فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تقدیــــم بہ همهی دوستانے ڪہ
با حضــــور پر مهرشون
ما رو همــــراهے میڪنند.
ظهرتون گلبارون🌸
@Parvanege
دلت میخواد توے یه دهکده مثبت قدم بزنی و حس آرامش وجودتو پُر کنه؟!
دوست دارے اونجا قَد بکشی و رشد کنی تا زندگیت زیرورو بشه؟!
یه دهکده مثبت اوردم براتون که اگه مدتی اونجا بمونی و نفس بکشی، انرژے مثبت از یه در وارد خونهت میشه و از در دیگه هرچی منفیه میزنه بیرون!
تو لایق بهترینهایی، فقط کافیه وارد این دهکده بشی تا بهترینها نصیبت بشه
آدرس کانالش اینه:
💞⚡️https://eitaa.com/joinchat/2856452190Cf3fb1a92c0
پـــروانـگـــــی
دلت میخواد توے یه دهکده مثبت قدم بزنی و حس آرامش وجودتو پُر کنه؟! دوست دارے اونجا قَد بکشی و رشد کن
وسط روزمرگریهات اینکانال با یه جمله مثل یه حبه قند کامتو شیرینمیکنه🍰بیا پیشمون موندگار میشی😍🌱
https://eitaa.com/joinchat/2856452190Cf3fb1a92c0
هدایت شده از آوای تصویر
#پنجره #گلدان
در لحظه زندگی ڪن!
این خلاصہ ے تمام ڪتاب هایے است ڪہ
دربارہ ے رازهاے زندگے شاد نوشتہ شدہ است.
https://eitaa.com/joinchat/3245343794Cb2da3ba921
وقتی گمان میکنی که همه چیز به پایان رسیده است،
#خداوند به طرز شگفتانگیزی همهچیز را دوباره درست میکند.
#زمستان
@Parvanege
🟩✨ خدایا روزگار پریشان و افسردگی و غمها را پاک گردان و درهای شادی و آسایش و امید را به روی دوستانم بگشا...
آمین 🤲
@Parvanege
#به_وقت_چای
یه جرعه
حس زیبا تو طبیعت قشنگ...
زندگیتون پراز خوشیهای
تمام نشدنی...
اوقاتتون عالی
عصرتون شیرین و دلچسب😍
@Parvanege
7.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بچهای که کالری نمیسوزونه تا 4 وعده نباید غذا بخوره، اگه بخوره بیش فعال میشه... 😳
🎙دکتر سعید عزیزی
#فرزند_پروری
@Parvanege
هدایت شده از قلـم رنـگـی
چگونه از تبعیض جنسیتی بین فرزندان جلوگیری کنیم؟
در خانواده، تبعیض جنسیتی به هر شکلی ممنوع است. هر کودک، چه دختر و چه پسر، باید به طور عادلانه مورد توجه و حمایت قرار گیرد. توجه به نیازها و احساسات هر یک از فرزندان، بدون در نظر گرفتن جنسیت، از اصول اساسی تربیت سالم است.
در برخی خانوادهها، ممکن است به دلایل فرهنگی یا اجتماعی، دختران یا پسران به طور ناخواسته مورد توجه بیشتر یا کمتری قرار گیرند. برای مثال، گاهی دختران به دلیل جنسیتشان بیش از حد مورد حمایت قرار میگیرند، به گونهای که برادران مجبور میشوند از حقوق خود بگذرند. یا در مواردی، پسران به دلیل رفتارهای خاصی که از آنها انتظار میرود، مورد توجه بیشتری قرار میگیرند و از دختران خواسته میشود که کوتاه بیایند.
این رفتارها نه تنها باعث ایجاد حسادت و رقابت ناسالم بین فرزندان میشود، بلکه میتواند به رشد نادرست شخصیت آنها منجر شود. دختران ممکن است احساس کنند که همیشه نیاز به حمایت دارند و استقلال خود را از دست بدهند، در حالی که پسران ممکن است احساس کنند که باید همیشه قوی و بینیاز باشند و از بیان احساسات خود خودداری کنند.
