eitaa logo
مثبت اندیشان🇮🇷
237 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
837 ویدیو
14 فایل
﷽ سلام خوش آمدید♥️ هرچیز که به دنبالش هستی اینجا پیدا میشه.. 📱 •علمی •خبری •مذهبی •حقوقی و اطلاعیه های گروه سرود راهیان کربلا پس با ما همراه شو🌱 جهت ارتباط با مدیر👇🏻 @rostami_legaladviserr
مشاهده در ایتا
دانلود
[۱۸/۷ ۲:۵۷] پیمان: درود بر شما ببخشین با تاخیر جواب میدم پوزش [۱۸/۷، ۲:۵۸] پیمان: دانشی درباره مشکل سر و بیماری که متخصصانش تشخیص ندادن ندارم اما شاید بتونم پیرامون تنهاییتون کمکتون کنم. [۱۸/۷ ۳:۰۱] پیمان: چون تنهایی تجربه مشترک همه انسان هاست و منم مثل بقیه انسان های پوست و گوشت و خون دار، این تجربه رو با خودم دارم و باهاش زندگی میکنم [۱۸/۷ ۳:۰۲] پیمان: اگه مایل بودین دربارهش صحبت کنیم، لطفاً به من پیام بدین تا گفتگو کنیم [۱۸/۷ ۳:۰۲] پیمان: مانا باشید * [۱۸/۷، ۳:۰۵] عسل: سلام خیلی خوشحالم که جوابم دادین چون خیلی رو حرفای شما فکر می کنم و در پس کلماتش کلی انرژی خوابیده و به من تزریق می شه . [١٨/٧، ٣:٠٦] عسل: درد من فقط تنهایی نیست. درد من زخمیه که رو دلم حس میکنم پنج سال پیش طلاق گرفتم و از اون موقع دچار افسردگی شدم و از خونه نمیتونستم برم بیرون * [۱۸/۷، ۳:۱۲] پیمان: شما چند سالتونه؟ البته اگه جسارت نیست [۱۸/۷ ۳:۱۲] عسل: ۲۷ سال [۱۸/۷، ۳:۱۲] :پیمان یعنی وقتی طلاق گرفتین بیست و دو ساله بودین؟ [۱۸/۷، ۳:۱۲] عسل: آره. [۱۸/۷، ۳:۱۳] پیمان: عجب چرا زود ازدواج کردین ؟ حیف نبود؟ [۳:۱۳۰۱۸/۷] عسل: واقعیتشو بخواین باهاش رابطه داشتم. 📚https://eitaa.com/POSITIVIST
من موسیقی آزاد میخوندم و اونم نقاشی میخوند هم دانشگاهی بودیم یه جورایی. یه سری چیزا بین ما گذشت که دیگه نمیشد مجرد باشیم و باید یه جوری یا تمومش میکردیم و یا وصلت میکردیم. خلاصه دیگه زن و شوهر شدیم و فکر میکردیم همه مشکلاتمون تموم میشه ولی نشد و خلاصه طلاق گرفتیم و تنها شدم. [۱۸/۷ ٣:١٥] پیمان: شما سه چهار خط توضیح دادین اما در واقع نگفتین . نه از مشکلاتتون گفتین و نه از این که چرا مجبور شدین زود ازدواج کنین. انگار خیلی زود فقط میخواستین برسین به این که بگین تنهایین. میفهمم. گاهی آدم دوست نداره مرور کنه دوست نداره دیگه نمیشه مجبورش کرد. [۱۸/۷، ۳۱۷] عسل: برای همین چیزاتونه که شما رو برای مشاوره انتخاب .کردم لطفا کمکم کنین من به کمکتون نیاز دارم [۱۸/۷ ۳:۲۰] پیمان: همۀ ما به کمک هم نیاز داریم این فقط شما نیستین که محتاج کمک یکی دیگه هستین دنیا محل دادوستده حتى همين جا ... شما محتاج کمک فکری و رفع تنهایی... منم محتاج توجّه به نوشته هام و یه دنیا سکوتی که پشت همه ش هست و نمیشه نوشت شب شما به خیر... 📚https://eitaa.com/POSITIVIST
