eitaa logo
پیش دبستانی کیامهر🔰
16هزار دنبال‌کننده
19.9هزار عکس
4.6هزار ویدیو
1.3هزار فایل
اموزشهای پیش از دبستان را با ما دنبال کنید http://eitaa.com/joinchat/2204762126Cc6dc2e98aa @PISHDABESTANIKIA لینک گروه جهت پرسش و پاسخ و تبادل تجارب https://eitaa.com/joinchat/3881041938Cc08fe3fa34 آیدی جهت تبلیغات و تبادل : @kimiarhn8379
مشاهده در ایتا
دانلود
ر اوایل سال تحصيلي وقتی” چوب خط ها”را آموزش می دادم متوجه شدم که خیلی از دانش آموزان وقتی می خواهند چوب خط پنج را بنویسند پنج تا می كشند و در ششمی متوقف می شوند وقتی از ديگر همکارانم پرس و جو کردم دريافتم که اکثر دانش آموزان در چوب خط پنج اشکال دارند و باید تمرین و تکرار بیشتری انجام شود تا آنها یاد بگیرند. به این موضوع زیاد فكرمي كردم تا وسيله ياروشي کشف کنم كه با آن يادگيري بهتر و زودتر شكل بگيرد. روزی در خانه نشسته بودم به چوب خط پنج فکر می کردم که ناگاه چیزی به مغزم خطور کرد: چرا من از مشت استفاده نکنم! آری دست چپم را مشت کردم و تصوير آن را کشیدم. منتها انگشت شست را به رنگ دیگري درآوردم. تصويررابه كلاس بردم وبه دانش آموزان نشان دادم و گفتم:” بچه ها شما هم همین کار را با دست چپتان انجام دهید” و سپس گفتم:” چند انگشت بصورت صاف و در یک ردیف اند؟” گفتند:” چهارتا.” پرسيدم:” چند تاانگشت روی آنها را پوشانده است؟” گفتند:”يك انگشت.” بعد پرسیدم:” با هم چندتا می شوند؟” جواب دادند:” پنج تا.” گفتم:” بچه ها وقتی چوب خط پنج یادتان مي رود دستتان را مشت کنید و با نگاه کردن به آن تمرينرا انجام دهید.” با این روش بچه ها خیلی خوب مفهوم چوب خط پنج را یاد گرفتند. حال من یک مشت ازجنس یونولیت درست کرده ام و در کلاسم در قسمت وسایل کمک آموزشی نگه مي دارم. وقتی چوب خط پنج را آموزش می دهم از آن به عنوان وسایل کمک آموزشی استفاده می کنم.   ایده یک همکار 🌀🌀🌀🌀 @PISHDABESTANIKIA
چینه وچوب خط ابزارشمارش هستند که تویپیش دبستانی و مخصوصا  کلاس اول کاربردزیادی دارند . هرنواموزباید یه بسته داشته باشه گاهی برای ترتیب وردیف کردن مثلا۱تا۹ یه بسته هم کمه چون ۲۰ تادانه توشه اماچوب خط ۶۰تاتوشه خب مثل هروسیله اموزشی نیازداره بچه احساس کنجکاوی نکنه یعنی شمایه جلسه هردرومعرفی کنیدوبدین دستشون یه قانون بگذارین که چینه هاروتوهم قفل نکنن ووسیله بازی هم نیست . برای اموزش عدد بهترین راه استفاده ازچینه هست که بعداون روی تخته ماشکل مربع میکشیم درحکم چینه درجمع وتفرق درالگویابی .مجموعه سازی بسیارکمک میکنه چینه هم همینطور بعضی چینه ها جنس مرغوبی ندارندوزودمیشکنندبایدجنس رودقت کرد .بعدمعرفی نحوه کشیدن اون که به صورت خط کج هست براشون توضیح بدید . وازهمون ابتداکشیدن چوب خط وچینه وکاربااونویادبگیرند چون کاربردیه 🌀🌀🌀🌀 @PISHDABESTANIKIA
فایلهای صوتی اموزش پیش از دبستان با خانم کیا http://eitaa.com/joinchat/131530781C218d970d0e 🌀🌀🌀🌀 @voiceamozeshikia
