eitaa logo
|°پر پرواز ✌️🇮🇷
100 دنبال‌کننده
575 عکس
286 ویدیو
51 فایل
-وأنتَ‌المَفزَعُ‌فِي‌المُلِمّات و تو پناهي در هر پیشامدِ بد!🤍🌱 🌱ادمین : @sadat7894 @zhramin
مشاهده در ایتا
دانلود
مامور سرشماری سلام . مادر جان ميشه لطفا بیای دم در ؟ سلام پسرم .. بفرما ؟ از سر شماری مزاحمت میشم . مادر تو این خونه چند نفرید ؟ اگه ميشه برو شناسنامه هاتونو بیار بنویسمشون .. مادر لای در رو بیشتر باز کرد و با سر گردنش سر و ته کوچه رو یه نگاهی انداخت ... چشماش پر شد ازاشک و گفت : پسرم قربونت برم ميشه ما رو فردا بنویسی ؟ مادر چرا ؟ مگه فردا میخواید بیشتر بشید ؟!! برو لطفا شناسنامتو بیار وقت ندارم . آخه پسرم 31 سال پیش رفته جبهه هنوز برنگشته شاید فردا برگرده ..💔 بشیم دو نفر . سر شمار سرش انداخت پایین و رفت . مغازه دارميگفت الان 29 ساله هر وقت از خونه میره بیرون کلید خونش رو میده به من و میگه : آقا مرتضی اگه پسرم اومد کلیدرو بده بهش بره تو .. چایی هم رو سماور حاضره .. آخه خسته س باید استراحت کنه .. 🥺💔 🧡 @StudentCircle
ما خالی کردیم و آنها هنوز گردنشان است... 🌹🌿🌸🌼
⚠️ قشنگه🙃بخونید❤️🍃 یه موتور گازے داشت 🏍 که هرروز صبح و عصر سوارش میشد و باش میومد مدرسه و برمیگشت . یه روز عصر ... که پشت همین موتور نشسته بود و میرفت❗️ رسید به چراغ قرمز .🚦 ترمز زد و ایستاد ‼️ یه نگاه به دور و برش کرد 👀 و موتور رو زد رو جک و رفت بالای موتور و فریاد زد :🗣 الله اکبر و الله اکــــبر ...✌️ نه وقت اذان ظهر بود نه اذان مغرب .😳 اشهد ان لا اله الا الله ...👌 هرکی آقا مجید و نمیشناخت غش غش میخندید 😂 و متلک مینداخت😒 و هرکیم میشناخت مات و مبهوت نگاهش میکرد 😳 که این مجید چش شُدِه⁉️ قاطی کرده چرا⁉️ خلاصه چراغ سبز شد🍃 و ماشینا راه افتادن🚗🚙 و رفتن . آشناها اومدن سراغ مجید که آقااا مجید ؟ چطور شد یهو؟؟!! حالتون خُب بود که؟!! مجید یه نگاهی به رفقاش انداخت👀 و گفت : "مگه متوجه نشدید ؟ 😏 پشت چراغ قرمز یه ماشین عروس بود که عروس توش بی حجاب نشسته بود 😖 و آدمای دورش نگاهش میکردن .😒 من دیدم تو روز روشن ☀️ جلو چشم امام زمان داره گناه میشه ❌ به خودم گفتم چکار کنم که اینا حواسشون از اون خانوم پرت شه . دیدم این بهترین کاره !"👌 همین‼️✌️ 🎌برگےازخاطرات‌شهیدمجیدزین الدین🌟 هر جوری که میتونی جلوی گناه را بگیر✋ پیشنهاد میکنم مطالعه کنید بسیااااارزیباست @StudentCircle
「✨| 」 توی‌نمازجماعت‌همیشه‌ صف‌اول‌می‌ایستاد.. همیشه‌توی‌جیبش‌ مهروتسبیح‌تربت‌داشت! گاهےوقت‌ها‌که‌به‌هر‌دلیلے توۍجیبش‌نبود، موقع‌نمازدرحسینیه‌پادگان‌ د‌نبال‌مُهر‌تربت‌ می‌گشت..! وقتےڪه‌پیدا‌می‌کرد، این‌شعررازمزمه‌می‌کرد: تاتوزمین‌سجده‌ای ،سربه‌هوا‌نمی‌شوم.. -شھید‌محسن‌حججـے