Page017.mp3
870.5K
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ»
📖 تلاوت نور
هر روز تلاوت ترتیل صفحه ای قرآن کریم
امروز: صفحه ۱۷
🎙استاد شهریار پرهیزکار
#ترتیل_صفحه_هفده
برای تلاوت صفحات قبل قرآن کریم اینجا را کلیک کنید.
تلاوت این صفحه از قرآن همراه با ترجمه فارسی
حکایات فــــــــــــــــرزانگان 👇
⃟⃟ ⃟❤️ ⃟ ⃟ ━ @PHarzanegan━━━🚥
دیدگاهی بگذارید 📝
هرزمان که دچارنگرانی ،افکارمنفی و یا استرس مداوم شدید بدانید ، که درحال ارسال ارتعاش منفی برای جذب همان نگرانی ها هستید ،،،،،،،
حال اگردرهمان لحظه احساسات خودرابا چیزهایی هرچندساده بهبودببخشید،حالتان به مروربهتر وبهترخواهدشد.......
سلام. ، صبح روز یکشنبه شما بخیر .
اهدافت را خودت تعیین کن و زندگیت را خودت شکل بده . خیلی مراقب خودتان باشید.
سالروز ارتحال ملکوتی بنیانگذار جمهوری اسلامی حضرت آیت الله امام خمینی (ره) را خدمت شما و خانواده محترمتان تسلیت و تعزیت عرض می کنم.
امروز متعلق است به امیر مومنان، فاتح خیبر، حیدر کرار، مولی الموحدین حضرت علی (ع) و دخت نبی ، همسر ولایت و مادر امامت حضرت فاطمه زهرا (س).
روزم راباتوکل به تو آغاز می کنم خدای مهربان.
ذکر امروز یکصد مرتبه (یا ذالجلال و الاکرام) اللهم عجل لولیک الفرج .
🇯🇴🇮🇳👇
@PHarzanegan
@SobheZiba
@Sticher_PH
#ضرب_المثل
#برو_کشکتو_بساب
حکایت کرده اند که: مرد کشک سابی بود که برای خودش آرزوهای دور و درازی می کرد و دوست داشت به هرچه که دلش می خواهد برسد. از این رو نزد شیخ بزرگی که ب اهل معنا معروف بود رفت و از او خواست اسم اعظم خدا را به او یاد دهد. زیرا اگر کسی این اسم را داشته باشد میتواند هرچه را که می خواهد بدست آورد.
شیخ که مرد را می شناخت و میدانست که اهداف مادی و دنیوی دارد، برای اینکه امتحانش کند ابتدا دستور پخت فرنی خاصی را به او یاد داد و گفت: فرنی را بپز و بفروش ولی شاگردی برای خودت نگیر و دستور پختش را هم به کسی نگو. مرد قبول کرد و رفت.
بعد از مدت کوتاهی که از پخت و فروش فرنی هایش می گذشت، کم کم کار و بارش گرفت و مشتریانش بسیار گشت و سپس برای دکانش شاگرد گرفت و دستور پخت فرنی را به او آموخت.
مدتی گذشت و شاگردش که در پخت فرنی ماهر شده بود، در جای دیگری مشغول به کار شد. و چون بین مردم شناخته شده تر از اوستایش بود، کار و بارش رونق گرفت تا جایی که کار و بار مرد کشک ساب که استاد او بود، کساد شد.
ناچار و درمانده به سوی شیخ رفت و از ورشکستگی اش شکایت کرد و دوباره برای بهبود اوضاعش خواستار اسم اعظم شد. شیخ هم که از ماجرای او خبر داشت گفت: تو راز یک فرنی را نتوانستی نزد خودت حفظ کنی و فاشش کردی آیا می خواهی اسم اعظم را یادت دهم؟ برو همان کشکت را بساب و خدایت را شکر کن!
