eitaa logo
پرسشگری و مطالبات امام و امت
245 دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
3.7هزار ویدیو
220 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم. بفرموده رهبر معظم و ولی امر مسلمین، حفظ نظام اسلامی از اوجب واجبات و بالاترین امربمعروف است. بیاری خداوند این کانال عمومی، جهت انعکاس دغدغه و مطالبات امام جامعه مسلمین و امت پیرو، راه اندازی شد. https://eitaa.com/Soltanzade112
مشاهده در ایتا
دانلود
به راه میفتیم. اولین خانم بدحجاب جز بیرون بودن موهایش مشکل دیگری ندارد. جواد که جثه‌اش از همه درشت‌تر است اولین نفری است که به او اشاره می‌کند و رد می‌شود. زن متوجه می‌شود ولی اهمیتی نمی‌دهد. چند قدم بعد برادر کوچکش محسن به او اشاره می‌کند که حجابش را درست کند. این بار زن درحالی که از این وضعیت متعجب است روسری‌اش را جلو می‌کشد و موهایش را می‌پوشاند. از این‌که زود به نتیجه رسیدیم خوشحالم. اما مورد بعدی اصلاً آسان نیست. دو دختر جوان حدود بیست و چند ساله بگو بخند کنان از روبرو می‌آیند که یکی از آنها شلواری زخمی با پاچه‌های کوتاه پوشیده، کفش‌هایش رو باز است و پاهایش بدون جوراب. دست‌هایش تا نزدیک آرنج بدون پوشش است. چهره‌اش‌ غرق آرایش و شالش از سرش رفته و پشت سرش روی کشی که به موهایش بسته متوقف شده. بالای مانتوی چسبانش باز است و گردنبندی به گردنش نمایان. آن دیگری هم وضعش چندان بهتر از او نیست. هنوز فاصله‌شان از ما زیاد است. متحیرم چنین کسانی را چگونه می‌شود نهی از منکر کرد. اصلاً تذکر هم بدهیم، چگونه می‌خواهند خود را بپوشانند. لباس و شالشان به گونه‌ای است که اگر بخواهند هم نمی‌توانند پوشش خود را درست کنند. در مورد چنین افرادی با بچه‌ها هماهنگ نکرده‌ام. حالا می‌خواهند به چه و چگونه اشاره کنند؟ نمی‌دانم. در همین فکرها هستم که دختران جوان نزدیک می‌شوند. ساسان که حالا جلوتر از همه است، در مقابلشان قرار می‌گیرد تا نگاهش کنند. وقتی توجه‌شان جلب شد، با دست راستش به پا تا سر آنها اشاره می‌کند، سر می‌جنباند و یک‌باره به حالت این که خاک بر سرتان کنند دستش را تکان می‌دهد و می‌رود. خنده‌ام می‌گیرد ولی لبانم را جمع می‌کنم و نمی‌گذارم خنده‌ام جلوه کند. سعی می‌کنم جدی باشم. باید بعد از پایان مأموریت بابت این حرکت مواخذه‌اش کنم. دختران جوان جا می‌خورند ولی اعتنا نمی‌کنند. شاید اگر یک فرد بزرگسال این حرکت را انجام داده بود به او پاسخی می‌دادند، ولی ساسان فقط یک نوجوان 14 ساله با قدی کوتاه و صورتی ریزنقش است. به همین دلیل حرکتش را جدی نمی‌گیرند. حالا نوبت کامران و محمد است. کامران از همه‌ی بچه‌ها ریزتر است. بسیار نمکین است و بازیگوشی و شیطنت از چشمانش می‌بارد. محمد هم رفیق صمیمی و پایه‌ی همیشگی شیطنت‌های اوست. همین‌طور که به دختران نزدیک می‌شوند، آستین‌ها و پاچه‌های شلوارشان را تا حد امکان بالا می‌کشند و به حالت خنده‌داری با ناز با هم صحبت می‌کنند و با عشوه در مقابل دختران حرکت می‌کنند. دختران که با این صحنه مواجه می‌شوند هم خنده‌شان می‌گیرد و هم از این که دو کودک، حجاب و رفتار نامتعارف آنها را به سخره گرفته‌اند معذب می‌شوند و به اطراف نگاه می‌کنند. شرایط برای من با دیدن نمایش کامران و محمد خیلی سخت‌تر شده است. عضلات شکمم از خنده منقبض شده و برای اینکه نخندم دهانم را باز می‌کنم، لپ‌هایم را با دست فشار می‌دهم و نفس عمیق می‌کشم. سه نفر دیگر از بچه‌ها بدون هیچ واکنشی سریع عبور می‌کنند و بعد بی‌صدا شروع به خندیدن می‌کنند. معلوم است که آنها هم مثل من گیج شده‌اند و نمی‌دانند باید چکار کنند. آخرین نفر قبل از من وحید است. وحید چهره‌ی مظلومی دارد و از همه آرام‌تر و مؤدب‌تر است. لبخند زنان به مغازه‌ها نگاه می‌کند و پیش می‌رود. حس می‌کنم نقشه‌ای در سر دارد. منتظرم ببینم او چه می‌کند. نزدیکشان که می‌رسد او هم مثل سایرین در مقابلشان قرار می‌گیرد. دختران حساس شده‌اند و انگار منتظر برخورد سوم هستند. نگاهش می‌کنند. همین‌طور که لبخند به لب دارد نگاهش را به سمت آنها می‌چرخاند، لبخندش تبدیل به اخم می‌شود. محجوبانه سرش را زیر می‌اندازد، گویی که خدا را متذکر می‌شود انگشت اشاره‌اش را به سمت آسمان نشانه می‌رود و تکان ریزی می‌دهد. خود را از مقابل‌شان کنار می‌کشد و آهسته عبور می‌کند. خدای من، وحید ضربه‌ی نهایی را زد. دختران که تحت‌تأثیر قرار گرفته‌اند، به هم نگاه می‌کنند. شال خود را جلو می‌کشند، موهای خود را می‌پوشانند و سعی می‌کنند کمی عفیفانه‌تر رفتار کنند. خدا را شکر این مورد هم بخیر گذشت. کمی که از آنها فاصله می‌گیریم، بچه‌ها را صدا می‌کنم و به یک لیوان آب هویج مهمانشان می‌کنم. ✍️ —————— 📝 گاه نوشته های من را 👈 دنبال کنید 🌹