eitaa logo
پرتو اشراق
785 دنبال‌کننده
26هزار عکس
14.4هزار ویدیو
59 فایل
🔮 کانال جامع با مطالب متنوع 🏮شاید جواب سئوال شما اینجا باشد! 📮ارتباط با مدیر: @omidsafaei 📲 کپی برداری مطالب جهت نشر معارف اهل بیت(ع) موجب خوشحالی است! 🔰 کانال سروش پلاس: 🆔 sapp.ir/partoweshraq
مشاهده در ایتا
دانلود
🌟 کراماتی از حضرت ‌ (علیه السلام) - {١} ⚜ حجت‌ الاسلام والمسلمین در یادداشتی ذكر كرده‌اند: ✍🏻 «از مرحوم ، واعظ پرسوز و با اخلاص شنیدم و زمانی در كاشان بر سر منبر نقل كردم. 👥 بعضی از پیرمردان مستمع نیز گفتند ما هم از مرحوم تربتی شنیدیم می‌گفت: 🏫 در كاشان خیابان جدیدی احداث كرده بودند و كف خیابان آماده نشده بود، دبستانی در آن منطقه تعطیل شد و بچه‌ها از آن خیابان عبور می‌كردند، ناگهان نقطه‌ای فرو ریخت و یكی از بچه‌ها زیر خاك پنهان شد!! 👥 بچه‌های دیگر درب منزل آن بچه رفتند و به مادرش خبر دادند، مادرش چشمش به پرچم هیئت ابوالفضل كه درب منزل نصب شده بود انداخت و با دل سوخته‌ای گفت: 🏴 ای ابوالفضل من بچه‌ام را از تو می خواهم... 🚩 در شهر كاشان هیئت ابوالفضل (علیه‌السلام) زیاد است و قرار بود آن شب هیئت به منزل آنها بیاید. ⛏ بزرگترها وسائل لازم را آماده كردند و به كند و كاو و جستجو پرداختند، این كار مدت زیادی طول كشید. 🕳 بطوریكه احتمال آنكه بچه در چاهی افتاده باشد یا زیر آوار جان داده باشد زیاد بود، ‌اما پس از مدتی كند و كاو و خاكبرداری، دیدند بچه زیر زمین در حفره ای (مانند زیر پله‌ای) سالم نشسته است! 👥 بیرونش آوردند، از او سئوال كردند چه شد؟ 👦🏻 گفت: وقتی در زمین فرو رفتم، ‌نفس كشیدن برایم مشكل شد، چون خاك و غبار در حلقم رفته بود، فضا تاریك بود، وحشت مرا گرفت داشتم می‌مردم، ناگهان آقای نورانی با لباسی كه روی دوشش انداخته بود و خانمی در نظرم ظاهر شدند. 🌹 به من فرمودند: پسرم نترس، ما نزد تو هستیم تا پدر و مادرت تو را بیرون بیاورند و سئوال كردند چیزی نمی‌خواهم؟! 👦🏻 گفتم: بسیار تشنه‌ام، آن آقا از خانم خواستند كه تشنگیم را برطرف كنند، ایشان به من آب دادند، تشنگیم برطرف شد، نفسم آزاد شد با خود فكر كردم چرا آقا خودش به من آب نداد؟! 👌🏻از فرمایش آقا كه به خانم گفتند بچه را آب دهید معلوم می‌شود كه آن بزرگوار حضرت ابوالفضل (علیه‌السلام) بودند و چون دست نداشتند نمی‌توانستند خود آن بزرگوار بچه را سیراب كنند! ▪▪▪ ⚜ حجت الاسلام آقای ... و امام جماعت محترم تكیه یزدیها در بازار قم از حاج آقا قمی نقل می‌كند: 🌌 یك شب سرد برفی، در فصل زمستان از شهر كرد اصفهان به طرف قم حركت می‌كردیم، حدود ۲ ساعت بعد از نصف شب در ماشین پیكان‌ بار، با یك خانواده و اثاث بارشان مابین بروجرد و قم حركت می‌كردیم، هوا یخبندان بود، برف زیادی در جاده و اطراف بر زمین نشسته بود، جاده خطرناك بود، كنترل ماشین از دستم خارج شد، اتومبیل در جای خیلی بدی فرو رفت، مرد آن خانواده از ماشین پایین آمد و چند لحظه بعد سوار شد با تب و لرز، حیران و بهت زده، می‌گفت: ⁉ دیدی چه بلائی به سر ما آمد؟! 