خلاقیتِ یه سری آدما توی انتخاب و به کار گرفتنِ شیوهی محبتِ غیرِ تکراری و مخصوصِ به خودشون واقعا قشنگه.
عزیزِ صبورِ من،
سهمِ دلتنگیِ هر روزهام برای تو، تنها چیزیست که از تداوم و پایداریاش واهمهای به دل و جان راه نخواهد یافت.
عیون .
از پاییزِ پر غصه ، همیشه دلتنگیِ بی حد و اندازهش نصیبِ ما میشد . نارنگیایِ خوش عطر و تازه سهمِ اون
سراغِ خزانِ مژههایت را گرفته بودم عزیزِ دورِ نزدیک؛
سراغِ مرا اگر میگیری،
در خیالِ ایامی هستم که در ذهن، با تو و چشمهایت زندگی کردم و در زیرِ سایهی مژههایت آسوده خوابیدم.
یقیناً مرا جز تو، با آدمهای این دنیا
هیچ کار و صحبتِ لطیف و نگاهِ معطوفی نیست.
درونِ من، منِ دیگهای زندگی میکنه که شبا، لا به لای تاریکیِ اتاق چهرهیِ خسته و بیحال و عمیقاً دلتنگِ خودشو نشون میده.
ماهی صدام میکرد.
همیشه با جدیتِ تمام میگفت:
آدما رو میبینی؟ بیخودی سرشونو گرفتن بالا که ماهِ توی آسمونو ببینن، تو که اینجایی ماهی خانوم!
امروز دهمین نامهی پُر عطرِ آشناش به دستم رسید،
برعکسِ همیشه و برخلافِ تمامِ مکاتباتِ دائمی،
فقط یک خط نوشته بود:
دلمون از دلتنگی تاول زده ماهی خانوم؛
نمیخوای به این شبِ تاریک بِتابی ؟