[۱۹/۱۰، ۲۳:۲۰] نفس: آقای دکتر اگه بیداری میشه یه کم صحبت کنیم؟ [۱۹/۱۰، ۲۳:۲۵] نفس: دکتر هستی؟ خواهش میکنم جواب بده اگه هستی [۱۹/۱۰، ۲۳:۳۵] نفس: من امشب حالم خيلى بده اگه با یه نفر حرف نزنم داغون میشم و ممکنه تا صبح نکشم اگه یه نفر حرفامو نشنوه دق میکنم چه گناهی مرتکب شدم که باید این جوری تقاص بدم؟ کاش میزد و لهم میکرد و حتى آبرومو پیش بنده هاش می برد اما این جوری تنهام نمیذاشت بین این همه گرگی که دندون تیز کردن واسم [۱۹/۱۰ ۲۳:۴۱] نفس: بدم میاد که وقتی حالم خوب نیست باید پناه بیرم به قرص از وقتی پای این قرص تو زندگیم باز شده احساس میکنم خیلی احمقم و سرمو با این قرص کوفتی گرم و نرم میکنم نمیدونم خوردی یا نه؟ اما وقتی یکیشو میندازی بالا، واویلا... از بس گرمت میکنه و کنده میشی از این روزا و به چیزی مثل موج تورگات مخصوصاً رگای گردن و بعدش هم رگای صورت و پشت چشمات با فشششااار حرکت میکنه و وول میخوره [١٩/١٠، ٢٣:٤٥] نفس: دکتر نمیدونی وقتی همه چیز و آبی یا بنفش میبینی چه حالی داره حس میکنی همه دنیا به رنگه و باهات صاف و صادقه ... دیگه حتی کسی نمیتونه رنگت کنه چون همه شون پیش چشمات یه رنگ بیشتر نیستن! 📚https://eitaa.com/POSITIVIST
میگیری چی میگم؟ همممه شون یه رنگن. [١٩/١٠، ٢٣:٥٢] پیمان: نفس خانم [١٩/١٠، ٢٣:٥٢] نفس: جون نفس خانم [١٩/١٠، ٢٣:٥٣] پیمان: چند وقته؟ [١٩/١٠، ٢٣:٥٤] نفس: چی عزیز دلم؟ [١٩/١٠، ٢٣:٥٥] پیمان: که میزنی [١٩/١٠، ٢٣:٥٥] نفس: ای بابا نکنه میخوای ترکم بدی؟ [۱۹/۱۰، ۲۳:۵۷] نفس: کجا رفتی پس؟ بیا دیگه [۱۹/۱۰ ، ۲۳:۵۸] پیمان: نه بابا من اگه اهل ترک بودم، فکری به حال خودم می کردم [١٩/١٠، ٢٣:٥٩] نفس: جووونم ... تو چی میزنی دکی جون؟ [۱۹/۱۰ ، ۲۳:۵۹] پیمان: من هنوز تو قید سنّت هام هنوز تو زندگی من انقلاب صنعتی نشده [۱۹/۱۰ ، ۲۳:۵۹] نفس: من از اولش صنعتی بودم [۱۹/۱۰ ، ۲۳:۵۹] پیمان اوّلش یعنی کی؟ [١٩/١٠، ٢٣:٥٩] نفس: یکی دوساله که جدی جدی شده... اوّلش فقط برای فراموش کردن اون بود وقتی فهمیدم مال فراموش کردنش نیستم ترجیح دادم از نخود سحرآمیزی که اومد تو زندگیم استقبال کنم و خودمو و فکرشو و خاطرات دستاش و خیلی چیزای دیگه شو با یه بطری آب بشوره بیره پایین [۲۱/۱۰ ، ۰۰:۰۲] نفس: دکتر! [۲۱/۱۰ ، ۰۰:۰۲ ] پیمان: بله. [۲۱/۱۰ ، ۰۰:۰۲] نفس: بعد این همه آشنایی تازه بله؟ 📚https://eitaa.com/POSITIVIST
