نامۀ شمارۀ دوازده؛ | مکتوب شده
در تاریخِ ۱۵ اسفند ماهِ سالِ دلتنگی .
سلام عزیزِ دور از آغوش. گوشۀ حجرهای همیشه ساکت قلم به دست گرفته و از دلِ بیرمقی که فاصلۀ کذاییِ دستهایت تا شقایقِ گیسویم را فریاد میزند، مینویسم. روزِ گذشته که بارِ سفری چند روزه بستید و بیخداحافظی مرا در این بحبوحه و آشوب رها کرده و رفتید، دل در میانِ سینه گرفت و ابرِ سیاهِ چشمها طوفان به پا کردند و کم نزاشتند و من هم آبِ دیده را بدرقۀ راهتان کردم که زودتر بازگردید. توصیفِ حالِ ما که تَه ندارد اما بهتر این است که زودتر با بویِ بهار بازگردید که جانِ تازه بگیریم و زبانم لال شقایقِ زندگی پژمرده نشود. راستی، هوا کمی سردتر شده، مبادا حواسپرتی کنید و مراقبت را کنار بگذارید.
ظهرتون بخیر🤍.
لازم دونستم یه مطلبی رو گوشزد کنم و امیدوارم که باز هم تکرار نشه. تمامیِ مطالب و نوشتههای عیون، توسطِ من [ مَحان ]، نوشته شده و اگر من اسمم رو پایین نوشتهها قید نمیکنم دلیل بر این نیست که اجازه داده باشم کسی نوشتهها رو به اسم خودش ثبت کنه که به شدت کار ناشایسته و بیارزشیِ. ممنون که رعایت میکنید!
عزیزِ ماندگارِ من؛
صدایِ قراربخشت را از دور عمیق بوسیدم و پروانههای ارغوانیاش را به خانۀ دل راه دادم که بمانند و آرام آرام تسکین دهند این منِ رنجورِ دور از تو را.
به مادر بزرگ گفته بود با کلافِ کاموایِ خیالَت که رنگِ سبزِ زیتونی را در آغوشِ خود کشیده بود، شال گردن ببافد. امروز به وقتِ سوزِ سرما و طوفانِ ملالت، خیالِ گرمِ دلانگیزت را به گردن انداخت، زیباتر از همیشه بنظر میرسید. دخترِ درونِ آینه را میگویم.
از اسفندِ پُر ذوق، همیشه اضطراب و دلهرۀ رسیدن به فروردینِ محبوب و بدو بدوهای آخرِ سالی و شوق و انتظارِ همزمان نصیبِ من میشه؛ اونوقت اسفند، یه گوشه رو دورِ کُندِ خودش میشینه به تماشای انتظارِ من. کوتاه بیا اسفندِ عزیز، کوتاه بیا.