☀ صد شکر که قسمت شده هر صبح بگیریم
☀ ما اِذنِ نفـس، از پسرِ شاهِ نجف را
🌹 #صلیاللهعلیكیااباعبداللهالحسین
🌐 @partoweshraq
#شعر
💠❓📚 ✍🏻💠 #پــرســمــان
❓سؤال: برخی از سنی ها می گویند ما هم قبول داریم که در غدیر خم و جاهای دیگر پیامبر(ص) علی(ع) را به عنوان خلیفه خودش معرفی کرد اما از کجا خلافت بلافصل علی(ع) مشخص می شود؟ او یکی از جانشینان پیامبر است اما نه اولین بلکه چهارمین آنها!!
✅ پاسخ:
👌ادله ای که اثبات خلافت برای علی علیه السلام را می کند صراحتاً او را به عنوان خلیفه بلافصل پیامبر معرفی می کند مانند این کلام پیامبر که فرمود:
🔅«علی از من است و من از علی و او پس از من ولی و سرپرست همه مؤمنان است»؛
🔅«علی منی و انا منه و هو ولی کل مومن من بعدی».
📚 صحیح ترمذی، ج ۲، ص ۲۹۷.
📚 مسند احمد، ج ۴، ص ۴۳۷.
📚 مجمع الزوائد، ج ۹، ص ۱۲۸.
📚 کنز العمال، ج ۶، ص ۴۰۱.
❓سوال می کنیم شما که می گویید علی پس از ابوبکر و عمر و عثمان خلیفه و سرپرست مردم است،آیا خلفای ثلاثه شما مومن بودند یا خیر؟
👌اگر مومن بودند که باید علی علیه السلام ولی و سرپرست آنها نیز باشد و اگر مومن نبودند که اصلا صلاحیت جانشینی و خلافت پیامبر گرامی را ندارند چه پیش از علی علیه السلام و چه پس از او.
👌و یا در حدیث غدیر پیامبر گرامی فرمود: هر کس من مولا و سرپرست او هستم علی مولا و سرپرست او است.
⚜ بی شک پیامبر گرامی بر ابوبکر و عمر و عثمان ولایت داشته است که طبق حدیث غدیر این ولایت را به علی علیه السلام تفویض کرده است و بر اساس آن علی علیه السلام حتی بر ابوبکر و عمر و عثمان نیز ولایت دارد و دیگر جایی برای ولایت خلفای ثلاثه باقی نمی ماند.
❌ گذشته از آنکه از اساس ولایت و خلافت داشتن خلفای ثلاثه از پیامبر گرامی منتفی است، زیرا بر اساس ادله متقن عقلی و روایات معتبر اهل سنت و تشیع، انتخاب امام و خلیفه پیامبر گرامی تنها بر عهده خداوند است که توسط پیامبرش، فرد مورد نظر را اعلام می کند.
❌ و به اعتقاد اهل سنت، پیامبر هیچ کس حتی خلفای ثلاثه را به عنوان جانشین و خلیفه خودش معرفی نکرده است، چنان که بخاری در صحیح خودش از عمر بن خطاب نقل می کند که خطاب به پسرش می گفت؛
🔅«اگر من برای بعد از خودم جانشینی معرفی نکنم (کار بدی نکرده ام) زیرا پیامبر خدا که برتر از من بود، برای پس از خودش جانشینی تعیین نکرد».
📚 صحیح بخاری، ج ۸، ص ۱۲۶.
📚 اما بر اساس اعتقاد تشیع و ادله معتبر قرآنی و روایات شیعه و اهل سنت، خلیفه پیامبر گرامی که رسول خدا صراحتا او را به عنوان جانشین بلافصل خود معرفی کرده است علی علیه السلام است و با وجود او هیچ کس صلاحیت خلافت و جانشینی از پیامبر گرامی را ندارد.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
🌹✨ لطف امام هادی و نور ولایتش
💞 ما را اسیر کرده به دام محبتش
💞 بر لطف بی کرانه او بسته ایم دل
🌹✨ امشب که جلوه گر شد خورشید طلعتش
🌺 ولادت امام هادی علیه السلام مبارک باد.
