eitaa logo
امامزادگان عشق | کـتـاب
1.3هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
298 ویدیو
0 فایل
ویترین کتابمون👇 @Showcase_book_of_Imam_Zadegan معرفی کتاب های شهدایی،رُمانی و... به دنــیــای پــُر از کــتـــ🔥ــابــمون خوش آمدید مسابقه هم داریماا🎁 تخفیف برای کتاب هامون داریم ثبت سفارش👇🏻 @motahareh_sh ♥️ @Massoumeh_sh84
مشاهده در ایتا
دانلود
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ، چیزی نیست که هر کسی ادعای آن را بکند و ماندن هم کار هرکس نیست. عشق، مانند پروانه به دور شمع چرخیدن است؛ باید خود را فدا کنی تا ثابت کنی عاشق هستی. بعضی ها کارشان عاشقی کردن است، نه با آدم های زمینی، بلکه با کسی که خالق ماست. آنها خوب بلد هستند رسم دلبری کردن را، حالا از میان این همه عاشق، ما سراغ یک دختر شانزده ساله میرویم؛ دختری که خوب عاشقی کرد و بالاخره به معشوقش رسید.  ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ https://eitaa.com/Pack_martyrs
امامزادگان عشق | کـتـاب
📌کتاب تاوان عاشقی ❤️‍🔥#عاشقانه_ای پرالتهاب در دل جنگ 🔸 خلیل یاروب ساحوری اولین شیعه کشور شیلی که
«ایمان پیدا کردم خلیل واقعی است. بازی‌اش نمی‌آید. بار سفر را به دوش کشید و آمد تا مصر، زندانی شد، شکنجه کشید و حالا با همه زهر چشمی که ازش گرفته بودند هنوز در قاهره منتظر نشسته. با همه نداری‌اش. با خودم عهد بستم تا آخر راه کوتاه نیایم. ولی دیگر اینجایش را نخوانده بودم. خلیل پیشنهاد عجیبی داد. همه‌جوره به ماجرای خودم و خلیل نگاه کرده بودم الا این مسیر. ازدواج غیابی! فکر می‌کردم یا من خیالاتی شده‌ام یا او. درست می‌شنیدم؟ ❤️‍🔥باهم ازدواج می‌کنیم؛ حتی اگر هیچ‌وقت به هم نرسیدیم!😭 💔یعنی قمار عشق. یعنی تهِ تهِ همه قصه‌های عشقی که شنیده بودم. تک‌قطره اشکی از چشم چپم چکید. از شوق. رفتم توی آشپزخانه. مردد بودم سر حرف را باز کنم یا نه؟ خودم را به شیشه روغن زیتون روی میز سرگرم کردم. چاره چه بود؟ وقت نداشتم برای پنهان‌کاری. آخر تق داستان درمی‌آمد. امروز نه، فردا. دل را زدم به دریا. سیرتا پیاز ماجرا به مادرم گفتم. بلند بلند. بی‌تفاوت...... 🎁 مستند داستانی دختری ساکن غزه است.... ★᭄ꦿ↬ @Pack_martyrs •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
«ایمان پیدا کردم خلیل واقعی است. بازی‌اش نمی‌آید. بار سفر را به دوش کشید و آمد تا مصر، زندانی شد، شکنجه کشید و حالا با همه زهر چشمی که ازش گرفته بودند هنوز در قاهره منتظر نشسته. با همه نداری‌اش. با خودم عهد بستم تا آخر راه کوتاه نیایم. ولی دیگر اینجایش را نخوانده بودم. خلیل پیشنهاد عجیبی داد. همه‌جوره به ماجرای خودم و خلیل نگاه کرده بودم الا این مسیر. ازدواج غیابی! فکر می‌کردم یا من خیالاتی شده‌ام یا او. درست می‌شنیدم؟ ❤️‍🔥باهم ازدواج می‌کنیم؛ حتی اگر هیچ‌وقت به هم نرسیدیم!😭 💔یعنی قمار عشق. یعنی تهِ تهِ همه قصه‌های عشقی که شنیده بودم. تک‌قطره اشکی از چشم چپم چکید. از شوق. رفتم توی آشپزخانه. مردد بودم سر حرف را باز کنم یا نه؟ خودم را به شیشه روغن زیتون روی میز سرگرم کردم. چاره چه بود؟ وقت نداشتم برای پنهان‌کاری. آخر تق داستان درمی‌آمد. امروز نه، فردا. دل را زدم به دریا. سیرتا پیاز ماجرا به مادرم گفتم. بلند بلند. بی‌تفاوت...... 🎁 مستند داستانی دختری ساکن غزه است.... ★᭄ꦿ↬ @Pack_martyrs •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•