گروهی بشقاب میوه ✅تعداد بازیکنان: بیشتر از ۶ نفر نام چهار میوه را انتخاب کنید و سپس هر یک از بازیکنان، از میان نام این ۴ میوه، نام یکی را برای خود انتخاب کند (به عنوان نمونه ۲ نفر پرتقال، ۲ نفر هلو، سه نفر موز و ۴ نفر سیب داشته باشید). توجه داشته باشید نام هر میوه باید حتماً بیشتر از یک فرد را دربرگیرد بنابراین نمی‌توانید از نام یک میوه فقط یک نفر داشته باشید. پس از انتخاب نام‌ها، بازی آغاز می‌شود. گروه بازیکنان به شکل دایره‌وار می‌ایستند. یک نفر، نام میوه‌ای را بلند می‌گوید، افرادی که نام آن میوه را انتخاب کرده‌اند، باید سریع جای خود را با یکدیگر عوض کنند. سپس نفر سمت راستی آن بازیکن نام میوه دیگری را می‌گوید. اگر یکی از بازیکنان به جای گفتن نام میوه، بگوید بشقاب میوه همه بازیکنان باید جای خود را تغییر دهند. 🔴هدف: این بازی ساده هیچ برنده یا بازنده‌ای ندارد اما کودکان افزون بر اینکه در این بازی هیجان و خنده زیادی را تجربه خواهند کرد، توجه، تمرکز و سرعت عمل‌شان نیز تقویت می‌شود. همچنین کودکان خود می‌توانند با خلاقیت‌های خود، هیجانات و قوانین بیشتری به این بازی بیافزایند. ۵_سال_به_بالا 🌀🌀🌀🌀🌀🌀🌀 @PISHDABESTANIKIA
بازی گوشه 🌈هدف: تقویت مهارتهای جسمی- حرکتی 💠معلم نوآموزان را به فضای باز می برد و بسته به تعداد گوشه های حیاط مدرسه تعداد گروهها را مشخص میکند. (مثلاً اگر حیاط مدرسه ۵ ضلع دارد. ۶ نوآموز را انتخاب میکند) با صدای سوت معلم، بچه ها هر کدام در یک گوشه قرار میگیرند و نوآموزی که نتواند یک گوشه را بگیرد گرگ محسوب میشود، با صدای موسیقی نوآموزان گوشه های خود را عوض می کنند و اگر در این میان گرگ کسی را بگیرد جای گرگ و آن نوآموز عوض می شود @PISHDABESTANIKIA 🌀🌀🌀
✅روش بازی: روی کاغذهای مربعی شکل، تصاویر مختلفی از چهره هایی را ترسیم کنید که به نوعی ناراحت، عصبانی، غمگین و بیمار هستند. کاغذها را داخل سبد بگذارید. از کودک بخواهید یکی از کاغذها را بیرون بیاورد و چهره روی کاغذ را با پانتومیم بازی کند. به طور مثال، برای چهره «غمگین»، کودک باید ادای گریه کردن در بیاورد. وظیفه بچه های دیگر این است تا از او بخواهند احساس بهتری داشته باشد. ابتدا آنها باید از کودک سوال بپرسند؛ چرا غمگینی؟ چطور می توانم به تو کمک کنم؟ و ... . کودکی که پانتومیم بازی می کند، پاسخ سوال ها را می دهد و کودکان دیگر سعی می کنند برای داشتن احساس خوب به او راهکاریی ارایه کنند. به طور مثال، او را در آغوش بکشند یا به او بگویند متاسفم. ✅نکته آموزشی این بازی: و شکل گیری ✅توجه: برای این بازی باید وسایل متنوعی همچون غذا، حیوانات پلاستیکی، جعبه کار پزشکی و ... در اختیار داشته باشید. هر چه وسایل همدردی بیشتر در دست باشد، کودک با خلاقیت بیشتری به دوست خود کمک می کند تا ناراحتی اش را فراموش کند. به طور مثال، اگر باند داشته باشد، می تواند دست مثلا آسیب دیده خود را بانداژ کند. @PISHDABESTANIKIA 🌀🌀🌀🌀