[٢١/١٠ ، ۰۰:۰۲] پیمان: جانم! [۲۱/۱۰ ، ۰۰:۰۳] نفس: برام شعر بخون بزار امشب با صدای یه غریبه بندازم بالا و غم وغصه هامو بشورم. [۲۱/۱۰، ۰۰:۰۳] پیمان: خرابی خیلی خوشکلی تو کلمات و صدایی که ازت نشنیدم میشنوم گفتی شعر میخوای؟ [۲۱/۱۰ ، ۰۰:۰۳] نفس: اررره عزیز! بخون .برام صداتو بفرست. تایپ نکن. حش صدای به مرد تو تاریکی یه اتاق تنها با یه دونه نخود سحرآمیز، وای چه شود امشب ! و پیمان شروع به ضبط صدا کرد خیلی حساب شده و دوبیت دوبیت فرستاد که نفس خانم حسابی حال کند و خیالش راحت باشد زود تمام نمیشود! [۲۱/۱۰ ، ۰۰:۰۳] پیمان: لطفا عکستو بفرست تا حس بهتری پیدا کنم و بهتر برات بخونم. لطفاً عکس از همین حالات بفرست. همین جوری ژولی و مولی! (بچه ها سریع یک عکس جذاب جور کردند و برایش ارسال کردند. بعدش هم پیمان شروع کرد) [۲۱/۱۰ ، ٠٠:٠٥] پیمان: تنها نشسته ام و غزل حاد میشود یک درد تازه یک شبه ایجاد میشود وقتی که بر لبان تو قافیه میزنم دنیای هر چه شعر چه آباد میشود تصویر میشوی و تو را تکرار کرد دیوانه ای که با خودش همزاد میشود لیلا مگر نبوده ... که حال اینچنین مجنون من ترانه فرهاد میشود؟ قانون جاذبه چشم های تو عشق را بیرون از فلسفه اعداد میشود حالا ببین چگونه شاعر نوشته است با قافیه ای نحس که صیّاد میشود در تو هزار مزرعه خشخاش تازه هست آدم به چشم های تو معتاد میشود [٢١/١٠ ۰۰:۰۱۳] پیمان: نفس [٢١/١٠، ۰۰:۰۱٤] پیمان: هستی؟ [٢١/١٠، ٠٠٠١٦] پیمان: خوابیدی؟ [۲۱/۱۰ ۰۰:۰۱۹] پیمان: نفس [۲۱/۱۰، ۰۰:۰۲۰] پیمان: بخواب عزیزکم شبت خوووش و ملنگ! 📚https://eitaa.com/POSITIVIST
[٢٣/١٠ ، ٢٢:٢٥] عسل: دکتر !درود چرا چند روزه پست نمیذارین؟ [۲۳/۱۰ ، ۲۲:۳۱] عسل: داریم کم کم نگران میشیم دکتر کجایی؟ [۲۳/۱۰ ۲۲:۳۷] عسل: دکتر! الو ... صدا می آد؟ [٢٣/١٠ ٢٢:٤٤] عسل: باز خدا را شکر آنلاین شدین من بیدارم. حداقل تا یکی دو ساعت دیگه .بیدارم هرچند بعد از حرفای اون شب دیگه روم نمیشد بهتون پیام بدم، اما ... [٢٣/١٠، ٢٢:٤٦] عسل: این قدر سرتون شلوغه که دیگه وقت نمیکنین پیام ما رو ببینین و بخونین. [٢٣/١٠ ، ٢٢:٤٧] عسل: من دلم به همین هم خوشه که حداقل پیاممو می بینی به خودم میگم بالاخره یه آدم حسابی پیاممو می بینه و ارزششو داره. [۲۳/۱۰، ۲۲:۴۸] عسل: شب به خیر نمیگم چون امیدوارم چند لحظه هم که شده بیای اینجا بای [٢٤/١٠ ، ٠٠:١٥] پیمان: درود [٢٤/١٠ ، ٠٠:١٥] پیمان: کلا یه جوری حرف میزنین انگار آدم صدساله شما رو میشناسه و شما هم صدساله نگرانش هستین... 📚https://eitaa.com/POSITIVIST
