فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ببینید
🔺 انتقاد تند مجری تلوزیون به اظهارات #دکتر_ولایتی!
😐 ما قرار بود ژاپن اسلامی بشیم، حالا شما واسه مردم نسخه میپیچید که برن لنگ ببندند و نون خشک بخورند؟
🌐 @partoweshraq
🕠 📚 #داستان_دنباله_دار
#جان_شیعه_اهل_سنت؛
💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان
✒ نویسنده: فاطمه ولینژاد
🔗 قسمت دویست و پنجاه و چهارم
🛏 زیر تازیانههای تند و تیز عبدالله، از پا در آمدم که نفسهایم به شماره افتاد و در اوج ناتوانی لب تخت نشستم.
🏻صورت زرد مجید از عرق پوشیده شده و نمیدانستم از شدت درد و هوای گرم و گرفته اتاق اینچنین به تب و تاب افتاده یا از طوفان طعنههای عبدالله، غرق عرق شده که بلاخره لب از لب باز کرد:
☝🏻لیاقت الهه، من نبودم! لیاقت الهه یکی بود که بتونه آرامشش رو فراهم کنه! لیاقت الهه کسی بود که به خاطرش انقدر عذاب نکشه! منم میدونم لیاقت الهه این نیس...
🌋 و آتشفشان خشم عبدالله خاموش نمیشد که باز میان حرف مجید تازید:
👨🏻پس خودتم میدونی با خواهر من چی کار کردی!
🏻سرم به شدت درد گرفته و جگرم برای مجید آتش گرفته بود و میدانستم که عبدالله هم به خاطر من اینطور شعله میکشد که دلم برای او هم میسوخت.
👁 مجید مستقیم به چشمان عبدالله نگاه کرد و با لحنی ساده پاسخ داد:
- آره، میدونم. ولی دیگه کاری از دستم برنمیاد، میتونم سلامتیاش رو بهش برگردونم؟ میتونم زندگیاش رو براش درست کنم؟ میتونم خونوادهاش رو بهش برگردونم؟
👌🏻و دیدم صدایش در بغضی مردانه شکست و زیر لب زمزمه کرد:
🏻میتونم حوریه رو برگردونم؟
🏻و شنیدن نام حوریه برای من بس بود تا صدایم به گریه بلند شود و زبان عبدالله را به تازیانهای دیگر دراز کند:
⁉ الان نمیتونی، اون زمانی که میتونستی چرا نکردی؟!!! چرا قبول نکردی سُنی شی و برگردی سرِ خونه زندگیات؟!!! میتونستی قبول کنی فقط اسم اهل سنت رو داشته باشی و به اعتبار همین اسم، راحت با الهه تو اون خونه زندگی کنی!
🏻میدیدم از شدت ضعف ساق پایش میلرزد و باز میخواست سرِ پا بایستد که به چشمان غضبناک عبدالله خیره شد و با صدایی که از عمق اعتقاداتش قدرت میگرفت، سؤال کرد:
🏻واقعاً فکر میکنی اگه من سُنی شده بودم، همه چی تموم میشد؟ مگه الهه سُنی نبود؟ پس چرا من جنازهاش رو از اون خونه اُوردم بیرون؟
👨🏻که عبدالله بلافاصله جواب داد:
- واسه اینکه الهه هم از تو حمایت میکرد!
🏻و مجید با حاضر جوابی، پاسخ داد:
- الهه از من حمایت میکرد، ابراهیم و محمد چرا جرأت ندارن حرف بزنن؟ تو چرا نمیتونی یک کلمه به بابا اعتراض کنی؟ شماها که شیعه نیستید، شماها که اهل سنتاید، پس شما چرا اینجوری تو مخمصه گیر افتادید؟
👌🏻و حالا نوبت او بود که با منطقی محکم، عبدالله را پای میز محاکمه بکشاند:
🏻ولی من فکر نمیکنم شماها هم بتونید خیلی دَووم بیارید! بلاخره یه روزی هم شما یه حرفی میزنید که به مذاق بابا و اون دختره خوش نمیاد، اونوقت حکم شما هم صادر میشه! مگه برای این تروریستهایی که به جون عراق و سوریه افتادن، شیعه و سُنی فرق میکنه؟!!! شیعه رو همون اول میکُشن، سُنی رو هر وقت اعتراض کرد، گردن میزنن!