🇯🇴🇮🇳👇
@PHarzanegan
@SobheZiba
@Sticher_PH
10.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#یا_قاضی_الحاجات
ای دل بیا بکوی خرابات جا کنیم
با پیر میفروش بجان اقتدا کنیم
بر آستان پیر خرابات سرنهیم
بر عهد بندگی و ارادت وفا کنیم
#اسیری_لاهیجی
حکایات فــــــــــــــــــــــــــــــــــرزانگان 👇
┏━🇯🇴🇮🇳━━━━━━━ ⃟⃟ 🌸 ⃟⃟ ┓
eitaa.com/joinchat/3391029539C098f038cbc
┗━ ⃟⃟ ⃟❤️ ⃟ ⃟ ━PHarzanegan━━━━┛
Page018.mp3
850.1K
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ»
📖 تلاوت نور
هر روز تلاوت ترتیل صفحه ای قرآن کریم
امروز: صفحه ۱۸
🎙استاد شهریار پرهیزکار
#ترتیل_صفحه_هجده
برای تلاوت صفحات قبل قرآن کریم اینجا را کلیک کنید.
تلاوت این صفحه از قرآن همراه با ترجمه فارسی
حکایات فـــــــــــــــــــــــرزانگان 👇
┏━🇯🇴🇮🇳━━━ ⃟⃟ 🌸 ⃟⃟ ┓
eitaa.com/joinchat/3391029539C098f038cbc
┗━ ⃟⃟ ⃟❤️ ⃟ ⃟ ━PHarzanegan━┛
دیدگاهی بگذارید 📝
✨﷽✨
*حماد بن حبیب*
«حماد بن حبیب کوفی» گفت: سالی برای انجام حج با عدهای بیرون شدیم همینکه از جایگاهی به نام «زباله» کوچ کردیم بادی سهمگین و سیاه وزید، آنقدر شدید بود که قافله را زا هم متفرق ساخت.
من در آن بیابان سرگردان ماندم تا خود را به زمینی که از آب و گیاه خالی بود رساندم.
تاریکی شب مرا فراگرفت، از دور درختی به نظرم رسید، نزدیک آن رفتم، جوانی را دیدم با جامههای سفید که بوی مُشک از او میوزید، به طرف آن درخت آمد. با خود گفتم: این شخص یکی از اولیاء خدا باشد!
ترسیدم اگر مرا ببیند به جای دیگر برود، لذا خود را پوشیده داشتم. او آماده نماز شد و اول دعا کرد (یا مَنْ حاذَ کُلَّ شَی مَلَکُوتا…) آنگاه وارد نماز شد. من به آن مکان نزدیک شدم، چشمهی آبی دیدم که از زمین میجوشید. وضو ساختم و پشت سرش به نماز ایستادم.
در نماز چون به آیهای میگذشت که در آن وعده یا وعید بود با ناله و آه، آن آیه را تکرار میکرد.
شب روی به نهایت گذاشت، جوان از جای خود حرکت نمود و به راز و نیاز مشغول شد (یا مَنْ قَصدَهُ الضّالُونَ…)
ترسیدم از نظرم غائب شود، نزدش رفتم و عرض کردم ترا سوگند میدهم به آن کسی که خستگی را از تو گرفته و لذت این تنهائی را در کامت قرار داده، بر من ترحّم نما که راه گم کردهام و آرزو دارم به کردار تو موفق شوم.
فرمود: «اگر از راستی بر خدا توکل میکردی گم نمیشدی، اینک از دنبالم بیا.» به کنار درخت رفت و دست مرا گرفت (و با طَیِ الْاَرْض) مرا به جائی آورد.
صبح طلوع کرده بود و فرمود: مژده باد ترا به این مکان که مکه است؛ و صدای حاجیان را میشنیدم!
عرض کردم ترا سوگند میدهم به آن کسی که به او در قیامت امیدواری، بگو کیستی؟ فرمود: اکنون که سوگند دادی من علی بن الحسین (زینالعابدین) هستم.
#امام_سجاد
منبع📚: پند تاریخ، ج 5، ص 182
بحارالانوار، ج 11، ص 24
حکایات فــــــــــــــــــــــــــــــــــرزانگان 👇
┏━🇯🇴🇮🇳━━━━━━━ ⃟⃟ 🌸 ⃟⃟ ┓
eitaa.com/joinchat/3391029539C098f038cbc
┗━ ⃟⃟ ⃟❤️ ⃟ ⃟ ━PHarzanegan━━━━┛
Page019.mp3
959.5K
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ»
📖 تلاوت نور
هر روز تلاوت ترتیل صفحه ای قرآن کریم
امروز: صفحه ۱۹
🎙استاد شهریار پرهیزکار
#ترتیل_صفحه_نوزده
برای تلاوت صفحات قبل قرآن کریم اینجا را کلیک کنید.