[٢٣/١٠ ، ٢٢:٢٥] عسل: دکتر درود چرا چند روزه پست نمیذارین؟ [۲۳/۱۰ ، ۲۲:۳۱] عسل: داریم کم کم نگران میشیم. دکتر کجایی؟ [۲۳/۱۰، ۲۲:۳۷] عسل: دکتر! الو ... صدا میآد؟ [٢٣/١٠ ٢٢:٤٤] عسل: باز خدا را شکر انلاین شدین من بیدارم حداقل تا یکی دو ساعت دیگه بیدارم هر چند بعد از حرفای اون شب دیگه روم نمیشد بهتون پیام بدم، اما... [٢٣/١٠، ٢٢:٤٦] عسل: این قدر سرتون شلوغه که دیگه وقت نمیکنین پیام ما رو ببینین و بخونین . [٢٣/١٠ ، ٢٢:٤٧] عسل: من دلم به همین هم خوشه که حداقل پیاممو میبیـ به خودم میگم بالاخره به آدم حسابی پیاممو میبینه و ارزششو داره [٢٣/١٠ ، ٢٢:٤٨] عسل: شب به خیر نمیگم چون امیدوارم چند لحظه هم که شده بیای اینجا بای [٢٤/١٠ ، ٠٠:١٥] پیمان: درود [۲٤/١٠ ، ۰۰:۱۵] پیمان: کلّاً یه جوری حرف میزنین انگار آدم صد ساله شما رو میشناسه و شما هم صدساله نگرانش هستین 📚https://eitaa.com/POSITIVIST
[٢٤/١٠ ، ٠٠:١٥] عسل: دیگه داشت چشمام میسوخت از بس گوشیمو چک کردم خوبین؟ چرا نیستین یکی دو شبه ؟ [٢٤/١٠، ٠٠:١٦] پیمان: خوبم نگرانم شدین؟ [٢٤/١٠، ٠٠:١٦] عسل: دروغ چرا؟ آره... نباید میشدم؟ [ ٢٤/١٠ ، ٠٠:١٦] پیمان: یادم نیست آخرین بار کی نگرانم شده! [٢٤/١٠، ٠٠:١٦] عسل: مگه شما متأهّل نیستین؟! [٢٤/١٠، ٠٠:١٦] پیمان: مگه هرکسی متأهّل میشه نگرانش میشن؟ [٢٤/١٠، ٠٠:١٦] عسل: نمیدونم اما خب اصولاً بالاخره یکی هست که از نبودش بهتره دیگه نیست؟ [٢٤/١٠ ، ٠٠:١٧] پیمان: عکس پروفایل خودتی؟ [۲٤/١٠ ، ۰۰:۱۷ ] عسل: کسی عکس مامانشو میذاره پروفایلش که من دوّمیش باشم؟! [٢٤/١٠ ، ٠٠:١٧] پیمان: والا اگه مامان آدم همچین مامانی باشه، چراکه نه ؟! [٢٤/١٠، ٠٠:١٧] عسل: خخخ نه بابا! خودمم. کلا بد عکسم! [٢٤/١٠، ٠٠:١٧] پیمان: دخترا وقتی میخوان مثلاً بازارگرمی کنن یا فوراً همینو میگن و یا فوراً پروفایلو عوض میکنن. [٢٤/١٠، ٠٠:١٧] عسل: بازاری نیست که بخوام گرمش کنم وقتایی که ،عسل عسل بود دوروبرش کلی ویزویز میکردن حالا که دیگه آب قندم نیستم چه برسه به عسل! [ ٢٤/١٠ ، ٠٠:١٨] پیمان: خخخ دختر و این همه غمگین و شیرین زبون؟ تو جمع اضدادی هم شیرین حرف میزنی و هم غم بزرگی تو جملاتته چرا یه فکری به حال تنهاییت نمیکنی؟ [٢٤/١٠ ، ٠٠:١٨] عسل: گفتی تنهایی... راستی چی شد دکتر؟ قرار بود یه کم راهنماییم کنی من منتظرم هنوز‌... 📚https://eitaa.com/POSITIVIST