🌐 @partoweshraq
#شعر
1⃣8⃣ #ضرب_المثل «دوباره بسم الله!»
🖋 در مورد افرادی به كار میرود كه هنوز یك كار را تمام نكرده به سراغ كار دیگری میروند.
👳🏾 مردی در بازار شهری حجره داشت و آوازه خساست و تنگ نظری او، ورد زبان مردم شهر بود به طوری كه اگر كسی میخواست مردی را به خساست مثال بزند نام او را میآورد.
👥👤 روزی چند نفر از كسبهی بازار در مورد رفتار عجیب این مرد با هم صحبت میكردند. آنها با یكدیگر شرطی بستند مبنی بر اینكه هركس بتواند یك وعده غذا خود را میهمان این مرد خسیس كند شرط را برنده شده!!
👲🏼یكی از بازاریان یك روز شاگردش را به دكّان مرد خسیس فرستاد و از او دعوت كرد برای مشورت در مورد یك معامله به دكّان او بیاید.
👳🏾 مرد خسیس كه حرف معامله را شنید، خیلی خوشحال شد. سریع كارهایش را كرد و خود را به دكّان دوستش رساند. بعد از سلام و احوالپرسی نشست تا با مرد صحبت كند. ولی چون دكان شلوغ و پر رفت و آمد بود مرد دكاندار گفت:
👨🏻 در این سر و صدا نمیتوانیم خوب حرف بزنیم شب شام به منزل من بیا تا آنجا با خیال راحت بنشینیم و حرف بزنیم.
🌄 غروب كه شد مرد خسیس لباسهایش را پوشید و راهی خانهی مرد بازاری شد. مرد صاحب خانه به گرمی از او استقبال كرد.
🍖🍗 سفرهای رنگین چید تا شام بخورند بعد از شام برایش میوه آورد.
👳🏾 مرد خسیس كه این همه خوشبختی یكجا نصیبش شده بود از خوشحالی در پوست خود نمیگنجید.
👨🏻 بعد از شام مرد صاحب خانه آمد بنشینند و با هم صحبت كنند كه صدای جیغ و فغان از آشپزخانه به گوش رسید. مرد خود را به آشپزخانه رساند سپس بازگشت و رو كرد به مرد خسیس و گفت:
✋🏻 شرمنده! سینی چای از دست زنم افتاده و روی پایش ریخته، پایش سوخته باید سراغ طبیب بروم و او را به خانه بیاورم تا مداوایش كند. اصل صحبت ما میماند برای یك شب دیگر حالا یا خانهی من یا خانهی شما، مرد خسیس كه حرف مرد را در حد تعارفی میدانست گفت:
👳🏾 خانهی ما و شما ندارد، دفعهی بعد تشریف بیاورید خانهی ما، خداحافظی كرد و به خانهاش بازگشت.
👨🏻 مرد خسیس كه رفت، مرد برگشت و به زنش گفت: عالی بود! خیلی خوب بود. باید ببینیم، او كی من را دعوت میكند تا شرط را ببرم.
🌌 چند شبی از شب میهمانی گذشت. مرد خسیس دید خبری از طرف مرد دكاندار نیامد. تصمیم گرفت خودش به دكان او رود و به بهانهی احوالپرسی از همسر بیمارش ببیند، چه وقت میتوانند در مورد معامله صحبت كنند.
👳🏾 رفت سلام و احوالپرسی كرد و نشست از احوال همسر مرد پرسید.
👨🏻 مرد تاجر گفت: رو به بهبودی است ولی فعلاً قادر به حركت نیست.
باید دوباره شبی بنشینیم و با هم صحبت كنیم.
👳🏾 مرد خسیس: تعارف كرد كه باشه اگر خواستی شبی به خانهی من بیا تا با هم صحبت كنیم.
👨🏻 مرد گفت: خدا عمرت بدهد، باشه شام میام تا وقت كافی داشته باشیم و با هم صحبت كنیم.
👳🏾 مرد خسیس كه پشیمان شده بود گفت: نه! تو شام بیایی همسرت در خانه تنها میماند؟
👨🏻 مرد پاسخ داد: او تنها نیست! خواهرش به خانهی ما آمده تا مواظبش باشد!!