👨🏻 که عبدالله با عصبانیت فریاد کشید:
⁉ تو داری بابای منو با تروریستها یکی میکنی؟!!!
🏻و مجید بیدرنگ دفاع کرد:
☝🏻نه! من بابا رو با تروریستها یکی نمیکنم! ولی داره از کسی خط میگیره که با تروریستهای تکفیری مو نمیزنه! روزی که من اومدم تو اون خونه و مستأجر شما شدم، بابا یه مسلمون سُنی بود که با من معامله میکرد و بعدش رضایت داد تا با دخترش ازدواج کنم! من سرِ یه سفره با شما غذا میخوردم، من و تو با هم میرفتیم مسجد اهل سنت و تو یه صف نماز جماعت میخوندیم، ولی از وقتی پای این دختر وهابی به اون خونه باز شد، من کافر شدم و پول و جون و آبروم برای بابا حلال شد!
👁 سپس نگاهش به خاک غم نشست و با حالتی غریبانه ادامه داد:
🏻من و الهه که داشتیم زندگیمون رو میکردیم! ما که با هم مشکلی نداشتیم! ما که همه چیزمون سرِ جاش بود! خونهمون، زندگیمون، بچهمون... و دیگر نتوانست ادامه دهد که به یاد اینهمه مصیبتی که در کمتر از سه ماه بر سرِ زندگیمان آوار شده بود، قامتش از زانو شکست و دوباره خودش را روی صندلی رها کرد.
👨🏻عبدالله هم میدانست پدر با هویت انسانی و اسلامیاش چه کرده که بارها به تباهی دنیا و آخرتش گواهی داده بود، ولی حالا از سرِ درماندگی زبان به اعتراض باز کرده که شاید گمان میکرد اگر در برابر پدر تسلیم شده بودیم، زندگی راحتتری داشتیم، اما من میدانستم این راه بنبست است که وقتی چند روز با پدر مدارا کردم و حتی برای جلب رضایتش تقاضای طلاق دادم، بیشتر به سمتم هجوم آورد که برایم شوهری انتخاب کرد و میخواست طفلم را از بین ببرد! مجید به قدری عصبی شده بود که بند اتصال آتل دستش را از گردنش باز کرد و روی تخت انداخت که انگار از شدت گرما و ناراحتی، تحمل باند پیچی دستش را هم نداشت.
🚨🔰 لینک #قسمت_اول برای دوستانی که تازه وارد کانال شدند:
🔗 eitaa.com/partoweshraq/8
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🌐 @partoweshraq
پرتو اشراق
🕠 📚 #داستان_دنباله_دار #جان_شیعه_اهل_سنت؛ 💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان ✒ نویسنده: فاطمه ولینژاد 🔗
🕠 📚 #داستان_دنباله_دار
#جان_شیعه_اهل_سنت؛
💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان
✒ نویسنده: فاطمه ولینژاد
🔗 قسمت دویست و پنجاه و پنجم
👨🏻عبدالله هم میدانست مجید بیراه نمیگوید که از قُله غیظ و غضب به زیر آمد، ابرو در هم کشید و با صدایی که از عمق چاه ناراحتیاش بر میآمد، پاسخ داد:
- منم میدونم بابا به شما بَد کرد! قبول دارم به خاطر نوریه، به شما ظلم کرد! ولی بعضی وقتا خود آدم هم اشتباه میکنه و اجازه میده بقیه بهش ظلم کنن!
