نامۀ شمارۀ نُه؛ | مکتوب شده
در تاریخِ ۱۲ بهمن ماهِ سالِ دلتنگی .
عزیزِ ماندگار؛
ما نه در شلوغیها و هیاهوی ۵۷ زیستهایم که لا به لای پخشِ شبانۀ اعلامیههایی که هر کدام فرمان و مشقی چندین ساله بودند، نگاههای زیرزیرکانه رد و بدل کنیم، نه در چاپخانهها با ترس و اضطرابی ناشی از تمام نشدنها و ناکامیها یکدیگر را دلگرم کردهایم. نه نامهای مکتوب را از دستِ پستچی گرفته و پنهانی در گوشهای از زیرزمینِ نمورِ خانه خواندهایم و گونههایمان از شوق و شرم گُل انداخته. نه چارقدِ گُل گُلی به سر کرده و آشِ نذریِ دلچسب را در سوزِ سرما، سر به زیر و با عجله به دستتان رساندهایم و تاکید کردهایم که تا قاشق آخرش را میل کنید و در سرمای استخوان سوزِ زمستان از خود مراقبت کنید که مبادا خانه نشین شوید و مبتلا به درد. شما در همین سالهای دوریِ مکررِ آدمی از دوست داشتنها و در همین ایامِ نو، عزیزِ ما و ماندگارِ چشممان شُدید.
از کنارِ بقیه که عبور میکنم، نامِ عطرم را میپرسند و هر بار از نو تشریح میکنم، عطرِ دلتنگیست که بر جان و تنم مانده. خوشبوست؟
از لحاظ روحی نیاز دارم برم فروشگاه فرهنگیِ کنارِ حرم، کلی کتاب جدید بخرم و هی با دیدنشون ذوق کنم.
عزیزِ ماندگارِ من؛
قهوهی چشمانت را جرعه جرعه نوشیدم و اشکهای تلخ کامیها را دور کردم که مبادا پردهی غم، برقِ زیبای شوق را بپوشاند.