آموزش اعداد به روش مذهبی شاعر:سید محمد مهاجرانی 1⃣ یک یک یک یک خدای خوب و یکتا مهربان و آشنا دوست صمیمی ما جهان را آفریده چه بیکران!چه زیبا هرجای دنیا باشیم کنارماست درآنجا 2⃣ دو دو دو دو دوتا برادر خوب هردو امام و رهبر هردو عزیز و محبوب یک حسن و یک حسین گلهای باغ حیدر نور دل فاطمه نور دل پیامبر 3⃣ سه سه سه سه سه ذکر خیلی زیبا تسبیحات فاطمه پس از نمازهای ما الله اکبر، اول بعدی الحمدالله سومی سبحان الله صدتارو هم ماشاالله 4⃣ چهارچهارچهارچهار چهارگل فاطمه دو آقا دوخانم یک حسن و یک حسین زینب و ام کلثوم 5⃣ پنج پنج پنج پنج پنج تن آل عبا محمد و فاطمه علی، حسین، مجتبی 6⃣ شش شش شش شش شش کارخیلی زیبا وقتی که آب مینوشی توجه کن به اینها با مکیدن آب بنوش تا بشود دلنشین روز ایستاده آب بنوش شب که مینوشی بشین با میل آبت را بنوش نه اینکه با بی میلی به سه نفس آب بنوش نه یک نفس و خیلی اول بسم الله و بعد الحمدالله بگو سلام بده بر حسین و خانواده او 7⃣ هفت هفت هفت هفت همیشه وقت سجده هفت جا روی زمین است پیشانی و دوتا دست زانوا و دوتا شصت 8⃣ هشت هشت هشت هشت امام هشتم رضا گنبد نورانیش نورمیدهد به دل ها خورشید کشور ما نگین شهر مشهد نور دل فاطمه نور دل محمد 9⃣ نه نه نه ساله دخترهای کوچولو ایستاده اند تو صف گل های شاد و خوشبو پرمیکشند با چادر پروانه های کوچک جشن قشنگ تکلیف مبارک است مبارک 1⃣0⃣ ده ده ده ده یکی میشه ده برابر یه قانون الهی برای کل بشر خدای خوب می بخشد به هرکاری که خوب است پاداش ده برابر چه قانونی چه خوب است 🌀🌀🌀🌀🌀🌀🌀 @PISHDABESTANIKIA
💕💕 مزرعه بزرگی در کنار جنگل قرار داشت. این مزرعه پر از مرغ و خروس بود.🐓🐓🐓 یک روز روباهی گرسنه تصمیم گرفت با حقه ای به مزرعه برود و مرغ و خروسی شکار کند.🐱 رفت و رفت تا به پشت نرده های مزرعه رسید . مرغها با دیدن روباه فرار کردند و خروس هم روی شاخه درختی پرید . روباه گفت : صدای قشنگ شما را شنیدم برای همین نزدیکتر آمدم تا بهتر بشنوم ، حالا چرا بالای درخت رفتی . خروس گفت : از تو می ترسم و بالای درخت احساس امنیت می کنم . روباه گفت : مگر نشنیده ای که سلطان حیوانات دستور داده که از امروز به بعد هیچ حیوانی نباید به حیوان دیگر آسیب برساند . خروس گردنش را دراز کرد و به دور نگاه کرد . روباه پرسید : به کجا نگاه می کنی . خروس گفت : از دور حیوانی به این سو می دود و گوشهای بزرگ و دم دراز دارد . نمی دانم سگ است یا گرگ . روباه گفت : با این نشانی ها که تو می دهی ، سگ بزرگی به اینجا می آید و من باید هر چه زودتر از اینجا بروم . خروس گفت : مگر تو نگفتی که سلطان حیوانات دستور داده که حیوانات همدیگر را اذیت نکنند ، پس چرا ناراحتی . روباه گفت : می ترسم که این سگه دستور را نشنیده باشد . ! و بعد پا به فرار گذاشت . و بدین ترتیب خروس از دست روباه خلاص شد. @PISHDABESTANIKIA 🌀🌀🌀🌀🌀🌀
