 🔔🍃
امروز کلاسِ "توحید عملی" تشکیل نخواهد شد.
و فردا نیز کلاسِ "نوبتِ عاشقی" تشکیل نمی شود.
در مورد تشکیل و ادامۀ کلاسها، هنوز تصمیمِ قطعی نگرفته ام.
و با این بی احترامی ها و جسارتها و توهین ها و بی ادبی ها و تهمتها به محضرِ من، بعید می دونم که دیگه کلاسها رو ادامه بدم!
🍀🍀🍀استاد معظّم🍀🍀🍀
🌷سلام و عرض ادب خدمت استاد مهربانم🌷
استاد عزیزم!
یکبار دیگر غم از دست دادن مادر عزیز و بزرگوارتان را تسلیت عرض می کنم،
و از خداوند مهربان برای ایشان مغفرت و رحمت درخواست می کنم،
و نیز از خداوند مهربان برای شما استاد مهربانم
سلامتی و طول عمر همراه با عزّت و سربلندی تقاضا می کنم!
استاد مهربانم!
دیشب درباره اون جوانک مطالبی که به دستم رسید را خواندم،
یک چیزهایی برایم عجيب بود و البتّه باعث تاسّف!
اول اینکه یک جوانک اینقدر راحت توانسته
نزد کسانی که ما برای دینمان به آنها رجوع می کنیم جا باز کند،
و آنها را فریب دهد و به نام آنها کارهایی را انجام دهد.
و آنها هیچ عکس العملی نشان ندهند،
یعنی نباید در مورد او تحقیق می کردند !!
نباید پیگیر کارهای او می شدند؟!! ببینند چطور به این جایگاه رسیده ؟!!
واقعا این همه سادگی از طرف این آقایان روحانی و مراجع تقلید جای تاسف دارد!!!
مگه مراجع نباید از کیّس ترین و زیرک ترین افراد باشند؟!
از طرفی این جوانک توانسته نیروهای سپاه را هم دور بزند،
کسانی که امنیت این این کشور دستشان است،
این هم جای تاسّف دارد!!
من مانده ام وقتی آیت الله مصباح از کتاب او رونمایی می کرد، نباید یک تحقیقی می کرد ؟!
نباید سراغ نویسنده کتاب را می گرفت ؟!
نباید حدّاقلّ کتاب را یک بار می خواند و درستی مطالب را بررسی می کرد؟!
او که یک مرکز پژوهشی داشت نباید یک کم با حساسیّت بیشتری در مراسم رونمایی از کتاب شرکت می کرد؟!
و همۀ این ها و خیلی سوالات دیگر که دیشب تا حالا فکر من را مشغول کرده
و البته کسی هم پاسخ گو نیست!!
ولی اگر ما خواستیم حرفی از کلاس توحید بزنیم، برچسب عرفان حلقه و عرفانهای نو ظهور
و انحراف از مسیر مستقیم و هزارتا حرف و تهمت دیگر را به ما می زنند،
و در نهایت با یک نگاهی به ما اظهار تاسّف می کنند که شما در جاده گمراهی قدم می گذارید!!!
استاد مهربان، عزیز و بزرگوارم!
اگه تمام آنچه که دارم را به پای شما بریزم،
باز هم نمی توانم ذرّه از از محبّت شما را جبران کنم!!
خداوند به شما طول عمر همراه با صحّت و سلامت عنایت کند!
🌷آنقدر خاک کف پای تو هستم که نگو!!🌷
با عرض سلام، ادب و احترام محضر حضرت استاد معظّم (روحی فداک)
خداقوَّت یگانه مرد قدرتمند توحید عملی!
جانم به فدای قلب شکسته تان!
حضرت استاد!
توو این چند سال، خودم رو با چنگ و دندون حفظ کردم
که تو این مجموعه بمونم...
بارها و بارها صحبت از حذف شد
و من فقط با توسّل به مادر و بقیه معصومین تونستم بمونم...