🛣 در آن وقت در آن جاده ماشین كم رفت و آمد می‌كرد، دست توسل به دامان حضرت ابوالفضل (علیه‌السلام) زدم، عرض كردم: ✋🏻آقا جان یهودی ها در خانه‌ات می‌آیند توسل پیدا می‌كنند ناامیدشان نمی‌كنی، من كه نوكر شما هستم؟ 🌹طولی نكشید دیدم آقائی با كلاهخود و زره چكمه روی برفها ایستاده است فرمود: 🔅ماشین را بگذار دنده عقب!! 🚘 وقتی دستور را اجرا كردم ماشین مقداری عقب آمد دیدم ماشین روی جاده ایستاده به من فرمود: 🔅حركت كن، حركت كردم هر چه نگاه كردم دیگران آقا را ندیدم! 📚 منابع: ۱- ربانی خلخالی، علی، چهرة درخشان قمر بنی‌هاشم ابوالفضل العباس (علیه‌السلام)؛ چ ۵، ج ۱، قم: مكتب الحسین (ع)، ۱۳۷۶. ۲- شریف قرشی، شیخ باقر؛ زندگانی حضرت ابوالفضل العباس (علیه‌السلام)؛‌ مترجم سید حسن اسلامی؛ چ ۲، قم: دفتر انتشارات اسلامی، ۱۳۷۲. ۳- قمی، شیخ عباس: منتهی الاآمال، تهران، مؤسسه مطبوعاتی حسینی، [بی‌تا]. ۵- موحدی ابطحی موسوی اصفهانی، میز سید علی؛‌ حضرت ابوالفضل (ع) مظهر كمالات و كرامات، ج ۲، قم، ناشر مؤلف، ۱۳۷۶. 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
🌟 کراماتی از حضرت ‌ (علیه السلام) ⚜ حجت‌الاسلام والمسلمین حاج در یادداشتی ذكر كرده‌اند: ✍ «از مرحوم حاج ، واعظ پرسوز و با اخلاص شنیدم و زمانی در كاشان بر سر منبر نقل كردم. 👥 بعضی از پیرمردان مستمع نیز گفتند ما هم از مرحوم تربتی شنیدیم می‌گفت: 🎙در كاشان خیابان جدیدی احداث كرده بودند و كف خیابان آماده نشده بود، دبستانی در آن منطقه تعطیل شد و بچه‌ها از آن خیابان عبور می‌كردند، ناگهان نقطه‌ای فرو ریخت و یكی از بچه‌ها زیر خاك پنهان شد!! 👥 بچه‌های دیگر درب منزل آن بچه رفتند و به مادرش خبر دادند، مادرش چشمش به پرچم هیئت ابوالفضل كه درب منزل نصب شده بود انداخت و با دل سوخته‌ای گفت: 🏴 ای ابوالفضل من بچه‌ام را از تو می خواهم]... 🎪 در شهر كاشان هیئت ابوالفضل (علیه‌السلام) زیاد است و قرار بود آن شب هیئت به منزل آنها بیاید [ بزرگترها وسائل لازم را آماده كردند و به كند و كاو و جستجو پرداختند، این كار مدت زیادی طول كشید. 🕳 بطوریكه احتمال آنكه بچه در چاهی افتاده باشد یا زیر آوار جان داده باشد زیاد بود، ‌اما پس از مدتی كند و كاو و خاكبرداری، دیدند بچه زیر زمین در حفره ای (مانند زیر پله‌ای) سالم نشسته است! 