🚪 مجید با نگاه بیحالش در تاریکی اتاق، چشم به دهان عبدالله دوخته بود تا طومار به اصطلاح اشتباهاتش را برایش بشمرد:
- اشتباه اول تو این بود که اون شب وقتی از پشت در شنیدی نوریه داره به سامرا توهین میکنه، سکوت نکردی و شمشیر رو براش از رو بستی! اشتباه دومت این بود که قبول نکردی سُنی بشی و غائله رو ختم کنی! اشتباه سومت اینه که هنوزم نمیخوای بری از بابا عذرخواهی کنی و به خاطر نجات زندگیات هم که شده بگی میخوای سُنی شی تا شاید یه راهی برات باز شه!
👁 مجید همچنان خیره به عبدالله نگاه میکرد و پلکی هم نمیزد که انگار دیگر نمیدانست در برابر اینهمه منفعتطلبی چه جوابی بدهد.
💍 من از روزی که به عقد مجید در آمده بودم، همه آرزویم هدایت همسرم به مذهب اهل تسنن بود، ولی نه حالا و نه به خاطر نان شب! همیشه میخواستم اسباب تمایل مجید به مذهب اهل سنت را فراهم کنم تا به خدا نزدیکتر شود نه اینکه سفره دنیایش را چربتر کنم! حالا دیگر من هم دلم نمیخواست به بهای فراهم شدن هزینه زندگی و در ازای هم پیمان شدن با پدری که برای دختر شوهر دارش، شوهری دیگر در نظر میگرفت و دندان به سقط نوه معصوم و بیگناهش تیز میکرد، مجید از اهل سنت شود که اینطور سُنی شدن برای من هم هیچ ارزشی نداشت، ولی عبدالله دستبردار نبود و حرفی زد که نه تنها دل مجید که همه وجود مرا هم در شکست:
👨🏻مجید! اینهمه بلایی که داره سرت میاد، بیحکمت نیس! ببین چی کار کردی که خدا داره اینجوری باهات تصفیه حساب میکنه!
🏻 و دیدم نه از جای بخیههای متعددی که روی دست و پهلویش نقش بسته بود که از زخم زبانهای عبدالله، همه وجودش آتش گرفت که نفس بلندی کشید و در سکوتی مظلومانه سر به زیر انداخت.
💓 دیگر دلم نمیخواست به صورت عبدالله نگاه کنم که هر چقدر ناراحت بود و هر چقدر دلش برای من میسوخت، حق نداشت اینطور مجیدم را بیازارد و دیگر تیر خلاصش را زده بود که به سمت در رفت و بیآنکه حرفی بزند، از اتاق بیرون رفت تا من و مجید باز در تنهایی و تاریکی این زندان تنگ و دلگیر فرو رویم.
🏻دیگر جز نغمه نفسهای نمناک مجید چیزی نمیشنیدم که عاشقانه صدایش کردم:
- مجید...
👁 و او هم برایم سنگ تمام گذاشت که نگاهم کرد و عاشقانهتر از من، جواب داد:
🏻جانم؟
🚪در تاریکی تنگ غروبِ اتاق که دیگر نور چندانی هم به داخل نمیآمد، نگاهش میدرخشید و به گمانم آیینه چشمانش از بارش اشکهایش اینچنین برق افتاده بود که عاشقانه شهادت دادم:
🏻مجید من از این زندگی راضیام! نمیگم خوشحالم، نه خوشحال نیستم، ولی راضیام! همین که تو کنارمی، من راضیام!
🏻 و با همه تلخی مذاقش که از جام زهر زخم زبانهای عبدالله سرریز شده بود، لبخندی شیرین نشانم داد و با چه لحن غریبانهای زمزمه کرد:
- میدونم الهه جان! ولی... ولی من راضی نیستم! از اینکه اینهمه عذابت دادم، از اینکه زندگیات رو از بین بردم، از اینکه همه چیزت رو به خاطر من از دست دادی...