👳🏾 مرد خسیس كه دستی دستی خودش را در چاه انداخته بود، فردا با نارضایتی برنج و گوشت و میوه خرید و به خانه برد و از همسرش خواست به اندازهی غذای دو نفر شام بپزد.
🍲🍪 زن مرد خسیس كه خیلی دست و دلباز بود و از دست خسیس بازیهای شوهرش خسته شده بود، چندین نوع غذا درست كرد تا سفرهای رنگارنگ برای میهمانشان پهن كند.
🌄 مرد مغازهدار غروب كه شد دكانش را بست به خانه رفت و به همسرش گفت:
👨🏻 به همه گفتم من امشب شرط را میبرم من یك وعده غذا خانهی مرد خسیس میخورم. لباسهایش را پوشید و به خانهی او رفت.
👳🏾 مرد خسیس با دلخوری و به امید بستن یك معامله پرسود از میهمانش پذیرایی كرد و سفرهی رنگارنگی چید آن دو با هم سر سفره نشستند بسم الله گفتند و شروع به خوردن غذا كردند.
👨🏻 مرد مغازهدار كه آن همه غذای رنگارنگ را دیده بود اشتهایش باز شده بود و تند و تند میخورد. از طرف دیگر مرد خسیس حرص میخورد.
💬 با خود فكر كرد كه اگر من دست از غذا خوردن بكشم او خجالت میكشد و عقب میرود.
👳🏾 مرد خسیس الحمدلله گفت و كنار سفره نشست ولی میهمان خوشحالش فقط غذا میخورد.
⏳كمی كه گذشت مرد خسیس دید اگر باقیماندهی غذای در سفره را نخورد همین هم از دستش رفته به ناچار دوباره بسم الله گفت و شروع به خوردن كرد!!
👨🏻 مرد مغازهدار رو كرد به دوستش و گفت: پرخوری اصلاً كار خوبی نیست؟ آدمی كه از اینقدر غذا نمیگذرد نمیتواند شریك خوبی در سود و زیان یك معامله باشد. تو كه الحمدلله گفته بودی چرا دوباره بسم الله...؟
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ببینید
🔺صحبتهای حاج آقا « #بی_آزار_تهرانی» در بستر خشکیدهی هامون:
⚠ آقایان خواهشاً کمی شرف داشته باشید...
🌐 @partoweshraq
🗓 رمزگشانی #امام_هادی (علیه السلام) از راز روزهای هفته
⚜ شیخ صدوق (ره) با سند خود از «صقر بن ابی دلف کرخی» نقل می کند که گفت:
🏰 متوکل، چون آقای ما امام هادی علیه السلام را برد، آمدم که از خبرش جویا شوم، رازقی که دربان متوکل بود مرا دید، دستور داد تا نزدش بروم، نزد او رفتم، گفت:
👨🏻صقر! چکار داری؟
👳🏻 گفتم: جناب استاد! خیر است.
👨🏻👳🏻 گفت: بنشین، [نشستم،] و فکر این سؤال او، و سؤالهای آینده اش مرا آشفته کرد، با خود گفتم:
💭 اشتباه کردم که آمدم.
👈🏻 اشاره کرد و مردم را از خود دور کرد، پس به من گفت:
👨🏻 چکار داری؟ و برای چه آمده ای؟
👳🏻 گفتم: برای کار خیری!
👨🏻 گفت: شاید می خواهی از مولایت خبر بگیری؟
👳🏻 گفتم: کدام مولا؟ مولای من امیر است.
👨🏻 گفت: آرام باش، مولای تو حق است، من نیز مذهب تو را دارم!!
👳🏻 گفتم: الحمدلله!
👨🏻 گفت: آیا می خواهی او را ببینی؟
👳🏻 گفتم آری!
👨🏻 گفت: بنشین تا رئیس پیکها از نزدش بیرون آید.
🔗 اهل بیت علیهم السلام گاه در شرایط سختی مثل زندان و حبس و تبعید و حصر و جنگ می زیسته اند.