اشتباه زیاد داشتم، غفلت زیاد داشتم،
و بی حرمتی به محضر شریفتنون رو که دیگه رو سیاهم!
ولی به خدا قَسم، به این ماه شریف قَسم،
نادانسته و از روی جهل بوده!
این مدّت هر کدوم از ما رو شیطون یه جور فریب داد،
و هر کدوم از ما یه جور تو امتحان رد شدیم،
و از همه بدتر در امتحان اصلی همه و همه مردود شدیم!
حضرت استاد!
به خاطر خودم نمیگم کلاسها رو ادامه بدین ...
به خاطر شاگردهای گمنام، به خاطر رسالتی که دارین و داشتین،
و به خاطر همون یک نفرها، ازتون خواهش می کنم دست رد به سینه ام نزنید!
دیروز تفسیر آیات آخر سوره «ص» رو گوش می کردم!
شما از ما مُزد رسالت نخواستین،
و بدون منّت، مکتب ناب توحید عملی رو ابلاغ کردین،
ولی ما چه کردیم...؟!
گفتین: فقط حُرمت استاد توحید،
ولی ما همین یکی رو هم رعایت نکردیم!
ای کاش توانایی داشتم، و بدون اینکه حتّی شما اسمم رو بدونید،
تمام زندگیم رو به پای توحید و مکتب توحید می ریختم!
حتّی وصیت کرده ام، بعد از مرگم،
یک سوم مالی که سهم خودم میشه، صرف توحید بشه!
حضرت استاد! حضرت پدر!
دار و ندارم از این مکتب مقدّس و شماست!
بهره هایی که از این مکتب بردم کم نیست،
که بخوام یکی یکی بشمارم!
فقط یک نمونه کوچک:
توو این جلسات اخیر در مورد اینکه احساس می کنیم
در دستشویی پامون نجس میشه و ... صحبت کردید،
رنجی که چندین سال بود منو آزار می داد
و هر بار بعد از خروج از دستشویی، باید یک پا و یا هر دو پام رو می شُستم،
امّا شما خیلی قشنگ برامون بازش کردین،
و فرمودین: اینجا هم، احساس خطا می کنه!
و من به یکباره، این آب و آبکشی رو گذاشتم کنار،
و این چند هفته، چقدر راحت تر شدم!!
گوشه گوشۀ زندگیم ردّ پای توحید عملی خودنمایی می کنه!
و نقاط درخشان زندگیم، فقط همون جاهاییه که اون ردّ پاها پیداست!
شما یگانه استاد عشق و قدرت، جای خدای عاشق رو تو زندگیم باز کردین،
و به واسطۀ شما بود که:
دریایِ عشق ورزیدن به خانواده، اطرافیان، کشور، هم میهنان، حیوانات و حتّی محیط زندگی جریان پیدا کرد!!
حضرت استاد!
به قول قدیمیها اگه پشیمونی، ندامت و عذرخواهی شاخ داشت،
تمام عالَم شاخهای روی سر منو می دیدند و منو سرزنش می کردند!
حضرت استاد!
خودتون یادمون دادید اگه صد بار هم زمین خوردید، بلند شید،
و خودتون رو بتکونید و با قدرت بیشتر، از اوّل شروع کنید!
منم زمین خوردم، خُرد و خمیر شدم،
تمام بدنم زخمی شده و دردش تا مغز استخون تیر میکشه،
ولی با قدرت بلند میشم!
می خوام بشم مبلّغ و منادی توحید!
می خوام بشم اونی که خدا از دستش راضیه!
می خوام بشم بهترین شاگرد مکتب توحید عملی!
می خوام بشم بهترین شاگرد حضرت استاد معظّم!!
و می خوام بشم هم نشین مادرم و هم نشین خدایم...!!!
چشمم به امید و لطف و محبّت و بخشش خدا،
و گذشت و چشم پوشی و کرامت شماست!
و میدانم با کریمان کارها دشوار نیست ...
عزّتتان همیشه مُستدام ...