🏻در برابر جراحت جانش زبانم بند آمد و نمیدانستم به چه کلامی آرامَش کنم که بدن در هم شکستهاش را از روی صندلی بلند کرد.
🛏 بند اتصال آتل را از روی تخت برداشت و چند لحظهای طول کشید تا توانست با دست چپش دوباره اتصال را به گردنش آویزان کند.
🚪با قامتی خمیده و قدمهایی که هنوز به خاطر جراحت پهلویش میلنگید، به سمت در رفت.
🏻در اتاق را باز کرد و همین که نور پنجرههای راهرو به داخل اتاق افتاد، به سمتم چرخید و با لحنی مهربان صدایم کرد:
- الهه جان! من میرم برا شام یه چیزی بگیرم، زود بر میگردم... و دیگر منتظر جواب من نشد که از اتاق بیرون رفت و در را پشت سرش بست.
🏻در سکوت سالن مسافرخانه، صدای قدمهای خستهاش را میشنیدم که به کُندی روی زمین راهرو کشیده میشد و دلِ مرا هم با خودش میبُرد تا در افق قلبم ناپدید شد.
🚨🔰 لینک #قسمت_اول برای دوستانی که تازه وارد کانال شدند:
🔗 eitaa.com/partoweshraq/8
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 برای خواندن داستان های دنباله دار، به ما بپیوندید...
▶🆔: @partoweshraq
پرتو اشراق
🕕 💠🌷💠 #سـیـره_شـہـداء
⚜🇮🇷⚜🇮🇷⚜🇮🇷⚜🇮🇷⚜
🏴مُحَرَم عاشق مجالس مذهبی بود. دهه اول محرم هر شب در هیئت بودند حتی یک هیئت به نام فاطمیون به نام خودش ثبت کرده بود. و پنجشنبه ها هر هفته در هیئت خودشان مراسم داشتند.
🚌 سالی چند بار مشهد را حتماً می رفتیم. از وقتی که وارد مشهدالرضا میشدیم تا برگردیم گریه می کردند و سلام با آقا می دادند.
🇮🇷 در محرم عشق و علاقه به رهبری موج میزد و پیرو رهبری بود. همه صحبتهای ایشان را دنبال میکردند.
🕌 حتی یکی از اهدافش برای دفاع از حرمین صحبتهای حضرت آقا بود.
💚 به نظر من که این عشق و علاقه دو طرفه بوده و این برداشت را از این جمله رهبر معظم انقلاب دارم، که فرمودند:
🎙شهدای مدافع حرم هم ✓مجاهد هستند و هم ✓مهاجر.
🌷 و این ارجحیت را به شهدای حرمین دادند که نشان از عشق دو طرفه رهبر انقلاب به شهدا و شهدا به رهبر معظم انقلاب است.
🎯 وقتی حضرت آقا جملهای میگفتند برای محرم هدف بود و حجت را تمام میکرد. چه در عرصه داخلی و چه در عرصههای خارجی.
⏳یکی از بهترین و شیرینترین لحظات طول عمر محرم این لحظاتی بود که می گفت:
🎙در یکی از ملاقاتهایی که با حضرت آقا داشتم و در صفهای جلو بودم من به ایشان احترام گذاشتم و ایشان برای من دست تکان دادند. همیشه این لحظات تا آخرین روزهای زندگی جلوی چشمشان بود.
📖 عاشق قرآن خواندن بود همه کارهایش را با قرآن خواندن شروع میکرد.
📻 فاطمه که به دنیا آمد نوار قران را بلای سرش روشن میکرد و میگفت: دوست دارم دخترم وقتی بزرگ شد قرآن را هم خوب بخواند و هم خوب یاد بگیرد و به خوبی هم در زندگی اش به کار ببندد.