🗡 در آن شرایط شیعیان نیز از جانب حکومتهای وقت تحت فشارهای شدید قرار داشته اند و گاه امکان ملاقات با امام عصر خویش را پیدا نمی کردند و یا اینکه در راه رسیدن به محل امام مجبور به حفظ مراقبتهای بسیار می شدند تا جانشان در امان بماند!
👳🏻 نشستم، چون بیرون آمد، رازقی به غلامش گفت:
👨🏻 دست صقر را بگیر، و به حجره ای که علوی در آن زندانی است ببر، و آن ها را تنها بگذار، او مرا به آن حجره درآورد، به اتاقی اشاره کرد، و من داخل شدم، و دیدم که امام هادی علیه السلام روی حصیری نشسته، و قبری در برابرش کنده اند، سلام کردم، پاسخم را داد، و دستور داد بنشینم.
🌹سپس فرمود: صقر! برای چه آمده ای؟
👳🏻 عرض کردم: سرورم! آمده ام تا از احوالتان آگاه شوم.
👁 سپس به قبر نگاه کردم و گریستم. به من نگاه کرد و فرمود:
🌹 صقر! نگران نباش، فعلا نمی توانند به ما بدی برسانند.
✋🏻 عرض کردم: الحمدلله!
👳🏻 سپس گفتم: سرورم! حدیثی از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نقل شده که معنی آن را نمی دانم.
🌹 فرمود: کدام حدیث؟
👳🏻 عرض کردم: حدیث «با روزها دشمنی نکنید که با شما دشمنی می کنند» معنای آن چیست؟
🌹فرمود: «آری، تا آسمانها و زمین به پاست، روزها ما هستیم، شنبه، نام [و کنایه از] پیامبر خدا - صلی الله علیه و آله - است، یکشنبه، کنایه از امیرمؤمنان - علیه السلام - است، دوشنبه، حسن و حسین - علیهماالسلام - است، سه شنبه، علی بن الحسین، محمد بن علی و جعفر بن محمد - علیهم السلام - است، چهارشنبه، موسی بن جعفر، علی بن موسی، محمد بن علی - علیهم السلام - و من است، پنجشنبه، فرزندم حسن بن علی -علیهماالسلام- است، و جمعه، فرزند فرزندم [حجة بن الحسن - علیهما السلام -] است، که گروه حقخواه بنی آدم، نزد او گرد آیند، و او زمین را پر از داد و عدل کند، همچنانکه پر از ظلم و جور شده است.
🗓 این است معنای روزها، پس در دنیا با ایشان دشمنی نکنید، که در آخرت با شما دشمنی می کنند.»
🌹سپس فرمود: «[صقر!] خداحافظی کن و برو که من بر تو ایمن نیستم» (١)
📚 پی نوشت ها:
١- لَمَّا حَمَلَ الْمتَوَكِّل سَیِّدَنَا أَبَا الْحَسَنِ الْعَسْكَرِیَّ ... لَاتعَادوا الْأَیَّامَ فَتعَادِیَكم (خصال، ج ٢، ص ٣٩۶ و معانی الاخبار، ص ١٢٢) به نقل از کتاب فرهنگ جامع سخنان امام هادی علیه السلام ترجمه علی مؤیدی.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
ولادت امام هادی (ع).mp3
2.66M
🎧 #بشنوید | #سرود دلنشین استودیویی
🎼 در جهان خوش پا نهادی، مولا امام هادی...
🎙با صدای #حامد_جلیلی
🌹میلاد #امام_هادی (ع)
🌐 @partoweshraq
154-استاد انصاریان.mp3
5.34M
🕥💠📢💠 #منـبر؛ رسـانـہ شیعـہ
🎧 #بشنوید | #موعظه
🌹ویژگیهای اهل بیت از منظر #امام_هادی (علیه السلام)
🎙حجت الاسلام #استاد_انصاریان
🌐 @partoweshraq
#نکات_ناب_استاد_انصاریان
4_5767194592290014356.mp3
11.86M
🕥💠📢💠 #منـبر؛ رسـانـہ شیعـہ
🎧 #بشنوید | #موعظه
🌺 صفات و فضیلت های بسیار والای مولا علی(ع)
🌹✨هر چه خوبان همه دارند، علی یکجا دارد...
