با عرض سلام، ادب و احترام محضر حضرت استاد معظّم (روحی فداک)
خداقوَّت حضرت استاد!
خداقوَّت یگانه مرد قدرتمند توحید عملی و حدیث دلدادگی در دنیا!
خداقوَّت حضرت عشق!
حضرت استاد!
افتخار می کنم به داشتن چنین مکتب ناب و چنین استاد ارجمند و قدرتمندی!
جانم به فدایتان!
بمیرم برای قلب رنجدیده و شکسته تان!
دستانِ مبارکتان را همراه عسل به دهان ما گذاشتید،
امّا ما چه کردیم...؟!
به خدا قَسَم می خورم!
من نیز اگر سجده بر انسانی جایز و شایسته بود،
به شما سجده می کردم...!
مگر من قبل از این کلاسها چه داشتم؟!
آیا اصلاً زندگی می کردم؟
و یا مُرده ای بودم در پوست زندگان ...؟!
حضرت عشق!
شما بودید که با بیان شیوای تان،
عشق به معبود را به ما نخورده ها و نچشیده ها، چشاندید،
و با خلوت با لیلی، مَستمان کردید ...!!
در کدام کتاب این قدر ساده و روان،
سخت ترین مباحث عرفانی را مطرح کرده اند...؟!
در کدامین تفاسیر، آیات قرآن را این قدر کاربردی و زیبا در زندگیمان آورده اند...؟!
حضرت استاد!
وای بر آنها که چه ظُلمی کردند در حقِّ این مکتب،
و در حقِّ شما بزرگوار،
و نسبت به مردم،
و نسبت به خودشان و خانواده شان که به شما بی احترامی و جسارت کردند...!!
یکی از آنها می گفت:
"توحید به ما نیاز دارد و ما باید برای توحید بمانیم ...!!!"
امّا اینک به وضوح دیدم
که توحید نیازی به ما ندارد،
اگر ما نباشیم، یکی بهتر از ما جایگزین می شود!!
در حقیقت این ما هستیم که به توحید عملی نیاز داریم
و باید با استقامت و تلاش بمانیم
تا الطاف و برکات توحید شامل حالمان شود ...!
چقدر زود زمان می گذرد ...!
روزی، آنهایی که خود را همه کارۀ توحید و نزدیکترین شخص به شما می دانستند،
الآن مورد لعنِ خداوند قرار گرفته اند ...!!!
آنوقت من کجای کارم...؟!
منیّت و هوای نفس را نه در پستو های ذهن،
بلکه در ابتدای آن می بینم و از خودم می ترسم...!!
آری از خودم می ترسم
و می دانم که گریزگاهم از خود، فقط و فقط به سمت معبود است و بس ...!
حضرت استاد!
باعث خجالت و شرمندگی است
که بعد از گذشت حدود 10 سال هنوز در ابتدای صُعود به قُلّۀ توحید عملی هستیم
و گاه در همین ابتدای راه، پایمان لنگ میزند...!
عاجزانه از شما خواستاریم
در این راه صعب العبور کمکمان کنید
و ما را به حال خود رها نفرمایید ...!
ما نیز آیۀ استقامت را سرلوحۀ خود قرار می دهیم
و بر آن عهد که بستیم، هستیم ...!
به خدا قَسَم می خورم!
دلم میخواهد بگویم حاضرم حتّی جانم را در راهِ توحید
فدایِ توحید و استادِ توحید کنم!
خیلی دلم می خواست جزء مسئولین برای کانون فرهنگی باشم
ولی ظاهرا گفته اند باید فلان مدرک را داشته باشی
و من متاسّفانه آن مدرک را ندارم!
ولی با این حال در راه توحید و اعتلای آن
و در راه جهاد فرهنگی، از هیچ کوششی دریغ ندارم
و هر کار از دستم بر بیاید انجام خواهم داد ...!
باشد که مورد رضایت لیلی قرار گیرد
و مرا نیز در جُرگۀ مجنونین خود قرار دهد ...!
مانند پیرزنی که با داشتنِ کلافی نخ، خریدار یوسف شد ...
تا جوان بودم که کاری برای لیلی نکردم،
امّا اینک موی سپیدم به فدای لیلی ...!!
حضرت پدر!
خدا عمر طولانی و با برکت به شما بزرگوار عطا بفرماید
و به ما نیز کمک کند با خدمت به توحید
سر سوزنی از الطاف و محبَّت های شما را جبران کنیم!
عزَّتتان مُستدام!
🍃💝 سلام حضرت استادم!
🍃❤️ منِ بي مايه که باشم که خريدار تو باشم؟!
🍃💛 حيف باشد که تو يارِ من و من يارِ تو باشم!
🍃❤️ تو مگر سايۀ لطفی به سر وقتِ من، آری!
🍃💛 که من آن مايه ندارم که به مقدارِ تو باشم!
🍃❤️ خويشتن بر تو نبندم که من از خود نپسندم ...
🍃💛 که تو هرگز گلِ من باشی و من خارِ تو باشم!
🍃❤️ هرگز انديشه نکردم که کمندت به من افتد ...
🍃💛 که من آن وَقع ندارم که گرفتارِ تو باشم!
🍃❤️ هرگز اندر همه عالَم نشناسم غم و شادی ...
🍃💛 مگر آن وقت که شادی خور و غمخوارِ تو باشم!
🍃❤️ گذر از دستِ رقيبان نتوان کرد به کويت ...
🍃💛 مگر آن وقت که در سايۀ زنهار تو باشم!
🍃❤️ گر خداوندِ تعالی به گناهيت بگيرد ...
🍃💛 گو بيامرز که من حاملِ اوزارِ تو باشم!
🍃❤️ من چه شايستۀ آنم که تو را خوانم و دانم؟!
🍃💛 مگرم هم تو ببخشی که سزاوارِ تو باشم!
🍃❤️ گر چه دانم که به وصلت نرسم، بازنگردم!
🍃💛 تا در اين راه بميرم، که طلبکارِ تو باشم!
🍃❤️ نه در اين عالَمِ دنيا که در آن عالَمِ عُقبی ...
🍃💛 همچنان بر سر آنم که وفادارِ تو باشم!
🍃❤️ خاک بادا تنِ سعدی اگرش تو نپسندی ...
🍃💛 که نشايد که تو فَخرِ من و من عارِ تو باشم!!
‼️ یادت باشه :
🍃🔔🍃 تونل ها به ما می آموزند
که از درون سنگ هم
راهی برای عبور هست...
🍃💪🍃 امروز محکم از دیروز باش و باور داشته باش که به هدفت میرسی...!!!
@Ostadmoazzam_ir