🌷 #اولین_شهید_مدافع_حرم، #محرم_ترک.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
پرتو اشراق
🌺 #پاداشهای_عظیم_زیارت_امام_حسین (علیه السلام) - بخش دوم
👳🏽 #معاویه_بن_وهب می گوید:
👣 وارد منزل #حضرت_امام_صادق(ع) شدم.
⚜ در نماز خانه منزلش، به نماز ایستاده بود، صبر کردم تا نمازش تمام شد.
✋🏻 دیدم پس از نماز، دست به دعا برداشت و برای زائران قبر #حسین_بن_علی دعا کرد، آنانکه با انفاق مال و تلاش بدنی به زیارت می روند، برای پیوند با ائمه و شاد کردن رسول خدا و پاسخگویی به فرمان امامان و خشمگین ساختن دشمنان و راضی کردن خداوند.
⚜ و چنین دعا کرد:
✋🏻 خدایا، از آنان راضی باش، و خود و خانواده شان را، شب و روز، نگهدار، و همراهی شان کن و از شر هر جبار سرکشی و ستمگر، و از گزند شیاطین نهان و آشکار در امانشان بدار و نیازهایشان را برآور... خدایا به آنان، بخاطر اینکه از وطن، دور ماندند و ما را بر فرزندان و بستگان خود برگزیدند، بهترین پاداشها را عطا کن.
🔅خدایا! دشمنان ما، این زائران را به خاطر سفر، ملامت کردند ولی این سرزنشها، هرگز پیروان ما را از این زیارت، مانع نگشت. آمدند تا با مخالفان ما مخالفت کرده باشند!
🔅خدایا! آن چهره ها را که آفتاب در این راه تغییر داد، رحمت کن، آن صورتهائی را که بر تربت حسین، قرار گرفت، مورد لطف قرار بده، آن چشمهایی را که در راه ما اشک ریخت، آن دلهایی که برای ما و تشنگی ما سوخت، آن ناله هایی که برای ما سر داده شد، رحمت کن.
🔅خدایا! من آن بدنها و جانها را تا قیامت، تا هنگام ورود به کوثر در آن روز تشنگی بزرگ، به تو امانت می سپارم...
📿 امام، همچنان دعا می خواند و سجده می کرد.
👳🏽 پس از فراغت از نماز، گفتم: این دعاهایی را که از شما شنیدم، اگر در حق کسی بود که خدا را نمی شناخت، می پنداشتم که هرگز به آتش دوزخ نخواهد سوخت به خدا قسم، (با این دعاهای شما؟) آرزو کردم که ای کاش به حج نرفته بودم و حسین را زیارت می کردم.
⚜ امام فرمود:
❓تو به او بسیار نزدیکی،پس چه چیز مانع از آن می شود که به زیارتش بروی؟
🔅ای معاویه بن وهب! مبادا که این کار را ترک کنی!
👳🏽 گفتم: نمی پنداشتم که کار، به این ارزش و عظمت می رسد.(١)
👳🏽 همین معاویه بن وهب، نقل می کند که:
⚜ امام صادق(ع)به من فرمود:
🔅هرگز زیارت حسین(ع) را به خاطر ترس، رها مکن. هر کس زیارت آن حضرت را واگذارد و به سبب ترس، زیارت نکند، حسرت فراوان خواهد دید.
❓ای معاویه! آیا دوست نداری که خداوند تو را در میان کسانی ببیند که پیامبر دعایشان کرده است؟
❓آیا دوست نداری که با فرشتگان همدوش باشی و در قیامت، بی گناه به محشر آیی و جزء کسانی باشی که با پیامبر دست می دهند؟!...(٢)
📚 پاورقی ها:
١ - کامل الزیارات، ص ١١۶، بحارالانوار، ج ص ٨ و ۵٢ - و سائل الشعیه، ج ١٠، ص ٣٢٠.
٢- کامل الزیارات، ص ١١۷.
