🌀همه چیز در مورد دعوای کودکان
📌قسمت بیستودوم
♦️برگزاری یک جلسه مشورتی
🔸آخرین راهکار میتواند برگزاری یک جلسه مشورتی خانوادگی باشد. صحبت بچهها را برای خودشان بازگو کنید و نکات اصلی صحبت آنها را بنویسید. سپس هر وضعیت را برای آنها بخوانید و از آنها بخواهید تا راه حل مناسبی برای آن پیدا نمایند. در خصوص نظرات و راه حلها با یکدیگر بحث نمایید.
🔹اگر مشکل برطرف نشد و بچهها همچنان ناراحت هستند، نیم ساعت به آنها وقت استراحت بدهید سپس مجدد امتحان نمایید.
🔸جلسات مشورت را ادامه دهید تا ببینید که چگونه راه حلها جواب میدهد. در نهایت این احتمال وجود دارد که آنها از برگزاری جلسات مشورت خسته شوند و برای جلوگیری از آن، خودشان راه حل مناسبی پیدا نمایند.
ادامه دارد...
#تربیت_فرزند
#دعوای_کودکان
@Parvanege
🌀همه چیز در مورد دعوای کودکان
📌قسمت بیستودوم
♦️برگزاری یک جلسه مشورتی
🔸آخرین راهکار میتواند برگزاری یک جلسه مشورتی خانوادگی باشد. صحبت بچهها را برای خودشان بازگو کنید و نکات اصلی صحبت آنها را بنویسید. سپس هر وضعیت را برای آنها بخوانید و از آنها بخواهید تا راه حل مناسبی برای آن پیدا نمایند. در خصوص نظرات و راه حلها با یکدیگر بحث نمایید.
🔹اگر مشکل برطرف نشد و بچهها همچنان ناراحت هستند، نیم ساعت به آنها وقت استراحت بدهید سپس مجدد امتحان نمایید.
🔸جلسات مشورت را ادامه دهید تا ببینید که چگونه راه حلها جواب میدهد. در نهایت این احتمال وجود دارد که آنها از برگزاری جلسات مشورت خسته شوند و برای جلوگیری از آن، خودشان راه حل مناسبی پیدا نمایند.
ادامه دارد...
#تربیت_فرزند
#دعوای_کودکان
@Parvanege
🌀همه چیز در مورد دعوای کودکان
📌قسمت بیستوسوم
♦️حرف آخر
🔸پدرها و مادرها نباید از دعوا و درگیری بین بچه ها بترسند. تنها یک جر و بحث شدید می تواند کاری کند که کودک زیر بار زورگویی خواهر یا برادر نرود.
🔹باور عمومی این است که خانواده موفق خانواده ای است که در آن خواهرها و برادرها زیاد با هم دعوا نکنند . اما این اشتباه است! ما همگی خوب می دانیم که چیزی به نام تفاهم مطلق وجود ندارد. دعوا و درگیری بین بچه ها ، نه تنها اجتناب ناپذیر است بلکه مفید نیز هست.
🔸پس بهترین رفتار این است که بپذیریم درگیری نیز جزئی از واقعیت زندگی خواهرها و برادرهاست.
🌀پایان مبحث همه چیز در مورد دعوای کودکان
#تربیت_فرزند
#دعوای_کودکان
@Parvanege
🦋
سلام دوستان💚
قراره یه وقتایی بیام و با شما گفتگو کنم.
✨چالشهای زندگی و راههای مقابله با آنها
اگه با یه چالش بزرگ روبرو بشین چکار میکنید؟
👇
امروز میخواهم درباره چالشهایی که در زندگی با آنها مواجه میشویم صحبت کنم. همه ما در زندگی با مشکلات و چالشهایی روبرو هستیم که میتواند ما را تحت فشار قرار دهد. اما نکته مهم این است که چگونه میتوانیم با این چالشها مقابله کنیم و از آنها درس بگیریم.
تجربه شخصی:
به یاد دارم که چند سال پیش با یک چالش بزرگ در کارم مواجه شدم. پروژهای که روی آن کار میکردم به دلایل مختلف به تأخیر افتاد و این موضوع باعث استرس و نگرانی من شد. در آن زمان، احساس میکردم که همه چیز در حال فروپاشی است. اما با گذشت زمان و با استفاده از برخی تکنیکها، توانستم بر این چالش غلبه کنم.