👥 بیرونش آوردند، از او سئوال كردند چه شد؟ 👦🏻 گفت: وقتی در زمین فرو رفتم، ‌نفس كشیدن برایم مشكل شد، چون خاك و غبار در حلقم رفته بود، فضا تاریك بود، وحشت مرا گرفت داشتم می‌مردم، ناگهان آقای نورانی با لباسی كه روی دوشش انداخته بود و خانمی در نظرم ظاهر شدند. 🌹به من فرمودند: پسرم نترس، ما نزد تو هستیم تا پدر و مادرت تو را بیرون بیاورند و سئوال كردند چیزی نمی‌خواهم؟! 👦🏻 گفتم: بسیار تشنه‌ام، آن آقا از خانم خواستند كه تشنگیم را برطرف كنند، ایشان به من آب دادند، تشنگیم برطرف شد، نفسم آزاد شد با خود فكر كردم چرا آقا خودش به من آب نداد؟!» 👌از فرمایش آقا كه به خانم گفتند بچه را آب دهید معلوم می‌شود كه آن بزرگوار حضرت ابوالفضل (علیه‌السلام) بودند و چون دست نداشتند نمی‌ توانستند خود آن بزرگوار بچه را سیراب كنند! ⚜🌹⚜🌹⚜ ⚜ حجت الاسلام آقای ... و امام جماعت محترم تكیه یزدیها در بازار قم از حاج آقا نقل می‌كند: 🌌 یك شب سرد برفی، در فصل زمستان از شهر كرد اصفهان به طرف قم حركت می‌كردیم، حدود ۲ ساعت بعد از نصف شب در ماشین پیكان‌ بار، با یك خانواده و اثاث بارشان مابین بروجرد و قم حركت می‌كردیم، هوا یخبندان بود، برف زیادی در جاده و اطراف بر زمین نشسته بود، جاده خطرناك بود، كنترل ماشین از دستم خارج شد، اتومبیل در جای خیلی بدی فرو رفت، مرد آن خانواده از ماشین پایین آمد و چند لحظه بعد سوار شد با تب و لرز، حیران و بهت زده، می‌گفت: ⁉ دیدی چه بلائی به سرما آمد؟! 🛣 در آن وقت در آن جاده ماشین كم رفت و آمد می‌كرد، دست توسل به دامان حضرت ابوالفضل (علیه‌السلام) زدم، عرض كردم: ✋آقاجان یهودی ها در خانه‌ات می‌آیند توسل پیدا می‌كنند ناامیدشان نمی‌كنی، من كه نوكر شما هستم؟ 🌹طولی نكشید دیدم آقائی با كلاهخود و زره چكمه روی برفها ایستاده است فرمود: 🔅ماشین را بگذار دنده عقب!! 🚘 وقتی دستور را اجرا كردم ماشین مقداری عقب آمد دیدم ماشین روی جاده ایستاده به من فرمود: حركت كن، حركت كردم هر چه نگاه كردم دیگران آقا را ندیدم!» 📚 منابع: ۱- ربانی خلخالی، علی، چهرة درخشان قمر بنی‌هاشم ابوالفضل العباس (علیه‌السلام)؛ چ ۵، ج ۱، قم: مكتب الحسین (ع)، ۱۳۷۶. ۲- شریف قرشی، شیخ باقر؛ زندگانی حضرت ابوالفضل العباس (علیه‌السلام)؛‌ مترجم سید حسن اسلامی؛ چ ۲، قم: دفتر انتشارات اسلامی، ۱۳۷۲. ۳- قمی، شیخ عباس: منتهی الاآمال، تهران، مؤسسه مطبوعاتی حسینی، [بی‌تا]. ۵- موحدی ابطحی موسوی اصفهانی، میز سید علی؛‌ حضرت ابوالفضل (ع) مظهر كمالات و كرامات، ج ۲، قم، ناشر مؤلف، ۱۳۷۶. 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7