⚔️ #دزدان_قافله!
⚜️ مرحوم #آقا_میرزا_حسن_یزدى (رحمت الله علیه) از مرحوم پدرش نقل کرد:
🐪🐫 یک سالى از یزد با اموال زیادى به همراه کاروان بزرگى به کربلا مشرف شدیم، قریب به نیمه هاى شب به یک سِرى از دزدان و سارقان و طریق القطّاع برخورد کردیم!
💰 من سکّه هاى طلاى زیادى داشتم که فوراً آنها را توى قنداقه کودک که همین میرزا حسن باشد، گذاشتم و او را به مادرش دادم در این هنگام دزدان ریختند و همه را غارت کردند، فریاد استغاثه زوار کربلا بلند شد که دل هر بیننده اى را مى سوزانید و گریانش مى کرد.
✋🏻مردم صدا زدند: #یا_ابوالفضل یا #قمر_بنى_هاشم یا حضرت عباس #یا_باب_الحوائج به فریادمان برس و گریه مى کردند!
🌌 ناگهان در آن موقع شب متوجه شدیم، سوارى با اسب از دامنه کوهى که در نزدیکى ما بود. سرازیر شد، جمال دل ربایش زیر نقاب بود ولى نور صورت انورش از زیر نقاب همه جا را منور و روشن کرده بود، شمشیرش مانند ذوالفقار پدرش امیرالمومنین (علیه السلام) بود!
⚡فریادى مانند صداى رعد و برق، تمام صحرا را پر کرد و به سارقان و دزدان حمله نمود و فرمود:
🔅دست از این قافله بردارید و از اینجا بروید، دور شوید و گرنه همه شما را هلاک و به جهنم مى فرستم.
✨✨همه اهل کاروان و سارقان درخشندگى نور جمال آن ستاره آسمان ولایت را مشاهده کردند و صداى دلرباى آن حضرت را شنیدند.
👣👣 دزدها و سارقان فورا دست از قافله کشیدند و پا به فرار گذاشتند!
🌌 آن حضرت در همان محل که ایستاده بودند غیب شدند.
🌄 تمام اهل قافله وقتى که این معجزه را دیدند همانجا تا صبح به ساحت مقدس قمر بنى هاشم (علیه السلام) توسل و دعا و زیارت و روضه خوانى و گریه و زارى پرداختند.
🐫🐪 بعد که سر اثاثیه خودشان آمدند دیدند همه چیز سر جایش است الاّ آن مقدار چیزى که دزدها برده بودند و کنار انداخته بودند و فرار کرده بودند.
💚 و سیدى در قافله ما بود که سالها گنگ بود وقتى آن گیر و دار و پرتوى از نور خدا و قامت زیباى پسر على (علیه السلام) را دیده بود زبانش باز شد و همه اش #صلوات مى فرستاد.
🌹 الَّلهُمَّ صلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد و عجِّل فَرَجَهُم
📗 كرامات العباسيه (عليه السلام)، معجزات #ابوالفضل_العباس (عليه السلام) بعد از شهادت، علي ميرخلف زاده.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔 eitaa.com/partoweshraq
▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
#کرامات
#حـلقـہ_عشـاق
#داستان_کوتاه
🌺 دم مسیحایی
🌟 معجزه امام کاظم (علیه السلام) در منی
🕋 #امام_کاظم (علیه السلام) در منی (نزدیک مکه) بود، بانویی را دید که گریه می کند، و بچه هایش در کنارش هستند گریه می کنند، به خاطر آنکه گاوی شیرده داشتند و آن گاو مرده بود!
🌺 امام کاظم (علیه السلام) نزد آن بانو رفت و فرمود: ای کنیز خدا، چرا گریه می کنی؟
🧕🏻 بانو گفت: ای بنده خدا، من دارای چند کودک یتیم هستم و تنها در زندگی یک گاو داشتم، که زندگی من و بچه هایم به وسیله آن گاو تامین می شد، اکنون آن گاو مرده است و دست من و بچه هایم از همه چیز کوتاه شده و بیچاره شده ایم!
🌺 امام کاظم (علیه السلام): ای کنیز خدا، می خواهی آن گاو را برای تو زنده کنم؟
🧕🏻به دل بانو افتاد که در پاسخ گفت: آری!
🤲🏻 امام کاظم (علیه السلام) به کنار رفت و دو رکعت نماز خواند و دست به سوی آسمان بلند کرد و لبهایش را تکان داد (که معلوم بود دعا می کند) و سپس برخاست، گاو را صدا زد، و با نوک عصا و یا پنجه پا به آن گاو مرده زد، ناگهان آن گاو برخاست و راست ایستاد!
🧕🏻 وقتی که زن آن منظره را دید، جیغ کشید و فریاد زد، عیسی بن مریم و رب الکعبه، به خدای کعبه سوگند، این مرد عیسی بن مریم (علیه السلام) است!!
👥👥 امام کاظم (علیه السلام) به میان مردم رفت و از آنجا گذشت. (۱)
📚 پی نوشت:
۱. داستان های اصول کافی، ص ۳۰۵.
📗 کرامات المعصومین، سید ابوالحسن حسینی
📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق
🔰 به ما بپیوندید...
🆔 eitaa.com/partoweshraq
🆔 sapp.ir/partoweshraq
#یا_باب_الحوائج
#داستان_کوتاه
#کرامات
#روایت