eitaa logo
عیون .
535 دنبال‌کننده
209 عکس
23 ویدیو
1 فایل
چشم‌ها ، بیشتر از حَنجره‌‌ها می‌فهمند . - 17 𝘕𝘰𝘷𝘦𝘮𝘣𝘦𝘳 2‌0‌2‌3‌ . - همه‌ی مکتوباتِ عُیون ، تراوشاتِ "دل" است . اینجا ، فقط من می‌نویسم و او می‌خواند . - زنده به آغوش‌های کوتاه .
مشاهده در ایتا
دانلود
عزیزِ ماندگارِ من؛ پیچ و تاب دادنِ کلمات را می‌خواهم چه کار؟ دل که گوشه‌ی کوچک و نا چیزی‌ست، تمامِ جان برایِ قدری بودنت تنگ شده.
4_5902326224906094542.mp3
3.92M
لا به لایِ رویاهای شیرین نواخته شده؛
ای کاش توانش رو داشتم که دائما در حالِ نوشتن باشم. به وقت دلتنگی‌ها انقدر کلمۀ «دلتنگی» رو روی صفحۀ‌ خالی و سفید دیکته کنم و بنویسم که تموم بشن و به تندی از دل فرار کنن. ایامِ بی‌جون و غمگینِ ناشی از خواستن‌ها و نداشتن‌ها «غم» رو توصیف کنم و از آزار و اذیت‌های شبونه‌ش‌ مکتوب کنم که خودش چمدون رو جمع کنه و از چهاردیواریِ بی‌سر و صدام کوچ کنه؛ اما صد حیف که داستانِ ای کاش‌ها‌ تموم شدنی نیست.
وسایل را در کوله‌‌ی مشکی‌‌اش جمع کرده بود و میخواست بردارد و روی شانه‌اش بگذارد که چهره‌ی غم زده‌ام را دید. تمامِ غمِ آن روز را ریخته در نگاهم و ماتِ آن لحظاتِ بی‌رنگِ خداحافظی بودم. بی‌جان و بی‌طاقت گره ابرو را کور‌ تر کردم و گفتم: نمیشد منو کوچیک کنی بزاری جیب کوچیکه‌ی جلوی کوله‌ت‌ که همراهت باشم؟ به خیالِ ناممکنِ بچه‌گانه‌ام‌ خندید و با انگشتِ سبابه به سینه‌اش‌ اشاره کرد. لحظات نم نمک رنگِ سبزینه‌‌ها را به خود می‌گرفتند وقتی می‌گفت: تو که همراهمی‌.
هدایت شده از . 𝖶𝗂𝗌𝖾 𝖬𝗂𝗇𝖽 .
﹙ درود و نور اهالي‌ِ ایتا. 🪐 ﹚ ﹙ این پیام رو توي‌ِ چنلتون فورکنید، و تایپِ شخصیتي‌‌تون [ 𝖬𝖡𝖳𝖨‌ ] رو ذکر کنید، تا بر اساسِ شخصیتِ شما و وایب [ حسِ دروني‌‌اي‌ ] که از شما مي‌‌گیرم بگم که: [ براي‌ِ تفریح چه مکان‌هایي‌ رو ترجیح میدید؟ ] + [ اگر مشکلي‌ پیش بیاد، چطور با اون مشکل برخورد میکنید؟ ] + [ براي‌ِ ورودِ آدمها به زندگیتون چه صفاتي‌ رو در نظر مي‌‌گیرید؟ ] + [ و در نهایت سه تصویري‌ که شما رو توصیف میکنن ] رو بهتون تقدیم‌ کنم. ﹚ ﹙ جهتِ قرارگیري‌ِ لینكِ چنل‌هاتون. ﹚ ﹙ جهتِ دیدنِ تقدیمي‌‌ها.
عیون .
INFP ”
لمسِ چشم‌ها، به مراتب عمیق‌تر از لمسِ دست‌های آدمی‌ست.
[ چرا موقعِ نقاشی کشیدن، لباس سفید تن میکنی؟ ] با صدای خسته و کمی گرفته‌اش‌ به خود آمدم و قلمو را به آرامی آغشته به رنگِ ملایم و لطیفی از قهوه‌ای کردم و نقاطِ مشخص شدۀ روی بوم را عمودی رنگ زدم. [ من شیفتۀ نگه داشتن و ثبتِ خاطراتم و لباسِ بلند و سفیدِ نقاشی کمک می‌کنه که خاطرات و داستان‌های اعجاب‌انگیزِ هر طرح رو توی دلش جا بدم و رنگ‌ها رو روی سطحِ بی‌کلامش بنوازم‌. ]
کلامی نگفت و به من و غرق شدن‌هایم‌ خیره شد. با طمأنینه رنگ‌ها را به کمک قلمو یکی پس از دیگری روی بوم می‌رقصاندم و موسیقیِ فرح‌بخشِ آن روز نزدیک به اوج بود. قلمو را با همان لباسِ سفید که اکنون غرق در بوسه‌ی رنگ‌ها بود، پاک کردم و کنار گذاشتم.
کمی جلوتر آمد و نگاهی عجیب به ما انداخت و پس از مکثی‌ کوتاه گفت: [ باز هم چشم‌هاش ؟ تعداد بوم‌هایی که از چشم‌های آشنا کشیدی، خیلی وقته که از دستم در رفته. ] لب به خنده‌ای تلخ باز کردم و گفتم: [ هر موقع که غمگینم چشم‌های اونو می‌کشم؛ تنها وجهِ اشتراک من و این چشم‌ها غمِ نهفته‌ست. غمگینم، درست مثلِ غمِ همیشگیِ چشم‌های قهوه‌ایش. ]