eitaa logo
عیون .
536 دنبال‌کننده
209 عکس
23 ویدیو
1 فایل
چشم‌ها ، بیشتر از حَنجره‌‌ها می‌فهمند . - 17 𝘕𝘰𝘷𝘦𝘮𝘣𝘦𝘳 2‌0‌2‌3‌ . - همه‌ی مکتوباتِ عُیون ، تراوشاتِ "دل" است . اینجا ، فقط من می‌نویسم و او می‌خواند . - زنده به آغوش‌های کوتاه .
مشاهده در ایتا
دانلود
شروع به خواندن کردم. بسم المعطّر المحبوب. تصدقت؛ از همان روز که گوشۀ چارقدتان از پیش چشم‌هایم محو شد و این فراقِ بی‌مروت را به جانِ غبارآلودم انداخت، آبِ دیده را پشتِ سرتان ریختم که مبادا راه، بی‌بازگشت بماند و فالله خیرٌ حافظا را به رسمِ ارثیۀ مادربزرگ، آنقدر زیرِ لب زمزمه کردم تا دل در مفارقتِ این ایام تاب بیاورد. همۀ این کلمات را مکتوب کردم و نگفته‌های‌ سوزنده را در دل مدفون ساختم تا بگویم، مرا با مکتوباتِ کوتاهِ سر بسته‌تان‌ تنها نگذارید. دل است و ای کاش که قُلوه سنگی بود و دوری و دوستی نمی‌فهمید؛ ولیکن دل است، هم خوب می‌فهمد و هم خوش می‌کُشد مرا؛ خوش جان می‌سپاریم در این ایامِ دور از زلفِ پریشانتان‌.
دورتان بگردم؛ عریضه‌هایتان‌ بوی خوشِ لالۀ سرخ می‌دهند، از همان‌ها که بر چارقدتان‌ نقش بسته و ظرافت را به تصویرِ خیال می‌کشد. شام‌گاه را به مخیله‌مان دل می‌بندیم و صبح‌گاه را به عطرِ لاله‌های باغِ کنارِ خانه و همان محلِ قرارِ دل در گرو دل، چشم در گرو چشم و عرقِ شرمِ نشسته بر جبین .. یحتمل نگاهِ دل‌فریبتان به کاغذ دوخته شده و ای کاش می‌توانستم آن‌ دو چشم را غرقِ بوسه کنم. نامه را به درازا نمی‌کشم که چشمانتان آزرده نگردد عزیزِ دور. در نهایت اینکه، از احوالمان غافل نشوید و برایمان کاغذی آغشته به کلامِ لطیفتان بفرستید؛ دل از دلِ نیل‌گونمان‌ جدا نکنید که آن روز، دل و جانی در این میان باقی نخواهد ماند. زیاده عرضی نیست الّا دلتنگیِ ماضیِ مستمر.
خوابِ دلچسب ندانیم کجاست؛ در میانِ دل و دستَش شاید ..
Valayar - Bala Boland (320).mp3
7.56M
هندزفری‌ـت رو آوردی ؟ *
همیشه جلوی آینه‌ می‌ایستاد. موهایش را با صبر و حوصله می‌بافت و در آخر هم انتهای هر گیس را با روبانِ صورتی، پاپیون می‌زد و لبخندِ ملیحِ رضایت بر چهره‌اش می‌نشست. روزِ گذشته اما، موهایش را که می‌بافت، ستاره‌های سفیدِ دنباله دار در بینِ زیر و روی گیس‌هایش‌ به آسمانِ زلفش‌ لبخند می‌زدند‌ و نویدِ گذشتِ عمر را می‌دادند و او هر روز بیش از پیش از کودکی‌هایش فاصله می‌گرفت.
Albumaty.Com_mhmd_abd_algbar_asgl_rwhy(1).mp3
11.38M
چون لبخندِ ملیح میاره به لبم ؛
می‌گفت: راستی قبلا بهت گفته بودم که میری بیرون سورۀ فلق بخون که آدمیزاد چشمِ شور داره؛ می‌خونی دیگه آره؟ می‌دونی که نباید بگی نمی‌خونم! اون کلمات رو ادا می‌کرد و لبخندِ روی لب‌های من کِش‌دار‌تر و طولانی‌تر از همیشه میشد. به پروانه‌های ذوق زدۀ توی قلبم نگاه کردم که و نشاطِ اون لحظشون از مراقبه‌های دل‌گرم‌ کننده، بیشتر از هر وقت دیگه‌ای بود و من؟ سراپا مسرتِ تمام.
[ ماندگار. ]
صبح بخیرِ خشک و خالیِ بی‌صدای تایپ شده و دیرتر از موعد و از سرِ تکلیف و بی‌نشاط که بدرد نمی‌خوره، هیچکس دوست نداره. صبح بخیر باید صبح رو خیر کنه مآهی. باید نورِ آفتاب از لای کلماتِ تلفیق شده با صدای خواب‌آلود بزنه بیرون و بتابه‌ به صورتت که جون داشته باشی از زیرِ پتوی نرم و گرمت‌ بیای بیرون و روز از نو شروع بشه. صبح بخیر باید شخصی‌سازی بشه و الا این معمولیا‌ رو که همه بلدن مآهی.
گاهی اوقات به سرم می‌زند که دیگر کلمه‌ای را از دل مکتوب نکنم. دیگر قلم به دست نگیرم و ننویسم. دیگر بابتِ نوشته‌های کوتاه و بلند ذوق به خرج ندهم. دیگر به شدتِ این‌روزا و ایامِ گذشته به هیچ چیز آنقدر که باید اهمیت ندهم. دیگر از آدمی‌زاد انتظارِ دلخواه بودن نداشته باشم. دیگر پیِ خوشحال کردنِ خودِ دور افتاده‌ام‌ باشم. دیگر به جزئیات توجهِ چندانی نکنم و هزار مطلبِ ریز و درشتِ دیگر که در گلو می‌مانند و بیرون نمی‌ریزند‌. بغض می‌شوند و نمی‌بارند. ذوق بودند و کور شدند. آدمی‌زاد است دیگر! اشرفِ مخلوقات آن‌هایی هستند که فعلِ بی‌خیالی را صرف کرده و دائما آن را به خود گوش‌زد می‌کنند؛ ما که بیخیال و بی‌توجه نبوده و نیستیم، پس اشرفِ مخلوقات را چه به مایِ حساسِ دل نازکِ خود فراموشی گرفته؟ دائم پیِ احوالِ این و آن باشیم و حالِ خود را در پستوی خانۀ وجود پنهان کنیم، که چه؟ به دنبالِ جمع کردنِ شادی‌های ریز و درشتی باشیم که بر لب‌های این و آن بنشیند و بادکنکِ صورتیِ جیغِ ذوقِ خود را مدام با سوزن بترکانیم‌ که چه؟ به جمله جملۀ دیگران اهمیت دهیم و همان را نبینیم که چه؟ رها کن این «خود ندیدن» را عزیزِ من ..