🎙حجت الاسلام #دانشمند
💠🌴💠 #غـدیـرنـامـہ
🌐 @partoweshraq
🕑 💠🌹💠 #بـہـجٺ_خـــوبـان
🌸 ولادت با سعادت حضرت امام هادی (علیهالسلام) مبارک باد.
⚜ #آیت_الله_بهجت (ره):
🎙اگر مسألۀ امام شناسی بالا رود، خداشناسی هم بالا میرود، زیرا چه آیتی بالاتر از امام علیهالسلام؟!
🔅امام آیینهای است که حقیقت تمام عالم را نشان میدهد.
📚 در محضر بهجت، ج ١، ص ۴١.
🌐 @partoweshraq
🚨 جعبه سیاه وزیر صنعت درحین فرار دستگیر شد!
سخنگوی قوهی قضائیه:
میثم رضایی با حکم قضایی بازداشت است و حسب گزارش وزارت اطلاعات قصد خروج از کشور داشته است.
😐 میثم رضایی رئیس انجمن صنفی کارفرمایی واردکنندگان خودرو است که رسانهها از آن به عنوان جعبه سیاه واردات غیرقانونی معروف به دست راست شریعتمداری یاد میکنند.
🌐 @partoweshraq
🕠 📚 #داستان_دنباله_دار
#جان_شیعه_اهل_سنت؛
💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان
✒ نویسنده: فاطمه ولینژاد
🔗 قسمت دویست و ششم
🏻میدانستم که به خاطر من نمازش را نخوانده تا زودتر بساط شام را مهیا کند که از همانجا با ناله ضعیفم صدایش کردم:
- مجید جان! بیا نمازت رو بخون.
و او از آشپزخانه پاسخ تعارفم را با مهربانی داد:
- تو باید زودتر غذا بخوری! من بعد شام نمازم رو میخونم...
🍽 و به نیم ساعت نکشید که سفره شام را همانجا کنار سجاده روی زمین پهن کرد.
🏻🏻 با هر دو دست زیر سر و کمرم را گرفت و کمکم کرد تا بلند شوم و به پایه مخملی کاناپه تکیه بدهم.
🌯 خودش با دنیایی محبت برایم لقمه گرفت و همین که لقمه را نزدیک دهانم آورد، حالم طوری به هم خورد که بدن سنگینم را از جا کَندم و خودم را به دستشویی رساندم!
از بوی غذا، دلم زیر و رو شده بود و چیزی در معدهام نبود تا بالا بیاید که فقط عُق میزدم.
🚪مجید با حالتی مضطرب در پاشنه درِ دستشویی ایستاده و دیگر کاری از دستش برایم بر نمیآمد که فقط با غصه نگاهم میکرد.
🏻دستم را به لبه سرامیکی دستشویی گرفته بودم و از شدت حالت تهوع ناله میزدم که نگاهم در آیینه به صورتم افتاد...
رنگم از سفیدی به مُرده میزد و هاله سیاهی که پای چشمم افتاده بود، اوج ناخوشیام را نشان میداد.
🏻 مجید دست دراز کرد تا دستم را بگیرد و کمکم کند از دستشویی خارج شوم که دیدم از اندوه حال خرابم، چشمانش از اشک پُر شده و باز میخواست با کلمات شیرین و لبریز محبتش، دلم را به حمایتش خوش کند و من نه فقط از حالت تهوع و کمر درد که از بلایی که به سرم آمده بود، دوباره به تب و تاب افتاده و شکیباییام را از دست داده بودم.
🛋 به پهلو روی کاناپه دراز کشیده بودم و باز از اعماق جگر سوختهام ضجه میزدم که دیشب در خانه و کنار خانواده خودم بودم و امشب در خانه یک غریبه به پناه آمده و جز همسرم کسی برایم نمانده بود و چه ساده همه عزیزانم را در یک شب از دست داده بودم.