🍗🍗🍗🍗🍗🍗 روزی از سوی خداوند، مرغ بریانی از بهشت برای پیامبر هدیه فرستاده شد. هنگامی که رسول خدا آن برای خوردن نزد خود گذاشت دعا فرمودند: خدایا محبوب ترین شخص در نزد خود و نزد من پیش خود بفرست تا با هم از این نوع مرغ بریان بخوریم. چیزی نگذشت که امیر المومنین علی تشریف آوردند و در خانه پیامبر را کوبیدند. انس بن مالک که به عنوان خدمت کار در خانه حضور داشت و دعای پیامبر را شنید دوست داشت شخصی از قبیله خودش نزد پیامبر بیاید برای همین در را باز نکرد و گفت: پیامبر به کاری مشغول است. حضرت علی (ع) سه مرتبه آمدند و هر بار خدمت کار او را رد کرد. بار چهارم پیامبر فررمودند: ای انس! مانع ورود علی نشو. امام به نزد پیامبر رسیدند. پیامبر دعا کردند سه مرتبه دعا کردم که تو بیایی. اگر این بار هم وارد نمی شدی تو را با نام خودت از خداوند تقاضا می کردم که به همراه من از این مرغ بهشتی بخوری. آن گاه آن دو بزرگوار از مرغ بریان آسمانی خوردند. 🌀🌀🌀🌀🌀 @PISHDABESTANIKIA
فیل کوچولو🐘 یکی بود یکی نبود، غیر از خدای خوب و مهربون، هیشکی نبود.😊 زیر گنبود کبود، یه شیر کوچولو بود. شیر کوچولو خیلی خسته شده بود ولی هر کاری می کرد نمی تونست بخوابه. به خاطر همین رفت پیش دوستش فیل کوچولو و گفت: - سلام فیل کوچولو. - سلام شیر کوچولو. - من خیلی خوابم میاد ، الان هم وقت خوابه، ولی هر کاری می کنم نمی تونم بخوابم، می تونی بهم یاد بدی چه جوری باید بخوابم؟ - خب برا اینکه خوابت ببره، باید بری خونتون و سرت رو بذاری روی بالشِت تا خوابت ببره. شیر کوچولو از دوستش تشکر کرد و بعد خداحافظی کرد و رفت خونشون تا سرش رو بذاره روی بالش و بخوابه. رفت توی اتاقش و سرش رو گذاشت روی بالشتش، از این ور شد، از اون ور شد، ولی هر کاری کرد خوابش نبرد. به خاطر همین از جاش بلند شد و رفت پیش دوستش زرافه کوچولو و بهش گفت: - سلام زرافه کوچولو. - سلام شیر کوچولو. - من خیلی خوابم میاد ، الان هم وقت خوابه، ولی هر کاری می کنم نمی تونم بخوابم، می تونی بهم یاد بدی چه جوری باید بخوابم؟ - وقتی می خوای بخوابی، سرت رو میذاری روی بالش تا خوابت ببره؟ - بله زرافه کوچولو، این کار رو کردم ولی خوابم نبرد. - خب ببینم، وقتی سرت رو گذاشتی روی بالش، چشاتو بسته بودی؟ - نه. - خب اگه میخوای خوابت ببره باید چشاتو ببندی تا خوابت ببره. شیر کوچولو از دوستش تشکر کرد و بعد هم ازش خداحافظی کرد و رفت خونشون تا سرش رو بذاره روی بالش و چشاش رو ببنده تا خوابش ببره. این کار رو کرد ، ولی هر چی این ور شد و اون ور شد، خوابش نبرد. از جاش بلند شد و رفت پیش دوستش خرسی کوچولو و گفت: - سلام خرسی کوچولو. - سلام شیر کوچولو. - من خیلی خوابم میاد ، الان هم وقت خوابه، ولی هر کاری می کنم نمی تونم بخوابم، می تونی بهم یاد بدی چه جوری باید بخوابم؟ - بله دوست خوبم، ببینم برا اینکه خوابت ببره، سرت رو گذاشتی روی بالش؟ - بله گذاشتم. - خب چشات رو هم بستی؟ - بله بستم. ولی هر کاری کردم خوابم نبرد. - خب بگو ببینم، وقتی چشات رو بستی به خواب فکر کردی؟ - نه، چه جوری باید به خواب فکر کنم؟ - این کار خیلی راحته، کافیه که به این فکر کنی که الان داره خوابت می بره و همه ی دوستات هم الان خوابیدند. اینطوری خیلی زودتر خوابت می بره. شیر کوچولو از دوستش تشکر کرد و بعد هم خداحافظی کرد و رفت خونشون تا سرش رو بذاره روی بالش و چشاش رو ببنده و به خواب فکر کنه تا خوابش ببره. این کار رو کرد ، هی این ور شد و اون ور شد، ولی خوابش نبرد. به خاطر همین از جاش پا شد و رفت پیش دوستش ببر کوچولو و بهش گفت: - سلام ببر کوچولو. - سلام شیر کوچولو. اع! چی شده، چرا اینقدر چشات قرمز شده؟ - آخه من خیلی خوابم میاد ، الان هم وقت خوابه، ولی هر کاری می کنم نمی تونم بخوابم، می تونی بهم یاد بدی چه جوری باید بخوابم؟ - بله، خب این کار، خیلی راحته. باید سرت رو بذاری روی بالش. - من این کار رو کردم ولی خوابم نبرد. - خب چشات رو بسته بودی؟ - بله بسته بودم. - به خواب فکر کردی؟ - بله، فقط به خواب فکر کردم و هی این ور شدم و اون ور شدم، ولی خوابم نبرد. -  آهان! حالا فهمیدم چرا خوابت نمی بره، آخه وقتی می خوای بخوابی ، باید سرت رو بذاری روی بالش و چشات رو ببندی و به خواب فکر کنی و از جات تکون نخوری، اینطوری خیلی زود خوابت می بره. اگر هم از مامانت خواهش کنی که برات یه قصه و یه لالایی خوشگل بخونه، خیلی زودتر خوابت می بره. شیر کوچولو خیلی خوشحال شده بود، آخه فهمید مشکل کارش از کجا بود و چرا خوابش نمی برد، آخه اون هی تکون می خورد و از جاش بلند میشد، به خاطر همین بود که خوابش نمی برد. از دوستش خیلی تشکر کرد و بعد هم خداحافظی کرد و رفت خونشون و برا مامانش همه ی ماجرا رو تعریف کرد. بعد هم به مامانش گفت: -مامان جونم!  من دارم میرم توی اتاقم تا سرم رو بذارم روی بالشم و چشام رو ببندم و به خواب فکر کنم و تکون نخورم تا خوابم ببرم. میشه ازتون خواهش کنم که برام یه قصه و لالایی بخونی تا زودتر خوابم ببره؟ -بله! شیر کوچولوی ناز من! حتما این کار رو می کنم. بعد هم شیر کوچولو رفت توی اتاقش، سرش رو گذاشت روی بالشش و چشاش رو بست و به خواب فکر کرد، به اینکه الان خوابش می بره، به اینکه الان دوستاش همه خوابن و سرشون رو گذاشتن روی بالششون و چشاشون رو هم بستند . شیر کوچولو تکون نخورد و از جاش بلند نشد و مامانش هم براش قصه ی شیرکوچولو رو تعریف کرد و بعد گفت: لالا لالا...‌ 💖نکته: این تکرارهایی که توی داستان آورده شده برای آزار نیست که! این تکرارها توی خواب رفتن زودترشون موثره، پس با صبوری همه اش رو تکرار کنید. 🌀🌀🌀🌀🌀🌀 @PISHDABESTANIKIA
فر ار از دست آدم ها روزی بود، روزگاری بود. خروسی و خری و شتری از دست آدمیزاد و کار سخت فرار کردند و به چمن زار خوش آب و هوایی رفتند. آن ها که چند وقت بود یک شکم سیر غذا نخورده بودند حسابی چریدند و دلی از عزا درآوردند. تا این که... چند روزی گذشت و خروس که صدایش گرفته بود حالش خوب شد و زد زیر آواز: قوقولی قوقو، قوقولی قوقو ... خر لنگ هم که جان گرفته بود، سر ذوق آمد و بنا کرد به عرعر. شتر به آن ها گفت: «دستم به دامنتان، صدایتان در نیاید که چند آدمیزاد آمده اند این دور و بر. الان است که صدای شما را بشنوند و بیایند و بگیرندمان. آن وقت بدبختی مان دوباره شروع می شود.» خروس بادی به غبغبش انداخت و قوقولی قوقوی بلندی کرد و گفت: «دلم می خواهد الان بخوانم! هیچ وقت این قدر خوش نبودم. اگر هم آدمیزاد آمد فرار می کنیم.» خر هم نفسی گرفت و از ته دلی عرعری کرد و گفت: «من