خیلی بده که با پیشرفتِ تکنولوژی دیگه هیچکس برای عزیزش نامهای نمینویسه و پست نمیکنه. از بین رفتنِ کاغذایِ آغشته به عطرِ نامهها، غم انگیزه.
اگه یکی بود که همین الان میومد و بهم میگفت: عزیزِ من میدونم کلی غرِ نزده رو دلت تلنبار شده، بیا همه رو سرِ من بزن؛ شاید ذهنِ آرومتری داشتم.
کاری که اجازه میدین فضای مجازی باهاتون بکنه اینه که خیلیها رو دنبال میکنید که تیکههای خوب زندگیشون رو به اشتراک میزارن و نمایش میدن و میخوان که بقیه اینها رو ببینن، و بعد شما از خودتون انتظار دارید که تمامِ این تیکههای خوب رو یکجا در خودتون داشته باشید و همین باعث میشه خیلیها توی مجازی این حس رو داشته باشن که «چقدر توی زندگی عقبم.» نه عزیزِ من؛ مردم از اونچه توی مجازی میبینید سادهتر، معمولیتر و به مراتب مشغولترن و هر کدوم با مشکلاتی دست و پنجه نرم میکنن که قطعا هیچوقت به نمایش نمیزارن و شما اونا رو نمیبینید، پس جدی نگیرید و انقد بابتِ انتظار بیجایی که از خودتون دارید غمگین نباشید!
آغوش گشود و من در تمامِ این مدت به این فکر میکردم که پس از ایامِ طولانیِ مفارقت، بازگشتن به وطن میتواند همینقدر شیرین و دلچسب باشد.
نامۀ شمارۀ نُه؛ | مکتوب شده
در تاریخِ ۱۲ بهمن ماهِ سالِ دلتنگی .
عزیزِ ماندگار؛
ما نه در شلوغیها و هیاهوی ۵۷ زیستهایم که لا به لای پخشِ شبانۀ اعلامیههایی که هر کدام فرمان و مشقی چندین ساله بودند، نگاههای زیرزیرکانه رد و بدل کنیم، نه در چاپخانهها با ترس و اضطرابی ناشی از تمام نشدنها و ناکامیها یکدیگر را دلگرم کردهایم. نه نامهای مکتوب را از دستِ پستچی گرفته و پنهانی در گوشهای از زیرزمینِ نمورِ خانه خواندهایم و گونههایمان از شوق و شرم گُل انداخته. نه چارقدِ گُل گُلی به سر کرده و آشِ نذریِ دلچسب را در سوزِ سرما، سر به زیر و با عجله به دستتان رساندهایم و تاکید کردهایم که تا قاشق آخرش را میل کنید و در سرمای استخوان سوزِ زمستان از خود مراقبت کنید که مبادا خانه نشین شوید و مبتلا به درد. شما در همین سالهای دوریِ مکررِ آدمی از دوست داشتنها و در همین ایامِ نو، عزیزِ ما و ماندگارِ چشممان شُدید.
از کنارِ بقیه که عبور میکنم، نامِ عطرم را میپرسند و هر بار از نو تشریح میکنم، عطرِ دلتنگیست که بر جان و تنم مانده. خوشبوست؟