🍽 سفره غذا دست نخورده مانده بود و مجید به غمخواری غمهای بیکرانم، کنار کاناپه نشسته و پا به پای مویههای غریبانهام، بیصدا گریه میکرد که سرِ درد دلم باز شد:
🏻مجید! دلم خیلی میسوزه! مگه من چه گناهی کردم که باید این همه عذاب بکشم؟ مجید دلم برای مامانم خیلی تنگ شده! وقتی مامانم زنده بود، همیشه حمایتم میکرد، نمیذاشت بابا اذیتم کنه. هر وقت بابا میخواست دعوام کنه، مامان وساطت میکرد. ولی امروز دیگه مامانم نبود که ازم دفاع کنه، امروز خیلی تنها بودم. اگه مامان زنده بود، بابا انقدر اذیتم نمیکرد. مجید بابا امروز منو کشت...
🏻 با یک دستش، انگشتان سردم را گرفته بود تا کمتر از گریه بلرزد و با دست دیگرش، قطرات اشکم را از روی صورتم پاک میکرد. میدیدم که او هم میخواهد از دردهای مانده بر دلش، با صدای بلند گریه کند و باز با سکوت صبورانهاش، برای شکوائیههای من آغوش باز کرده بود تا هر چه میخواهم بگویم و من چطور میتوانستم از این مجال عاشقانه بگذرم که هر چه بر سینهام سنگینی میکرد، پیش محرم زندگیام زار میزدم:
🏻مجید! بخدا من نمیخواستم ازت جدا شم، ولی بابا مجبورم کرد که برم تقاضا بدم. به خدا تا اون تقاضای طلاق رو نوشتم، هزار بار مُردم و زنده شدم. فقط میخواستم بابا دست از سرم برداره. امید داشتم تو قبول کنی سُنی شی و همه چی تموم شه، ولی نشد. دیشب وقتی بابا احضاریه دادگاه رو اُورد، داغون شدم. نمیدونستم دیگه باید چی کار کنم، نمیتونستم باهات حرف بزنم، ازت خجالت میکشیدم! برا همین تلفن رو جواب نمیدادم. امروز به سرم زد که تهدیدت کنم، گفتم شاید اگه تهدید کنم که ازت جدا میشم، قبول کنی...
👌و حالا نوبت او بود که به یاد لحظات بعد از ظهر امروز، بیتاب شود.
👁 سفیدی چشمانش از بارش بیقرار اشکهایش به رنگ خون در آمده و با صدایی که زیر ضرب سر انگشت غصه به لرزه افتاده بود، شروع کرد:
🏻الهه! وقتی گفتی ازم طلاق میگیری، بخدا مرگ رو جلوی چشمام دیدم! نفهمیدم چجوری از پالایشگاه زدم بیرون! باورم نمیشد تو بهم این حرف رو بزنی! نمیدونستم باید چی کار کنم، فقط میخواستم زودتر خودم رو بهت برسونم، میخواستم به پات بیفتم...
👌و نگفت که با اینهمه آشفته حالی، تسلیم مذهب اهل تسنن شده بود یا نه و من هم چیزی نپرسیدم که با مصیبتی که امروز به سرم آمده بود، تنها حفظ کرامت زنانه و زندگی دخترم برایم ارزش پیدا کرده بود و او همچنان با نفسهای خیسش نجوا میکرد:
📱وقتی گوشی رو خاموش کردی دیوونه شدم! فکر کردم دیگه حتی نمیخوای صِدام رو بشنوی! باورم نمیشد انقدر ازم متنفر شده باشی! نمیدونی اون یه ساعتی که گوشیات خاموش بود و جوابمو نمیدادی، چی کشیدم! ولی وقتی خودت بهم زنگ زدی و گفتی بیام دنبالت، بیشتر ترسیدم! نمیدونستم چه بلایی سرت اومده که اینجوری بُریدی...
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 بر
🌹✨ با زمزمۂ سرود یارب رفتند
❣چون تیرشهاب در دل شب رفتند
❣ تا زنده شود رسالت خون حسین
🌹✨ با نام شکوهمند زینب رفتند
🌷 #شهید_مدافع_حرم_محمد_رضا_دهقان
🌐 @partoweshraq
#شعر
#سـیـره_شـہـداء