انواع چالشها:
1. چالشهای عاطفی: مانند از دست دادن یک عزیز یا جدایی از یک رابطه.
2. چالشهای مالی: مانند بیکاری یا مشکلات مالی.
3. چالشهای شغلی: مانند فشار کاری زیاد یا عدم رضایت شغلی.
4. چالشهای اجتماعی: مانند احساس تنهایی یا عدم ارتباط با دیگران.
#توسعه_فردی
راهنمایی و مشاوره:
- مدیریت استرس: تکنیکهای تنفس عمیق و مدیتیشن میتواند به کاهش استرس کمک کند.
- حل مسئله: به جای فرار از مشکلات، سعی کنید راهحلهایی برای آنها پیدا کنید.
- حمایت اجتماعی: با دوستان و خانواده صحبت کنید و از آنها کمک بگیرید.
تشویق به تعامل:
حالا نوبت شماست! آیا شما هم با چالشهایی در زندگی مواجه شدهاید؟ چه راهکارهایی برای مقابله با آنها پیدا کردهاید؟
جمعبندی:
در نهایت، به یاد داشته باشید که چالشها بخشی از زندگی هستند و میتوانند به ما کمک کنند تا قویتر و باهوشتر شویم. امیدوارم این نکات برای شما مفید باشد. تا جلسه بعدی، مراقب خودتان باشید.
#توسعه_فردی
پـــروانـگـــــی
راهنمایی و مشاوره: - مدیریت استرس: تکنیکهای تنفس عمیق و مدیتیشن میتواند به کاهش استرس کمک کند. - ح
دوستان یواشکی و درگوشی بگم تشویق به تعامل رو دوست داشتم دو طرفه باشه، افسوس...! 😔
🔷 چالشهای زندگی: حل مشکلات کوچک برای غلبه بر بزرگترها
مشکلات زندگی مانند جدول کلمات متقاطع هستند! برای حل آنها ابتدا باید به مشکلات کوچکتر بپردازید. گاهی اوقات مشکلات بزرگ به خودی خود حل میشوند! همچنین ممکن است برخی از مشکلات به هم مرتبط باشند و در کنار هم قرار گیرند. صبور باشید و هرگز خسته نشوید.
#مهارت_زندگی
#حل_مسئله
#صبر_و_استقامت
✍نرگس
@Parvanege
🌸🌸🌸🌸🌸
💖رمان داستانی رابطه💖
قسمت نهم
که بدون داشتن خط قرمز در فضای مجازی میشه کار کرد! حالا از هر نوعی چه فرهنگی چه اجتماعی چه اقتصادی چه سیاسی! اما نمیدونم خوشبختانه یا متاسفانه سمانه من رو هوشیار کرد! فردا وقتی رفتم سرکار و مطابق معمول افرادی که نوبت گرفته بودند می اومدند برای مشاوره تا اینکه نوبت خانمی شد که قبل از داخل شدن اسم وفامیلش شبیه یکی از دوستان قدیمی ام بود!
با ورود اون خانم به داخل اتاقم دیدم بععله سمانه ی خودمونه! خیلی خوشحال شدم دیدمش! اما اون حال و روز خوبی نداشت رنگش پریده بود و به شدت لاغر شده بود...
نگاهش که به نگاهم افتاد ذوق کنان گفتم: به به سمانه خانم! خوبی دختر! نیستیا بعد از این همه وقت! چرا اینجا!
ازدواج کردی دیگه ستاره ی سهیل شدی! احوالت رو از بچه ها داشتم راستی دو قلو هات خوبن! اصلا با خانواده تشریف می آوردین منزل من فسقلیاتم میدیدم بیشتر خوشحال میشدیم!
با حسرت نگام کرد و گفت: رایحه! دیگه خانواده ای وجود نداره!
شوکه نگاهش کردم و گفتم: چی! چرااا؟ با تردید گفتم:خدای نکرده اتفاقی افتاده سمانه! آب دهنش رو به سختی فرو داد و سرش به نشونه ی آره تکون داد!
لبم رو گزیدم و خیلی ناراحت شدم و پیش خودم گفتم: وااای نکنه تصادفی یا حادثه ای اتفاق افتاده که عزیزهاش رو از دست داده احتمالا هم الان بخاطر همین اومده اینجا! خیلی متاثر شدم...
که با بغض گفت: رایحه خودم با دستای خودم زندگیم رو نابود کردم مجتبی و دوقلو هام رو از دست دادم فقط بخاطر یه اشتباه!