هم دست خودم نیست. از بس خوشم، دوست دارم الان آواز بخوانم!» خلاصه هر چه شتر التماس شان کرد فایده نداشت که نداشت. از آن طرف، آدم ها که صدای آن ها را شنیده بودند یواش یواش نزدیک شدند؛ و دیدند به به، چه خروس قشنگ خوش صدایی! چه خر سرحالی! چه شتر چاق و چله‌ای! آن وقت به گردن الاغ و شتر افسار انداختند و می خواستند خروس را بگیرند که فرار کرد. آدم ها دویدند دنبالش و او را هم گرفتند و پاهایش را بستند و روی شتر گذاشتند. خروس آن قدر داد زده بود که صدایش گرفت. بعد روی الاغ بار گذاشتند و دو نفرشان نشستند روی شتر و راه افتادند. یک کم که رفتند خر از بار سنگین پا درد گرفت و لنگید و لنگید تا بار به زمین ریخت. این که شد که بار شتر را پایین کشیدند و به جایش الاغ را رویش گذاشتند. شتر خیلی لجش گرفت و پیش خودش گفت: «می دانم چه بلایی سرتان بیاورم.» مدتی گذشت تا نزدیک رودخانه شد. آن وقت به خر و خروس گفت: «دوست دارم الان برقصم.» خروس که از آب خوشش نمی آمد گفت: «دستم به دامنت الان نرقص. اگر برقصی من می افتم پرهایم خیس می شود و سرما می خورم و صدایم بیشتر می گیرد، شتر گفت: «ولی من رقصم می آید و دلم می خواهد برقصم!» خر گفت: «جناب شتر من شنیده ام که رقص شتری خیلی قشنگه. اما جان من الان نرقص. بگذار از آب رد بشویم آن وقت هر چقدر دلت می خواهد برقص.» شتر گفت: «دلم می خواهد الان برقصم.» بعد هم بنا کرد به جفتک انداختن و لگد پرت کردن و رقص شتری. خلاصه خروس و خر از روی شتر افتادند تو آب و خیسِ خیس شدند 🌀🌀🌀🌀 @PISHDABESTANIKIA
🐰🐰🐰🐰🐰🐰🐰🐰🐰🐰🐰🐰 💤قصه ی خرگوشی که تو .🐰 یکی بود یکی نبود تو یه جنگل سرسبز و قشنگ تویه لونه بزرگ با اتاقای خوشگل مامان خرگوشه و بابا خرگوشه با دم پنبه ای خرگوشک ناز و بلا زندگی میکردند.🐇 مامان خرگوشه وبابا خرگوشه خیلی دم پنبه ای رو دوسش داشتن و همیشه واسش هویج خوشمزه و آبدار از مزرعه ی هویج میکندن و اونم هویجا رو با اشتها میخورد و از مامان خرگوشه و باباخرگوشه تشکر میکرد. اونا خیلی از دم پنبه ای راضی بودن و دوسش داشتن اما دم پنبه ای کوچولو یه اشکال بزرگ داشت که خیلی مامان بابا رو ناراحت میکرد. اگه گفتین اون کار اشتباه دم پنبه ای چی بود؟ بله ! دم پنبه ای عادت نداشت تو اتاق خواب خودش بخوابه و دوس داشت شبا پیش مامان باباش بخوابه. 😔😔وقتی روی تخت پیش مامان خرگوشه و بابا خرگوشه میخوابید جاشونو تنگ میکرد و مامان و باباش هر روز صبح با گردن درد از خواب بیدار میشدن. 😭😭 یه شب مامان خرگوشه بهش گفت: دم پنبه ای جان برو تو رخت خواب خودت بخاب ،مثل خرس کوچولو🐻 و سنجاب کوچولو 🐹که روی تخت خودشون و تو اتاق خودشون میخوابن . ولی او گریه افتاد وگفت: .من می ترسم آخه شبا سایه ی اقا روباهه رو تو اتاقم میبینم . میترسم اقا روباهه بیاد منو ببره! مامان خرگوشه بهش گفت بریم تو اتاقت ببینیم اون سایه ای که میگی چیه؟ مگه میشه وقتی مامان و بابا تو خونه پیشتن روباه بیاد ؟🐱 دم پنبه ای به همراه مامان خرگوشه به اتاقش رفتن و چراغها رو خاموش کردن. ناگهان مامان خرگوشه و دم پنبه ای یه سایه رو دیوار دیدن .