پرتو اشراق
⛪️ میهمان دیر راهب
🐪🐫🐪 مأموران ابن زياد، به همراه سر #امام_حسين عليهالسلام در منزلى به نام «قنسرين» (۱) فرود آمدند، مرد راهبى از صومعه خود بيرون آمد و مشاهده كرد كه از آن سر مقدس نورى به سوى آسمان ساطع است!
🧔🏽♂ راهب به نزد حاملان سر آمد و ده هزار درهم به آنان داد و آن سر مقدس را گرفت و به صومعه برد، پس صدائى شنيد كه هاتفى مى گفت:
✨«خوشا به حال تو! و خوشا به حال آنكه حرمت اين سر را شناخت!»
🤲🏽 راهب سر را برداشت و گفت: يا رب! بحق عيسى، اين سر مقدس را اجازه فرما كه با من سخن بگويد...
🌷 در اين هنگام آن سر مقدس به سخن آمده فرمود: اى راهب! چه مى خواهى؟!
🧔🏽♂ راهب گفت: تو كيستى؟!
🌷 آن سر مقدس فرمود:
▪️«انا ابن محمد المصطفى و انا ابن على المرتضى و انا ابن فاطمة الزهراء، انا المقتول بكربلا، انا المظلوم، انا العطشان!» و بعد از اين جملات سكوت كرد.
🧔🏽♂ آن راهب صورت بر صورت آن حضرت نهاد و گفت: صورت از صورتت بر نمى دارم تا اينكه بگويى كه شفيع من خواهى بود در روز قيامت.
🌷 باز آن سر مقدس به سخن در آمد و گفت: «به دين جدَم محمد باز گرد».
🧔🏽♂✋🏽 پس راهب گفت: «اشهد ان لا اله الا الله و اشهد انَ محمَد رسول الله» پس آن حضرت شفاعت او را قبول كرد.
🌄 چون آن گروه صبح كردند، آن سر مقدس را از راهب گرفته و حركت كردند، و هنگامى كه به ميان وادى رسيدند ديدند كه آن ده هزار درهم به سنگ مبدل شده است. (۲)
📚 بحارالأنوار، ۴۵/۳۰۳.
📔 در صواعق المحرمة، صفحه ۲۳۱ اين جريان را به اين شكل نقل كرده است:
⛪️ راهب در دير خود، آن سر مقدس را ديد كه نورى از آن ساطع است پس به نزد آن لشكر و نگاهبانان آمده و گفت:
🧔🏽♂ از كجا آمده ايد؟
👥 گفتند: از عراق، با حسين جنگ كرده ايم!
🧔🏽♂ راهب گفت: با پسر دختر پيغمبر و فرزند پسر عم رسول و پيغمبر خودتان؟!!
👥 گفتند: آرى!
👈🏽 گفت: واى بر شما! اگر عسيى بن مريم را فرزندى بود ما او را بر چشمان خود مى نشانديم!
✋🏽از شما تقاضايى دارم!
👥👤 گفتند: چيست؟
☝️🏽گفت: به امير خود بگوئيد، ده هزار درهم نزد من است كه از پدرانم به ارث برده ام آن را از من بگيرد و اين سر مقدس را تا هنگام رفتن از اين جا در اختيار من بگذارید.
💰 و آنان جريان را به امير خود گفتند و او موافقت نمود و درهم ها را گرفت و سر مقدس را به او سپرد.
💧راهب آن سر مقدس را به مشك و كافور، معطر كرد و در پارچه اى قرار داد و در دامن خود نهاد و زار زار گريست تا هنگام رفتن آن راهب به سر مقدس گفت:
🧔🏽♂✋🏽 فرداى قيامت مرا نزد جدت شفاعت كن و من به يگانگى خدا و رسالت محمد شهادت داده و مسلمان شدم.
👈🏽 آنگاه به آن لشكر گفت: من مى خواهم با امير شما صحبت كنم!
🧔🏽♂☝️🏽پس نزديك او آمد و گفت: تو را به خدا و بحق محمد سوگند مى دهم آنچه با اين سر مقدس تا كنون كرده ايد، ديگر مكنيد! و اين سر مقدس را از صندوق بيرون نياوريد!
👤 امير گفت: چنين خواهيم كرد!
⛰ پس سر را به آنها تسليم كرد و خود از دير به زير آمد و به يكى از كوهستانها براى عبادت رفت ولى آنان با آن سر مقدس همانند گذشته عمل كردند!
💰 و چون به دمشق نزديك شدند ديدند كه آن درهم ها تبديل به خزف شده است! و هر يك جانب آن نوشته شده:
▪️«وَلَا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غَافِلًا عَمَّا يَعْمَلُ الظَّالِمُونَ» (۲)، و بر جانب ديگر آيه «وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ» نفش گرديده است.
📚 پی نوشت ها:
۱. قنسرين شهرى است در شام بين حلب و حمص واقع شده است، و كوهى در آنجا وجود دارد كه مىگويند قبر حضرت صالح پيامبر در آنجاست و در آن آثار پاى شتر ديده مىشود. معجم البلدان ۴/۴۰۳.
۲. آیه ۴۲، سوره ابراهیم.
۳. سوره شعراء، آیه ۲۲۷.
📗 قصّه كربلا، على نظرى منفرد
📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق
🔰 به ما بپیوندید...
🆔 eitaa.com/partoweshraq
🆔 splus.ir/partoweshraq
#روایت
#کربلا
#عاشورا
#کرامات
#دیر_راهب
#داستان_کوتاه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ #حسین_جانم
⛺️ از آخرِ کارِ وهب و حُر و زهیر
✋🏽 از ذکرِ شَهادتینِ نصرانیِ دِیْر
✋🏽 پیداست که دست همه را میگیری
⛺️ در خیمهی تو، عاقبتم هست به خیر
🖊 محمود مربوبی
▪️بسوزد آن همه مسجد بمیرد آن اسلام
▪️که آفتاب درآورد از کلیسا سر...
⛪️ #دیر_راهب
📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق
🔰 به ما بپیوندید...
🆔 eitaa.com/partoweshraq
🆔 splus.ir/partoweshraq
#شعر_حسینی