eitaa logo
عیون .
536 دنبال‌کننده
209 عکس
23 ویدیو
1 فایل
چشم‌ها ، بیشتر از حَنجره‌‌ها می‌فهمند . - 17 𝘕𝘰𝘷𝘦𝘮𝘣𝘦𝘳 2‌0‌2‌3‌ . - همه‌ی مکتوباتِ عُیون ، تراوشاتِ "دل" است . اینجا ، فقط من می‌نویسم و او می‌خواند . - زنده به آغوش‌های کوتاه .
مشاهده در ایتا
دانلود
نامۀ شمارۀ پانزده؛ | مکتوب شده در تاریخِ ۸ خرداد ماهِ سالِ دلتنگی . عزیزِ دلِ هزار زخم، سلام. امیدوارم که سیاهیِ چهرۀ عبوس و پُرانزجازِ یأس و ناخوشی، بر این ایامِ کوتاهتان سایه نیفکنده باشد. از آنجا که رشتۀ مراودت‌های حضوری و به خدمت رسیدنتان‌ دیر به دیر است و گاه به مویی نازک می‌رسد، شیشۀ شکیبایی‌مان‌ جامه دریده و خود را به سنگِ دلتنگی می‌شکند و امان از آن زمان که دست به جمع کردنِ خُرده شیشه‌ها دراز کنیم و بندِ دلمان هم از برّندگیِ این فراقِ بی‌مروت پاره شود. این‌بار اما شیشۀ شکیبایی را به گردن آویختیم که مبادا میانِ دست و پا باز هم سر خود بشکند و به هزار زور از روی زمین جمعَش‌ کنیم اما، دیروز که زنِ همسایه کاسۀ آشِ مادر را پر از شیرینی نخودچی کرده و درِ خانه آورد و با یک تعارفِ خشک و خالی، لنگۀ در را کنار زد و داخل شد، می‌شنیدم که در گوشِ مادر حرف‌هایی می‌زد و به چهرۀ زارم نگاه می‌کرد. به گمانم از رنگِ رخساره‌ام‌ فهمیده بود که از درون سراپا خواست و طلب، و از برون پر از صبوری‌های‌ بی‌وقفه‌ام؛ شاید هم فهمیده که شیشۀ شکیباییِ ناشکیبایم‌ همین روزهاست‌ که لبریز شود و سر بیاید، آنوقت است که سُربِ داغِ بی‌قراری بر تنم سرریز شود و بیا و دست بجنبان و کجا بجنبان در پیِ آغوشِ آبِ روی آتش؟ کِی فرا خواهد رسید دورانِ طلاییِ خوشی‌های‌ دائمه در جوارتان؟ بیش از این از صبوری‌های دل نخواهم نوشت که نامه به درازا می‌کشد و حوصله‌تان‌ را سر می‌برد. هذ‌المرسوله مکتوباتی‌ست‌ برای نشان دادنِ جلوه‌ای از جلالِ دلتنگی. مشتاقانه‌ در انتظارِ خواندنِ عرایضِ شما می‌مانم. خود را مراقب باشید و دل را بیشتر؛ سایه‌تان‌ مستدام.
ارمغانِ به جان گره خورده؟ عزیز است این دل‌آویز.
2_144184458174027702.mp3
2.4M
همان که تمامِ ماجراست‌.
عیون .
از اون دسته‌ای که باعثِ پیدا شدنِ خطِ لبخند میشه.
لبخند زدم و گفتم: نمیدونم برای بارِ چندمه‌ که پلی میشه مآهی؛ اما می‌خوام باز هم چشم‌هامو‌ ببندم و توی این تصویرِ سورمه‌ایِ سیرِ آذین شده، به ستاره‌های روی سقفِ اتاق، نویدِ لبخندِ ملیحِ کشیده رو بدم؛ لبخندِ پیوسته، پر تکرار ..
عزیزِ من؛ دقیقه به دقیقۀ جمعه‌ها را باید گرمِ کاری شد. سرگرم شدن هم اگر بی‌فایده بود باید غرق شد و برای نجات یافتن دست‌و‌پایی نزد. جمعه‌ها را کتاب بخوان! از همان‌ها که مدت‌هاست پیِ زمانی بودی برای نشستن و غرق شدن‌های پیوسته در کلمات و جملاتش. جمعه‌ها را کیکِ خانگی درست کن و با مارمالاد توت‌فرنگی بپوشان و در میانِ نورِ چشم‌نوازِ آفتاب از آن عکس بگیر. جمعه‌ها را شلوغ کن! غمِ نامهربانِ جمعه، مثلِ مابقیِ غم‌ها مهربان نیست که آرام دور گردنت دست بندازد و با هم جرعه جرعه معجونِ غصه را قورت دهید. غمِ نامهربانِ جمعه کمین می‌کند! همین که اطراف را خلوت و تو را بی‌شلوغی و یک‌جا نشسته ببیند، خودش را به سرعت بالای سرت می‌‌رساند و گلویت را چنگ می‌اندازد که معجونِ غصه را به یکباره و نه جرعه جرعه، به خوردت دهد که مبادا از دستش بگریزی‌ و غمش‌ ناتمام بماند.
غریـــق؛ در میانِ این کلماتِ افسارگسیخته.
بعد از گوش سپردن‌ به هر چند دقیقه و چند ثانیۀ یک سری آهنگا باید هی به خودِ درونم یادآوری کنم که، آهنگه‌هآ، یه آهنگه فقط شلوغش نکن.
عزیزِ من؛ رها کن این کلمات و عباراتِ محصور و قصیرِ بیچاره را. با من به آیین و رسمِ چشم‌ها صحبت کن. من به زبانِ چشم‌ها، بیش از زبانِ مادری‌ام تعلق دارم.
عُناق.
منظورتون چیه که تا صحبت از بغل کردن میشه، میگید «من از بغل خوشم نمیاد و به من دست نزنید»؟ بغل جزء دستۀ ضروریاتِ این زندگیه‌ سخت‌گیر و پرماجراست؛ مثلِ هوا و آب و غذاست عزیزِ من. این دو تا دستِ گرمِ پیچیده شده و تنِ آسودۀ امن، فلسفۀ آرومِ عجیبی دارن .. بغل کن، بغل بگیر و نزار بغل یخ کنه از زندگی بیفته‌.