⛳ #کمال
🌃 در نيويورک، در ضيافت شامى كه به منظور جمعآورى كمک مالى براى مدرسهاى مربوط به بچههاى داراى ناتوانى ذهنى بود، پدر يكى از بچهها نطقى كرد كه هرگز براى شنوندگان آن فراموش نمىشود...!!
🤵🏻 او با گريه گفت:
🎙️ كمال، در بچه من «شايا» كجاست؟
🔅هر چيزى كه خداوند مىآفريند كامل است، اما بچهِ من نمىتواند چيزهايى را بفهمد كه بقيه بچهها مىتوانند.
🔅بچهِ من نمىتواند چهرهها و چيزهايى را كه ديده، مثل بقيه بچهها به ياد بياورد. كمال خدا در مورد شايا كجاست؟
👥 افرادى كه در جمع بودند،
با شنيدن اين جملات،
شوكه و اندوهگين شدند...
🤵🏻 پدر شايا ادامه داد:
✋🏻 به اعتقاد من، هنگامى كه خدا بچهاى شبيه شايا را به دنيا مىآورد، كمال آن بچه را در روشى مىگذارد كه ديگران با او رفتار مىكنند.
🔰و سپس داستان زير را درباره شايا تعريف كرد:
🏏 يک روز كه شايا و من در پارک قدم مىزديم، تعدادى بچه را ديديم كه بيسبال بازى مىكردند.
👦🏻 شايا پرسيد:
بابا، به نظرت اونا منو بازى مىدن...؟
🤵🏻 من مىدانستم كه پسرم بازى بلد نيست
و احتمالا بچهها او را توى تيمشان نمىخواهند؛
اما فهميدم كه اگر پسرم براى بازى پذيرفته شود، حس يكى بودن با آن بچهها مىكند. پس به يكى از بچهها نزديك شدم و پرسيدم كه آيا شايا مىتواند بازى كند؟!
🧒🏻 آن بچه به همتيمىهايش نگاه كرد تا نظر آنها را بخواهد، ولى جوابى نگرفت و خودش گفت:
ما ۶ امتياز عقب هستيم و بازى در راند ۹ است.
فكر مىكنم اون بتونه در تيم ما باشه...
🏏 در نهايت تعجب، چوب بيسبال را به شايا دادند!
👥 همه مىدانستند كه اين غير ممكن است؛ زيرا شايا حتى بلد نيست كه چطور چوب را بگيرد!
👦🏻 اما همين كه شايا براى زدن ضربه رفت، توپگير چند قدمى نزديک شد تا توپ را خيلى آرام بندازد كه شايا حداقل بتواند ضربه آرامى به آن بزند...
🥎 اوّلين توپى كه پرتاب شد،
شايا ناشيانه زد و از دست داد!
🧒🏻👦🏻 يكى از همتيمىهاى شايا نزديک شد و دوتايى چوب را گرفتند و روبهروى پرتابكن ايستادند.
🥎 توپگير دوباره چند قدمى جلو آمد و آرام توپ را انداخت.
👦🏻🧒🏻 شايا و همتيميش، ضربه آرامى زدند و توپ نزديك توپگير افتاد؛
🥎 توپگير، توپ را برداشت و مىتوانست به اوّلين نفر تيمش بدهد و شايا بايد بيرون مىرفت و بازى تمام مىشد ...
👥 اما به جاى اين كار، او توپ را جايى دور از نفر اوّل تيمش انداخت و همه داد زدند:
👈 شايا، برو به خط اوّل، برو به خط اوّل!!!
👦🏻 تا به حال شايا به خط اوّل ندويده بود! شايا هيجانزده و با شوق، خط عرضى را با شتاب دويد.
⛳ وقتى كه شايا به خط اوّل رسيد،
بازيكنى كه آنجا بود مىتوانست توپ را جايى پرتاب كند كه امتياز بگيرد و شايا از زمين بيرون برود، ولى فهميد كه چرا توپگير، توپ را آنجا انداخته است.
🥎 توپ را بلند، آنطرف خط سوم پرت كرد و همه داد زدند:
👥 بدو به خط ۲، بدو به خط ۲!!!
👦🏻 شايا به سمت خط دوم دويد.
👥👥 در اين هنگام بقيه بچهها در خط خانه هيجانزده و مشتاق، حلقه زده بودند...
⛳ همين كه شايا به خط دوم رسيد،
همه داد زدند:
👈 برو به ۳!!! وقتى به ۳ رسيد،
افراد هر دو تيم دنبالش دويدند و فرياد زدند:
🗣️ شايا، برو به خط خانه...!
شايا به خط خانه دويد و همه ۱۸ بازيكن، شايا را مثل يک قهرمان روى دوششان گرفتند،
مانند اينكه او يک ضربه خيلى عالى زده و كل تيم برنده شده باشد...
🤵🏻 پدر شايا در حالى كه اشک در چشمانش بود، گفت:
👌🏻 «آن ١٨ پسر به كمال رسيدند...»
📗 من، منم؟! | امیر رضا آرمیون
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔 eitaa.com/partoweshraq
▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
#داستان_کوتاه
#پندها