تلاوت این صفحه از قرآن همراه با ترجمه فارسی
━ ⃟ ⃟ ━ @PHarzanegan ━ ⃟⃟ 🌸 ⃟⃟
در #حکایات_فرزانگان عضو شوید👆
دیدگاهی بگذارید 📝
18.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام سهشنبه تون عالي🌷
امیدوارم امروز و هرروز
دلتون پراز شادی باشه🌷
و خونه هاتون پراز عشق
عشقتون پراز صداقت و
سفره هاتون پراز برکت🌷
و زندگيتون پرازصمیمیت
و عمرو عاقبتتون بخیرباشه🌷
وذکرتون امروز یا ارحم الرّاحمین
صبحتون بانشاط
حکایات فــــــــــــــــــــــــــــــــــرزانگان 👇
┏━🇯🇴🇮🇳━━━━━━━ ⃟⃟ 🌸 ⃟⃟ ┓
eitaa.com/joinchat/3391029539C098f038cbc
┗━ ⃟⃟ ⃟❤️ ⃟ ⃟ ━PHarzanegan━━━━┛
هجده دانه خرما
#امام_رضا
#خرما
ابن علوان میگوید: در خواب دیدم که کسی میگوید: «پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم به بصره آمده اند! »
پرسیدم: «کجا هستند؟ »
گفت: «در خانه ی فلانی». رفتم و پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را دیدم که نشسته اند و اصحابشان همراه آن حضرت اند.
در مقابل پیامبر طبقی از رطب بود. ایشان مرا که دید مشتی رطب برداشت و به من مرحمت کرد. آنها را شمردم؛ هجده دانه بود. از خواب برخاستم...
شنیدم که امام رضا علیه السلام به بصره آمده اند، پرسیدم: «کجا هستند؟ »
گفتند: «در خانه ی فلانی». رفتم و ایشان را در همان جایی دیدم که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را دیده بودم. یارانش با او بودند و نزد آن حضرت طبقی رطب بود.
امام رضا علیه السلام مرا که دیدند، مشتی رطب برداشتند و به من دادند، شمردم؛ هجده دانه بود.
گفتم: «کاش بیشتر بدهید! »
فرمودند: «اگر جدّم بیشتر داده بود، من هم میدادم»
منبع 📚: مسند الامام الرّضا علیه السلام، ج ۱، ص ۵۴
دیدگاه بگذارید 📝
حکایات فــــــــــــــــــــــــــــــــــرزانگان 👇
┏━🇯🇴🇮🇳━━━━━━━ ⃟⃟ 🌸 ⃟⃟ ┓
eitaa.com/joinchat/3391029539C098f038cbc
┗━ ⃟⃟ ⃟❤️ ⃟ ⃟ ━PHarzanegan━━━━┛
امام على عليه السلام :
به كسى كه تو را امين قرار داده است خيانت مكن هر چند او به تو خيانت كرده باشد، و راز او را فاش مساز اگر چه او راز تو را فاش ساخته باشد.
۱۹۸ ـ إطلاقُ وُجوبِ أدائِها
الإمامُ عليٌّ عليه السلام :لا تَخُنْ مَنِ ائْتَمَنكَ وإنْ خانَكَ ،ولا تُذِعْ سِرَّهُ وإنْ أذاعَ سِرَّكَ .
{|1=701|}
#میزان_الحکمه
#امام_علی
#امانت
#حکایات_فرزانگان
دیدگاهی بگذارید 📝
حکایات فــــــــــــــــــــــــــــــــــرزانگان 👇
┏━🇯🇴🇮🇳━━━━━━━ ⃟⃟ 🌸 ⃟⃟ ┓
eitaa.com/joinchat/3391029539C098f038cbc
┗━ ⃟⃟ ⃟❤️ ⃟ ⃟ ━PHarzanegan━━━━┛