📗 منبع: کربلا کعبه دلها، محدثی، جواد.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔 eitaa.com/partoweshraq
#تکیه
#کرامات
#سـیـره_اهـل_بیـٺ
#اربعین
✊🏻 فرمان که به حکم یار شد یعنی این
🚀 آتش که به اختیار شد یعنی این
🚀 دوران بزن و در برو پایان یافت
✊ موشک خودِ ذوالفقار شد یعنی این
🖊سید حسن رستگار
🌐 @partoweshraq
#انتقام_سخت
#گوشمالی_سخت
#شعر
🕥 💠📢💠 #منـبر؛ رسـانـہ شیعـہ
🎧 #بشنوید | #موعظه
💚 خدمت به مادر بعد از مرگ آن
🎙حجت الاسلام دکتر #رفیعی
🌐 @partoweshraq
5_6163631867691009978.mp3
1.18M
🕥 💠📢💠 #منـبر؛ رسـانـہ شیعـہ
🎧 #بشنوید | #موعظه
💚 خدمت به مادر بعد از مرگ آن
🎙حجت الاسلام دکتر #رفیعی
🌐 @partoweshraq
🌹 #سواد_زندگی
❓ﭼﯿﺰﯼ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ «ﻓﺎﺻﻠﻪﯼ ﻣﻘﺪﺱ» ﺷﻨﯿﺪﻩ ﺍﻳﺪ؟
🌆 ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﺎ ﺍﮔﺮ ﺑﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﯽ ﺧﻮﺑﯽ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ، ﻧﯿﺎﺯ ﺑﻪ ﺍﻳﺠﺎﺩ ﻓﺎﺻﻠﻪﯼ ﻣﻘﺪﺱ ﺩﺍﺭﻧﺪ.
⛔ «ﻓﺎﺻﻠﻪﯼ ﻣﻘﺪﺱ» یعنی ﻭﺍﺭﺩ ﻧﺸﺪﻥ ﺑﻪ ﺣﺮﯾﻤﯽ ﮐﻪ، ﺣﻖّ ﻣﺴﻠّﻢ ﻫﺮ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺍﺳﺖ.
🚏 ﻓﺎﺻﻠﻪ ﯼ ﻣﻘﺪﺱ ﺑﺎﯾﺪ ﻫﻢ ﺑﺮ ﺣﺴﺐ ﻣﺘﺮ ﻭ ﻫﻢ ﺑﺮ ﺣﺴﺐ ﻓﮑﺮ
ﺭﻋﺎﯾﺖ ﺷﻮﺩ.
🔍 ﯾﻌﻨﯽ ﻣﺎ ﺣﻖّ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ ﻫﺮ ﻃﻮﺭ ﮐﻪ ﺩﻟﻤﺎﻥ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺍﻣﻮﺭ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺳﺮﮎ ﺑﮑﺸﯿﻢ ﻳﺎ ﺩﺧﺎﻟﺖ ﻛﻨﻴﻢ:
💭 «حتی ﺩﺭ ﺫهنماﻥ».
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
پرتو اشراق
🗽 بشر در سایه تمدن، نه تنها تشنه به خونتر از سابق شده است، بلکه به صورت زشتتر و پستتری سفاک گردیده است.
🔥 خیلی رذیلانهتر و پستتر از آنچه در سابق بود.
⚔ سابق در خونریزیهایی که میکرد عدالت و حقانیت میدید و با وجدانی آسوده همنوعش را میکشت.
🗡 وقتی، دست به کشتن کسی میزد که عقیده داشت که میباید او را بکشد.
💣 ولی حالا با اینکه مدتهاست میداند قتل کاری است بسیار پلید و زشت، اما خیلی بیشتر از پیش دست به خونریزی میزند.
❓خب کدام خونریزی شناعتش بیشتر است؟
👌🏻خودتان قضاوت کنید...