[٢٤/١٠ ، ۰۰:۱۸] پیمان: خب الانم دارم کارمو میکنم [٢٤/١٠ ، ۰۰:۱۸] عسل: یعنی چی؟ یعنی الان به چشم یه بیمار بهم نگاه میکنی؟ [۲٤/١٠، ۰۰:۱۸] پیمان: نه بابا تو هم فورا گارد میگیری و بدت می آد کی گفت بیمار؟ اصلا کی اسم بیماری آورد؟ [٢٤/١٠ ، ٠٠:١٨] عسل: پس چی؟ [۲٤/١٠، ۰۰:۱۸ ] پیمان: ببین اصلاً ... تو الان کجایی؟ [٢٤/١٠ ، ٠٠:١٩] عسل: خونه . [٢٤/١٠ ، ٠٠:١٩] پیمان: خونه کی؟ کجای خونه ؟ [٢٤/١٠، ٠٠:١٩] عسل: يتيم خونۀ ایران خب خونه بابامم دیگه! تو اتاقم، رو تختم ... [۱۰/۲٤، ۰۰:۱۹] پیمان: عاشق تیکه هاتم... تیکه میشه یه کم صمیمی بشیم؟ به خدا منظور بدی ندارم میخوام روحیاتت بیاد دستم. [٢٤/١٠ ، ٠٠:١٩] عسل: آره مشکلی نیست [٢٤/١٠ ، ٠٠:٢٠] پیمان: روحیات آدم جوریه که به دو تا مسئله ارتباط مستقیم پیدا میکنه یکیش به انتخاب نوع پوششه. [٢٤/١٠ ، ٠٠:٢٠] عسل: جالبه! آره شنیده بودم. از انتشار ادامه چت پیمان و عسل معذورم این چت به مدت دو ساعت و نیم دیگر طول کشید. حرفهای نامتعارف و غیراخلاقی زیادی رد و بدل شد که مشخص بود پیمان با اطلاعات نصفه و نیمه و ناقص و درعین حال با یک وجب روغن دارد ذهن عسل را برای مقاصد بعدی اش آماده میکند علاوه بر این خود پیمان هم مریض است و از جنون جنسی وحشتناکی رنج می‌برد... 📚https://eitaa.com/POSITIVIST
[۲٦/١٠ ، ۲۱:۲۰] پیمان: نفس خانوم درود خوبی؟ [٢٦/١٠ ، ٢١:٢٠] نفس: سلام پیمان خان من خوبم تو چطوری؟ [۲٦/١٠ ، ۲۱:۲۰] پیمان: مگه میشه آدم رفیقی مثل تو داشته باشه و بد باشه؟ [۲٦/١٠، ۲۱:۲۰] نفس: ای بابا ما کجا و شما کجا؟ [۲٦/١٠ ، ۲۱:۲۰] پیمان: نه جدی میگم راستی وقتی اون شب خراب بودی می فهمیدم که داری مصرف میکنی و حشت یه حس دیگه هست. همین که با خودت صادق هستی و تنهایی صفا کردنو بلدی عالیه [۲٦/١٠ ، ۲۱:۲۱] نفس: آخه تنهایی صفا کردن صفا داره؟ به چیزی بپرسم راستشو می گی؟ [٢٦/١٠، ٢١:٢١] پیمان: آره. [٢٦/١٠ ، ٢١:٢١] نفس: قول ؟ [۲٦/١٠ ، ۲۱:۲۱] پیمان: قول [٢٦/١٠ ، ٢١:٢١] نفس: صبح میزنی یا شب؟ [۲٦/١٠ ، ۲۱:۲۱] پیمان: من معمولاً صبحا میزنم [٢٦/١٠ ، ۲۱:۲۱] نفس: تنهایی میزنی؟ [۲٦/١٠، ۲۱:۲۱] پیمان: آره 📚https://eitaa.com/POSITIVIST
[٢٦/١٠ ، ٢١:٢١] نفس: مگه پایه نداری؟ ۲٦/١٠ ، ۲۱:۲۱] پیمان: نه بابا پایه م کجا بود [٢٦/١٠ ، ٢١:٢٢] نفس: خب مگه زن نداری؟ [۲٦/١٠ ، ۲۱:۲۲] پیمان: چه ربطی داره؟ [٢٦/١٠ ، ۲۱:۲۲] نفس: پیمان خواهش میکنم فرار نکن دوست دارم بدونم اون شب و دیشب به سلامتی کی تو تنهایی زدم بالا؟ [٢٦/١٠ ، ۲۱:۲۲] پیمان: دارم ولی پا نمیده که با هم بکشیم. [٢٦/١٠ ، ۲۱:۲۲] نفس: آخی... طفلی ... یعنی تنهایی میکشی و اونم انگارنه انگار؟ [ ٢٦/١٠ ، ۲۱:۲۲] پیمان: نفس لطفاً بس کن. دوست ندارم درباره ش حرف بزنم. [٢٦/١٠ ، ٢١:٢٢] نفس: چرا؟ آخه میخوام بدونم چرا؟ خب این حق توئه که زنت بشینه کنارت و اصلا اون بساطتو راست و ریس کنه و بکشی و بعدشم دستت بگیره که نیفتی! [٢٦/١٠، ۲۱:۲۳] پیمان: چه میدونم اون بیاد یه بار با دل خوش تمکین بکنه سوروسات نعشگی و کیفوری من پیشکش [۲٦/١٠ ۲۱:۲۳] نفس: پیمان داری اینا رو جدی میگی؟ [۲٦/١٠ ، ۲۱:۲۳] پیمان: الان فضای شوخیه ؟ [٢٦/١٠ ، ٢١:٢٣] نفس: بگو جان نفس [۲٦/١٠ ، ۲۱:۲۳] پیمان: جان خودم چرا جان تو؟ [٢٦/١٠، ۲۱:۲۳] نفس: اصلاً باورم نمیشه . من تا همین چند شب پیش فکر می کردم خیلی حالت خوبه و خوش به حالته که متنها و پستای باحال و پربازدید میذاری و قند عسل همه دوستام و شبکه من و تو و اینا هستی [٢٦/١٠ ، ٢١:٢٤] پیمان: تمومش کن دیگه درباره ش حرف نزن [٢٦/١٠ ، ٢١:٢٤] نفس: پیمان 📚https://eitaa.com/POSITIVIST
[٢٦/١٠، ٢١:٢٤] پیمان: جانم [٢٦/١٠، ٢١:٢٤] نفس: این جوری نه یه بار دیگه پیمان [٢٦/١٠، ٢١:٢٤] پیمان: جووونم [٢٦/١٠، ٢١:٢٤] نفس: خب چرا نمیری با دوستات بکشی؟ [٢٦/١٠، ٢١:٢٤] پیمان: دو ساعته عاشقانه صدام کردی که آخرش اینو بپرسی؟! [٢٦/١٠، ٢١:٢٤] نفس: خب چرا دروغ؟ نه میخواستم یه چیز دیگه بگم. [٢٦/١٠، ٢١:٢٤] پیمان: همونو بگو! [٢٦/١٠ ، ٢١:٢٤] نفس: ولش کن فراموشش كن. [٢٦/١٠، ٢١:٢٤] پیمان: زود باش [٢٦/١٠ ، ٢١:٢٤] نفس: خب چطوری بگم عوضی؟ سخته برام [٢٦/١٠ ، ٢١:٢٥] پیمان: بگو دیگه جان من بگو [٢٦/١٠ ، ٢١:٢٥] نفس: میخواستم بگم خب چرا نمیای با هم بکشیم؟ [٢٦/١٠ ، ٢١:٢٥] پیمان: با هم چیو بکشیم؟ [٢٦/١٠ ، ٢١:٢٥] نفس: کشو بکشیم! خب دوا دیگه هر چی هر کدوممون میزنیم. [٢٦/١٠ ، ٢٥:۲۱] پیمان: آهان فکر کردم گیسامونو بکشیم [٢٦/١٠ ٢١:٢٥] نفس: آه آه آی بدم میاد از این لوس بازیا با خودم گفتم چیزی نگما که سنگ روی یخ می شم کاش نگفته بودم [٢٦/١٠ ، ٢١:٢] پیمان: چیه حالا فورا ترش میکنی [۲٦/١٠، ۲۱:۲۵] نفس: مگه دروغ میگم؟ اصلاً فراموشش کن [ ٢٦/١٠ ، ۲۱:۳۰] پیمان: ولش کن به دردسرش نمی ارزه [ ١٠ / ٢٦ ، ٢١:٣٠] نفس: کدوم دردسر؟ یعنی من دردسر میشم برات؟ [۲٦/١٠ ، ۲۱:۳۰] پیمان: نه منظورم کلّی هست حالا بذار درباره ش فکر کنم. راستی!... [۲٦/١٠ ، ۲۱:۳۰] نفس: جونم [٢٦/١٠ ، ۲۱:۳٠] پیمان: اگه جور شد یه محفل در خدمت باشیم ساقی و خرجش با من! [٢٦/١٠ ، ٢١:٣٠] نفس: خخخ گفتم چی میخواد بگه حالا آره که خرجش با تو! نکنه خیال کردی پول دک و پز و نعشگی آقا رو هم من باید بدم... 📚https://eitaa.com/POSITIVIST