eitaa logo
پیش دبستانی کیامهر🔰
15.9هزار دنبال‌کننده
19.7هزار عکس
4.6هزار ویدیو
1.3هزار فایل
اموزشهای پیش از دبستان را با ما دنبال کنید http://eitaa.com/joinchat/2204762126Cc6dc2e98aa @PISHDABESTANIKIA لینک گروه جهت پرسش و پاسخ و تبادل تجارب https://eitaa.com/joinchat/3881041938Cc08fe3fa34 آیدی جهت تبلیغات و تبادل : @kimiarhn8379
مشاهده در ایتا
دانلود
عید است و شادی نه عید نوروز جشن مسیحاست نامش , کریسمس آغوش مریم نوری مبین است بس می درخشد آن روح ماهش بلبل زشادی با صد ترانه بر شاخه شاخه هی می زند پر فصل زمستان چه نوبهاری است دشت و دمن شد با غنچه زیبا شبنم به گلها ناز است و غلطان رویایی گشته است دنیای گلها تن پوش روشن هرجا صفا یی است از سوز سردی آنجا نمایان صد لاله در باغ بر سبزه حالی است این لطف و رحمت از آن الله است 💖 🌀🌀🌀 @PISHDABESTANIKIA
شاگردانی که تمایل به مشارکت درکلاس ندارند: • ازابتدا سعی کنید همه را درگیر کنید. • به آنهایک وظیفه ی ساده محول کنید. • بعضی گروه کوچک را دوست دارند آنهارا در گروههای کوچک قرار دهید. • سعی کنید سوالاتی از اوبپرسید که می تواند جواب دهد. • به خاطر داشته باشید عدم مشارکت به معنای عدم یادگیری نیست شاید سبک یادگیری آنها این طورباشد. 🌀🌀🌀🌀 @PISHDABESTANIKIA
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
این ادم برفی رو با دوتا بادکنک که بجای سر وبدنش بهم چسبوندن وبعددورش رو با کاموا که به چسب چوب آغشته کرده بودن پیچیدن وگذاشتن خشک شده،بعدش بادکنکارو ترکوندن برداشتن وداخل کاموارو با پشم شیشه پر کردن. 🌀🌀🌀🌀 @PISHDABESTANIKIA
شعر : پوشاك زمستاني لباس های رنگارنگ سبز و سفید و قشنگ هرکدوم از لباس ها لازم باشه با هوا هوا که سرد و برفیست لباس گرم و بافتنیست دستکش و شال و کلاه بپوشیم وقت سرما وقتی هوا گرم می شه لباس نازک خوبه با لباس مرتب هستی تمیز و راحت 🌀🌀🌀 @PISHDABESTANIKIA
داستان کودکی حضرت موسی (ع) فرعون پادشاه مصر خوابی میبینه .به اون میگفتند که بچه ای از بنی اسراییل به دنیا میاد که وقتی بزرگ بشه تورو از بین میبره.مادر موسی (ع)همون روز پسری به دنیا میاره.از ترس اینکه به پسرش موسی آسیبی برسونند .بچه رو توی یک صندوقچه ی چوبی میزاره و تو رود نیل رها میکنه ...صندوق با حرکت آب میره و میره تا به کاخ فرعون می رسه.آسیه همسر فرعون زن بسیار خوبی بود.بیرون کاخ صندوق رو میبینه..وقتی چشمش به نوزاد داخل صندوق می یوفته به اون بچه علاقه مند میشه .از شوهرش خواهش میکنه که اونو به فرزندی قبول کنند به خواست خدای مهربون که بهترین نگه دارنده هست موسی سلامت میمونه ودر قصر فرعون بزرگ میشه .. 🌀🌀🌀 @PISHDABESTANIKIA
قصه شب”لباس زمستونی”: زمستان آمده بود، همه جا سرد بود. پینه دوز خانم توی خانه اش نشسته بود و لباس می دوخت. یک عالم لباس، پارچه و کاموا داشت که باید زود آنها را می دوخت، می بافت و به صاحبانش می داد. خیلی از حیوان ها پارچه های رنگارنگ کلفت آورده بودند تا پینه دوز خانم برای آنها لباس بدوزد. لباس های کلفت و زمستانی بود. پینه دوز خانم مشغول دوخت و دوز بود که صدایی آمد. جیرجی خانم همسایه اش بود. پینه دوز خانم در را باز کرد و گفت: «خوش آمدی جیرجیرک خانم. بفرما تو» جیرجیرک خانم با یک بقچه که زیر بغلش بود، وارد اتاق شد. آنها کمی با هم سلام و احوال پرسی کردند. کمی از این طرف و آن طرف حرف زدند. بعد هم جیرجیرک خانم بقچه اش را باز کرد و گفت: «پینه دوز خانم! برایم یک لباس بدوز! یک لباس خوب و قشنگ بدوز!» پینه دوز خانم به پارچه ای که جیرجیرک خانم آورده بود، نگاه کرد تعجب کرد و گفت: «با این پارچه؟» جیرجیرک خانم پرسید: «مگر عیبی دارد؟ رنگش بد است؟ جنسش بد است؟» پینه دوز خانم سرش را تکان داد و گفت: «نه! رنگش خوب است. جنسش خوب است، اما سفید و نازک است. مال تابستان است.»  پارچه ای که جیرجیرک خانم اورده بود خیلی نازک بود. مناسب زمستان نبود. خانم گفت: «اگر در زمستان این لباس نازک را بپوشی سرما میخوری! مریض می شوی!» جیرجیرک خانم کمی ناراحت شد. دلگیر شد. کمی جیرجیر کرد و گفت: «پینه دوز خانم تو فقط بدوز! پوشیدنش با من» بعد هم خداحافظی کرد و رفت. بعد از چند روز لباس جیرجیرک خانم آماده شد. خود پینه دوز خانم رفت و لباس را داد. همان شب پینه دوز خانم منتظر آواز جیرجیرک خانم بود. چون هر شب جیرجیرک خانم از خانه اش بیرون می آمد و جیرجیر آواز می خواند. او هر چقدر منتظر شد، صدای حیرجیر نیامد. شب بعد هم جیرجیرک خانم آواز نخواند. پینه دوز خانم دلواپس شد. صبح روز بعد پالتو کلفتش را پوشید. شال و کلاه کرد و رفت به خانه جیرجیرک خانم. وقتی رسید دید که جیرجیرک خانم توی رختخواب خوابیده است. جیرجیرک خانم عطسه ای کرد و گفت: «پینه دوز خانم کاش حرفت را گوش کرده بودم. لباسم نازک بود. هوا سرد بود. به همین خاطر مریض شدم.» پینه دوز خانم خندید و گفت: «باز خوب شد که فهمیدی وگرنه ممکن بود بدتر شود. چون برف و سرما هنوز در راه است.» پینه دوز خانم قول داد که همان شب یک پالتو خوب و کلفت برای جیر جیرک خانم بدوزد و برای او بیاورد. جیرجیرک خانم هم قول داد که قشنگ ترین آوازش را برای پینه دوز خانم بخواند. 🌀🌀🌀 @PISHDABESTANIKIA