📗 یادداشتهای زیرزمینی | #فئودور_داستایوفسکی
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
💠❓📚 ✍🏻💠 #پــرســمــان
❓سؤال: علت عدم حضور #ابراهیم_بن_مالک اشتر در کربلا همراه #امام_حسین (ع) چی بوده اصلاً جایی ذکر شده؟
✅ پاسخ:
⚜ ابراهیم بن مالک اشتر مردی شجاع و سلحشور و با شهامت و رییس بود. او دارای طبعی عالی و بلند و طرفدار حق بود. او هوادار و دوستدار اهل بیت بوده و مانند پدرش دارای امتیازات عالی بود. درباره زندگانی او جز این که همراه پدرش در نبرد صفین حاضر بود چیزی دیگری در دست نیست.
📚 اعیان الشیعه، ج ۲، ص ۲۰۰.
🔅برخی از رجالیون شخصیت او را از لحاظ وثاقت و عدالت مجهول می شمارند.
📚 مستدرکات رجال الحدیث، ج ۱، ص ۱۸۶.
⚔ در رابطه با علت عدم حضور او در میدان کربلا چیزی در تاریخ ذکر نشده است و احتمال کوتاهی کردن و عدم بصیرت او خالی از قوت نیست چرا که اگر خلاف این بود حتماً نام ابراهیم با توجه به جایگاهی که دارا بوده است، به عنوان یاری کنندگان حسین (علیه السلام) ثبت می شده است، حتی هیچ نامی از او به عنوان یاری کنندگان مسلم بن عقیل در کوفه ضبط نشده است.
🌴 ابراهیم اشتر پس از فتح بزرگی که در مرز شام و عراق بدست آورد و عبیدالله و لشکر شام نابود شدند به دستور #مختار در استان شمال غربی عراق به عنوان استاندار تام الاختیار ماند. در جریان جنگ مصعب بن زبیر و مختار نیز همانجا بود و در صحنه جنگ حضور نداشت.
📜 برخی می گویند دلیلی معتبری نیست که مختار از او کمک طلبیده باشد و او کوتاهی کرده باشد. مختار فرماندهی جنگ با مصعب را به او نداد شاید به دلیل اهمیت منطقه موصل بود که مختار نمی خواست ابراهیم از آنجا خارج شود.
📗 ماهیت قیام مختار، ص ۶۴۵.
⚔ مصعب پس از شکست مختار چون می دانست که ابراهیم مردی پر نفوذ است تصمیم گرفت که او را با خود همراه کند و وعده داد که اگر حکومت ابن زبیر را بپذیرد همه شمال عراق در فرمان او خواهد بود، لذا برایش نامه ای نوشت و او را به سوی خود دعوت کرد.
📜 در همان زمان عبدالملک مروان خلیفه اموی نیز برای او نامه نوشت و او را به سوی خود دعوت کرد و وعده حکومت عراق را به او داد.
📜📜 ابراهیم متحیر شد که چه بکند لذا ماجرای دو نامه را با یاران خود در میان نهاد.
🔅نهایتا ابراهیم چنین عرضه داشت که اگر ابن زیاد و سران شام را نکشته بودم می توانستم با عبدالملک کنار بیایم ولی این کار را کرده ام و خوش ندارم مردم شام را بر مردم خودم ترجیح دهم لذا به مصعب ملحق شد.
📚 الکامل فی التاریخ، ج ۴، ص ۲۷۵.
⚜ شیخ عباس قمی می نویسد:
🔅«چون مصعب از جانب برادرش عبدالله بن زبیر به دفع مختار مامور شد و به کوفه آمد و مختار را کشت کوفه را تحت تصرف گرفت و پیوسته در صدد جمع آوری نیرو بود تا در سال ۷۲ سپاه خود را جمع کرده و به قصد جنگ با عبدالملک مروان راهی شام شد.