دم پنبه ای ترسید و با گریه به مامانش گفت : این همون سایه س .ببین روباه تو اتاقمه. اون میخواد وقتی خوابیدم منو با خودش ببره.. مامان خرگوشه که شجاع بود دست دم پنبه ای رو گرفت و به سمت اون چیزی که سایه ش رو دیوار افتاده بود به راه افتادن. وسایل اتاق دم پنبه ای رو یکی یکی برداشتن تا بالاخره اون وسیله ای رو که سایه ی ترسناک درست میکرد ؛پیدا کردن. مامان خرگوشه لامپ رو روشن کرد. شما فکر میکنید اون سایه ،سایه ی چی بود؟ بله سایه ی عروسک دم پنبه ای بود که تو اتاق می افتاد . دم پنبه ای که از اشتباه خودش شرمنده شده بود و خیلی خجالت کشیده بود .رو به مامانش کرد و گفت:مامان جون من تو اتاق خودم خودم میخوابم ولی ازتون خواهش میکنم شما واسم یه قصه ی قشنگ بگین. مامان خرگوشه قبول کرد که واسش یه قصه ی قشنگ بگه. او قصه ی موش کوچولو که شبها تو اتاق خودش میخوابیده. رو واسه ش تعریف کرد و تو قصه ش گفت: وقتی موش کوچولو برای اولین بار تو اتاق خودش خوابید فرشته ی مهربونی که روشونه ی راست او بود رو کرد به فرشته ی مهربونی که رو شونه ی چپ موش کوچولو بود و گفت. حالا که موش کوچولو اینقدر بچه موش🐭 خوبی شده وقتشه که یه هدیه از بهشت واسش زیر بالشش بزاریم، تا صبح که بیدار شد اونو ببینه و خوشحال بشه. وقتی موش کوچولوخوایش برد نزدیکای صبح فرشته ی مهربون جایزه رو زیر بالش او گذاشت و رفت . صبح که موش کوچولو بیدار شد تا چشمش به هدیه ای که زیر بالشش بود افتاد از خوشحالی فریاد کشید و پیش مامان موشه رفت تا بفهمه که هدیه از کجا اومده.مامان موشه بهش گفت: وقتی بچه های خوب شبها مثل آدمهای شجاع بدون این که بزرگتراشونو اذیت کنن تو اتاق خودشون میخوابن ،خدا به فرشته ی مهربون اجازه میده که از بهش واسش یه هدیه ی خوب ببره و زیر بالشش بذاره.حالا توهم چون خوب بچه موشی بودی ؛فرشته ی مهربون واست هدیه آورده ... وقتی قصه ی مامان خرگوشه به این جا رسید دم پنبه ای خوابش برده بود. او داشت خواب میدید.خواب فرشته ی مهربونی که بهش میگفت : دم پنبه ای! چون تو بچه ی خوبی بودی من میخوام واست هدیه بیارم و زیر بالشت بزارم . دم پنبه ای هورایی کشید و گفت: مثل اون هدیه ای که به موش کوچولو دادی؟ فرشته ی مهربون جواب داد :بله مثل همون هدیه . هر وقت بچه ای خوب باشه و مامان باباشو اذیت نکنه و شبها تو رختخواب خودشو و تو اتاق خواب خودش بخوابه ،ما واسش یه هدیه ی خوب میفرستیم که واسه همیشه داشته باشه و یادش بمونه که به خاطر کار خوبشه که این هدیه رو گرفته. اون شب تا صبح دم پنبه ای با فرشته ی مهربون بازی کرد و صبح که بیدار شد چشمش به یه هدیه ی قشنگ افتاد که زیر بالشش بود. شما فکر میکنید اون هدیه چی بود؟؟ بله اون همون چیزی بود که دم پنبه ای همیشه ارزو می کرد داشته باشه. یه اسباب بازیه قشنگ . دم پنبه ای از خوشحالی هورایی کشید و با خوشحالی هدیه ی فرشته ی مهربون رو به مامان باباش نشون داد و بهشون قول داد که همیشه تو اتاق خودش بخوابه... قصه ی ما به سر رسید کلاغه به خونه ش نرسید. @PISHDABESTANIKIA 🌀🌀🌀🌀🌀🌀