eitaa logo
عیون .
535 دنبال‌کننده
209 عکس
23 ویدیو
1 فایل
چشم‌ها ، بیشتر از حَنجره‌‌ها می‌فهمند . - 17 𝘕𝘰𝘷𝘦𝘮𝘣𝘦𝘳 2‌0‌2‌3‌ . - همه‌ی مکتوباتِ عُیون ، تراوشاتِ "دل" است . اینجا ، فقط من می‌نویسم و او می‌خواند . - زنده به آغوش‌های کوتاه .
مشاهده در ایتا
دانلود
[ ماندگار. ]
صبح بخیرِ خشک و خالیِ بی‌صدای تایپ شده و دیرتر از موعد و از سرِ تکلیف و بی‌نشاط که بدرد نمی‌خوره، هیچکس دوست نداره. صبح بخیر باید صبح رو خیر کنه مآهی. باید نورِ آفتاب از لای کلماتِ تلفیق شده با صدای خواب‌آلود بزنه بیرون و بتابه‌ به صورتت که جون داشته باشی از زیرِ پتوی نرم و گرمت‌ بیای بیرون و روز از نو شروع بشه. صبح بخیر باید شخصی‌سازی بشه و الا این معمولیا‌ رو که همه بلدن مآهی.
گاهی اوقات به سرم می‌زند که دیگر کلمه‌ای را از دل مکتوب نکنم. دیگر قلم به دست نگیرم و ننویسم. دیگر بابتِ نوشته‌های کوتاه و بلند ذوق به خرج ندهم. دیگر به شدتِ این‌روزا و ایامِ گذشته به هیچ چیز آنقدر که باید اهمیت ندهم. دیگر از آدمی‌زاد انتظارِ دلخواه بودن نداشته باشم. دیگر پیِ خوشحال کردنِ خودِ دور افتاده‌ام‌ باشم. دیگر به جزئیات توجهِ چندانی نکنم و هزار مطلبِ ریز و درشتِ دیگر که در گلو می‌مانند و بیرون نمی‌ریزند‌. بغض می‌شوند و نمی‌بارند. ذوق بودند و کور شدند. آدمی‌زاد است دیگر! اشرفِ مخلوقات آن‌هایی هستند که فعلِ بی‌خیالی را صرف کرده و دائما آن را به خود گوش‌زد می‌کنند؛ ما که بیخیال و بی‌توجه نبوده و نیستیم، پس اشرفِ مخلوقات را چه به مایِ حساسِ دل نازکِ خود فراموشی گرفته؟ دائم پیِ احوالِ این و آن باشیم و حالِ خود را در پستوی خانۀ وجود پنهان کنیم، که چه؟ به دنبالِ جمع کردنِ شادی‌های ریز و درشتی باشیم که بر لب‌های این و آن بنشیند و بادکنکِ صورتیِ جیغِ ذوقِ خود را مدام با سوزن بترکانیم‌ که چه؟ به جمله جملۀ دیگران اهمیت دهیم و همان را نبینیم که چه؟ رها کن این «خود ندیدن» را عزیزِ من ..
-
شب؟ نه عزیزِ من، نه؛ غم لشکر کشی کرده بر این سیاهی.
عیون .
یعنی چی که نشد منو بزاره تو کوله‌ـش بِبَره ؟
- چمدونِ بزرگ داری ؟ با کنجکاویِ پنهان شده در صورتم نگاهَش‌ کردم و با تردید جواب دادم: آره. پرسید: خیلی بزرگ؟ سری به نشانۀ تایید تکان دادم و به تندی پرسیدم: واسه وسایلت‌ میخوای؟ لبخندِ ملیح‌ـی بر چهره‌‌ی او و خندۀ عمیقی بر لب‌های‌ من نقش بست، وقتی می‌گفت: نه؛ می‌خوام تو رو بذارم توی چمدون و با خودم ببرم.
واسم پیامِ بلند بنویس. از اونا که خط به خط و کلمه به کلمه‌ش‌ درِ قلب رو باز می‌کنن‌ و دل‌نشین میشن‌. از اونا که یه خروار حوصله به جای بی‌حوصلگیِ همیشگی، خوابیده. از اونا که بعد از خوندن، ازش اسکرین‌شات می‌گیرن‌ که توی دفترچه خاطراتِ این گوشی بمونه و وقتی خسته میشن‌، میرن اون گوشه موشه‌ها‌ بهش سر می‌زنن و مثلِ روزِ اول، خستگیا‌ رو می‌ندازن‌ بیرون و تا روزِ بعد درِ دل رو چهار قفله‌ می‌کنن‌ که مبادا دوباره خستگی پیروز بشه. از اونا که بعد از خوندنش، آخیش رو مهمونِ لب‌هات‌ می‌کنه و نفسِ عمیق، هوای ریه‌هاتو‌ تازه می‌کنه. از اونا که واو به واوش‌ برعکسِ پیامای‌ کوتاهِ گاه بی‌حوصله، عزیزه‌ و بارها خونده میشه. از اونا که روز به روز کمتر پیدا میشه. توی این روزهایی که همه پیِ ذخیرۀ وقت و مخفف کردنِ حرف‌ها و تموم کردنِ صحبت‌هاشونن، برام طولانی بنویس، حتی به تکرار..
7.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صحبت از آسمانِ چشمِ او بود. و چشم، آن‌ قهوه‌خانۀ دنجِ دل‌فریب.
کاش زندگی هم مثل جی‌‌تی‌‌اِی‌ یه سری رمز داشت. مثلا یه چیزی می‌زدیم یهو فاصلمون‌ با اونی که علتِ دلتنگیه صفر می‌شد.
با چشم‌های منتظرِ درمانده، بارها گفتیم: "خدا کند که بیاید سلامت از آتش، فقط به کوریِ چشمِ یهود، ابراهیم‌.." اما این‌بار گلستان نیز سوخت و ما به خاطر نداشتیم که مردانِ خدا برای زمینی‌های دل‌بسته به دنیا نخواهند ماند. ربِ عظیم، مردانِ حاضر در میدان را در آغوش می‌گیرد و انا لله و انا الیه راجعون را به تصویر می‌کشد و ما؟ بُهت و غمِ همزمان را به چشمِ تا کنون منتظرمان دعوت کرده و "وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلُوا فی سَبیلِ اللهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ" را زمزمه خواهیم کرد ..
غم! ای یارِ دیرینه‌ام، سلام. ممنونیم که تند و تند احوالِ نابسامانِ ما را جویا می‌شوی و ایامی نیست که به خانۀ دل سر نزنی و مهمان‌ نشوی، خوانده و ناخوانده .. ممنونیم که در این بحبوحۀ لاعلاجی‌ها و خواستن‌ها و نداشتن‌های‌ همیشگی، حدالمقدور تو ما را در گوشه‌ای از این جهان، تنها نگذاشتی و نخواهی گذاشت. ممنونیم که وقت و بی‌وقت پنجرۀ این چشم‌های به انتظار نشسته را باز می‌کنی که مبادا زبانم لال از بی‌بارانی خشک شوند و روی اشک را نبینند. ممنونیم که در حساس‌ترین نقاطِ این حیاتِ لاکردار حضورِ پررنگ و صمیمانۀ خود را به این روح و جانِ غارت‌زده‌ از جنگِ احساس و منطق، نشان دادی و روز به روز بیش از پیش در این خانه جا خوش کردی. و در پایان هم، ممنونیم که چشم‌هایمان‌ را بی‌رمق، و طراوتِ بی‌سابقه‌ را به سمت و سوی افعالِ ماضی کشاندی.