⚔ عبدالملک نیز با لشکری عظیم به جنگ او آمد و در اراضی مسکن نزدیک سامرا حرب عظیمی بین آنها محقق شد.
🗡 ابراهیم اشتر که در لشکر مصعب بود در آن جنگ کشته شد و سر او را ثابت بن زید جدا کرد و جسدش را به نزد عبدالملک حمل کردند. ثابت هیزم جمع کرد و بدن ابراهیم را سوزانید.
🗡 مصعب هم کشته شد و سرش جدا شد.
🔅مدفن ابراهیم هم اکنون در اراضی مسکن در طریق سامرا معروف است.
📘 وقایع الایام، ص ۳۶۹.
⚜ ایشان همچنین می گوید نسب جماعتی از علما منتهی می شود به ابراهیم بن مالک اشتر کسانی چون اسکندر بن دربیس الخرقانی و ورام بن ابی فراس جد سید بن طاووس از طرف مادر و شیخ جعفر نجفی صاحب کشف الغطاء.
📚 سفینه البحار، ج ۴، ص ۳۸۹.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔 eitaa.com/partoweshraq
4⃣0⃣1⃣ داستان #ضرب_المثل «چراغی که ایزد بر فروزد!»
📗 این مثل در مقام غلبه حق بر باطل و در تعبیر از كسانیكه بر خلاف تاییدات خداوندی عمل كنند و خسران ببینند، استعمال می شود.
🔰 آورده اند كه:
👳🏻 ابوسعید فضل الله بن ابی الخیر كه اختصاراً ابوسعید ابی الخیر نامیده می شد از اعاظم مشایخ صوفیه و محدثان معروف قرن پنجم هجری است.
📚 به گفته علامهٔ دهخدا در لغت نامه اش:
👳🏻 «در عیوب نفس دید و مخالف هوی كردن با قصی الغایه بود و در فقر و غنا و تحمل، شانی عظیم داشت و در لطف و سازگاری آیتی بود خاصه در فقر هر جا كه سخن ابوسعید رود همه دلها را وقت خوش شود زیرا كه از ابوسعید هیچ نمانده است و او هرگز من و ما نگفت همیشه ایشان می گفت...».
👨🏻 ایامی كه شیخ در نیشابور بود شهر نیشابور محتسبی داشت مقتدر و سختگیر و در عین حال منكر شیخ ابوسعید.
💰 روزی بازرگانی مبلغ یك هزار دینار و مقداری عود برای شیخ ابوسعید می فرستد. شیخ بنا بر رسم و عادت عارفان كه از این گونه تقدیمی ها نباید دیناری پس انداز شود به پیشكارش حسن مودب دستور می دهد كه انواع اغذیه برای صوفیان و دراویش آماده كنند.
🕯شمع های بلند كافوری بخرند و در حیاط خانقاه روشن كنند. عودها را هم یكسره در تنور بریزند دود خوشبویش مشام همسایگان را نیز معطر سازد.
👣 محتسب موصوف كه مترصد بود دوان دوان به خانه شیخ آمد و به حالت تشدید و اعتراض فریاد زد كه:
👨🏻 این چه كاری است تو می كنی؟ مگر نمی دانی كه روشن كردن شمع در روز روشن و سوزاندن عود در تنور اسراف و خلاف شرع است!!
👳🏻 شیخ ابوسعید ظاهراً حالت حجب و حیا به خود گرفت و گفت: من نمی دانستم حالا كه تو می گویی حرام است. خودت شعله های شمع را خاموش كن!!
👨🏻🕯 محتسب جلو رفت اولین شمع را فوت كرد، آتش در ریش و لباس او گرفت!!
🔥 ریش او سوخت و لباسش هم سوخت و به هزار زحمت او را از آتش رهانیدند، شیخ روی به او كرد و گفت:
🕯هر آن شمعی كه ایزد بر فروزد
🕯كسی كه پف كند ریشش بسوزد!
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
#داستان_کوتاه
#پندها