تعجب کردم و گفتم: سمانه درست بگو ببینم چی شده از اول ماجرا! من اینطوری مبهم نمی تونم کمکت کنم! شروع کرد...
.
اگه یادت باشه من یک دختر از یک خانواده خوب بودم و قاعدتا ازدواجم هم با یک خانواده و فرد خوب بود...
نفس عمیقی کشید و ادامه داد: زمانی که من ازدواج کردم خیلی توی شبکه های اجتماعی فعال نبودم.
ماهم زندگی خوبی داشتیم.
تا اینکه به شوهرم یه موقعیت کاری پیشنهاد شد تو یه شهر دیگه حتما از بچه ها شنیدی...
شوهرم تقریبا هفته ای دو سه روز فقط خونه بود.
و همون دو سه روز هم باز تقریبا بیرون بود و سرکار و فقط شبا برای خواب میومد خونه .
مکالمات بین منو همسرم بیشتر از چند تا جمله نمیشد! چون اون اصلا توانایی حرف زدن نداشت از شدت خستگی و اصلاااا منو نمیدید! شاید هم من بلد نبودم خودم رو درست نشون بدم!
هربار که برای کار میرفت شهرستان چون از لحاظ عاطفی و فیزیکی شدیدا بهش وابسته بودم ؛ خیلی برام سخت بود تحمل دوریش..
روزی چندبار بهش زنگ میزدم ولی هربار یا جواب نداده قطع میکرد یا جواب میداد و میگفت: اینقدر زنگ نزن دستم بنده!
بارها و بارها براش پیام های عاشقانه اسمس میکردم و براش مینوشتم که چقد دوسش دارم و دلم براش تنگ شده ولی دریغ از یک خط جوابی که برام بفرسته از شدتی که سرش شلوغ بود!
اوایل خیلیییی اذیت شدم ولی به مرور فهمیدم اذیت شدن های من چیزی از حجم کار شوهرم کم نمیکنه!
یه روز اتفاقی یکی از دوستای دوران دبیرستانم رو دیدم نسرین رو میگم یادته که!
اتفاقا اونم ی دختر خوبی بود
بهم پیشنهاد داد وارد یه گروه فرهنگی تو واتس آپ بشم...
منم که بیکاری و تنهایی حسابی اذیتم کرده بود قبول کردم مخصوصا اینکه به دوستم و کارهاش اعتماد کامل داشتم.
خلاصه من وارد اون گروه شدم و فهمیدم فعالیت های اون گروه اینطوری هست که هرکسی برحسب توانایی و تحصیلات خودش باید عضو یه شاخه میشد.
شاخه حجاب و شبهات و سیاسی و از اینجور چیزا..
نسرین خودش تو شاخه شبهات بود و من به خواست خودم وارد گروه حجاب و عفاف شدم
ولی نسرین توی اون گروه نبود
من بودم و حدود سی نفر ادم غریبه!
غریبه و مذهبی و غیرمذهبی!
دختر و پسر باهم! البته من میدونستم بودن توی گروه مختلط اگر مفسده داشته باشه حرامه و اشتباه! ولی تا یه مدت واقعا کار فرهنگی بود تا اینکه درکنار اون گروه مختلط یه گروه دورهمی فقط برای دخترا ایجاد شد!
و بدبختی من هم با عضویت تو همون گروه شروع شد از جایی که فکرش رو نمیکردم، اونجا بود که فهمیدم دخترای مجرد گروه دارن یکی یکی عاشق پسرای مجرد گروه میشن!
و این وسط فقط من بودم که متاهل بودم!
تمام فکر و ذکرم شده بود اینکه ی جوری خودمو به اونا نزدیک کنم تا بهتر تاثیر بذارم!
من اون زمان دوتا دوقلو هام یکسال داشتن ولی اصلا حوصله بازی کردن با اونا رو نداشتم...
سرت رو درد نیارم رایحه، اوضاع طوری بود که اگه خودم رو مجرد نشون میدادم بهتر بود!
چون تا اون زمان هم چیزی از وضعیت تاهل خودم و اینکه دوتا بچه دوقلو دارم تو گروه نگفته بودم...
و بلاخره عشق دخترای مجرد گروه به پسرا به من هم سرایت کرد..
و کم کم پای حامد به زندگی من و پی وی شخصیم توی واتس اپ باز شد
نویسنده: سیده زهرا بهادر