برای جلوگیری از این مشکلات، والدین باید سعی کنند به نیازهای فردی هر فرزند توجه کنند و از مقایسه یا تبعیض بین آنها خودداری نمایند. هر کودک باید احساس کند که به طور برابر دوست داشته میشود و ارزشمند است. همچنین، آموزش مهارتهای زندگی، مسئولیتپذیری و احترام متقابل به همه فرزندان، بدون توجه به جنسیت، از اهمیت بالایی برخوردار است.
در نهایت، هدف اصلی باید ایجاد محیطی باشد که در آن همه فرزندان احساس امنیت، عشق و حمایت کنند و بتوانند به طور متعادل و سالم رشد کنند.
✍ نرگس علیپور
#فرزند_پروری
#خانواده
@GalamRange
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🍁خــــواب هـــای آشــفــتــه🍁
قسمت47
نشستم روی زمین و صورتم را بین دستهایم گرفتم و صدای هق هقم بلند شد. با خودم فکر کردم چرا باید همیشه سهم من از آدمها رفتن باشد!
وقتی به خودم آمدم دیدم همه جور دیگری به من نگاه میکنند.
حالا دیگر من مرکز توجه همه بودم. مدیر پرورشگاه با لبخند در دفترش از من دعوت کرد تا باهم چای و شیرینی بخوریم. حال خوشی نداشتم. لیوان چای را نزدیک دهانم گرفتم و با بی حالی پرسیدم:
-چرا گفتید بیام؟ فقط برای چایی خوردن که نبوده؟
+چقدر رک حرف میزنی دختر! خیلی خب میرم سر اصل مطلب شما تو سنی هستی که کم طاقت و...
-خانم مدیر بگید دیگه.
+باشه، باشه...راستش جناب ستوان قبل از اینکه با تو صحبت کنه، جلو در با من درمورد تو حرف زد....
-چی؟چی گفت؟ یعنی...
+آروم باش دارم میگم خب! تو رو خواستگاری کرد.
-واقعا به شما گفت؟؟؟
+خب شماها همه مثل بچه های منید اگر...
-میشه بدونم شما چی گفتید بهش؟
+گفتم باید نظر خودتو بپرسه، حالا نظرت چیه تبسم جان؟
-خانم، من، من...نمیدونم چی بگم!
+رنگ رخسار خبر میدهد از سرِّ درون، نمیخواد چیزی بگی.
لیوان چایی را همانطور داغ سرکشیدم. آنقدر دهنم از شنیدن آن خبر شیرین شده بود که تلخی چای را نفهمیدم. با
خودم فکر کردم که وقتی با او هم صحبت کرده حتما در تصمیمش در مورد من جدیست.
خانم مدیر کمی با من صحبت کرد. وقتی برگشتم اتاق شلوغ بود و هرکس چیزی می پرسید. منهم به بهانه سر درد همه شان را دست به سر کردم.
نماز هایم آن روز یک شکل دیگر بود. راستش سه چهار باری نمازم را تکرار کردم اما آخرش هم نفهمیدم چه خواندم.
آخرش یکی از بچه های تپل سالن کناری را آوردم نشاندم کنارم تا رکعت هایم را بلند بشمارد. بعد از نماز عشاء، سر سجده آهسته گفتم:
خدایا حالیمه چه حالی بهم دادی...یعنی، راستش...نمیخوام از اون بنده هایی باشم که فقط موقع غصه و ترس صدات کنم،
میفهمم خوشی های زندگیم از طرف تو میان...خدایا مراقبش باش!
سه روز گذشت و اضطراب و بی قراری هایم در بی خبری پر از ترس و امید بود. آخرش تاب نیاوردم رفتم دفتر مدیر،
میخواستم برای دردم چاره ای پیدا کنم. اما خانم مدیر رازش را به من گفت و من تصمیمی گرفتم که باعث شد سرنوشتم تغییر کند.*
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🍁خــــواب هـــای آشــفــتــه🍁
قسمت48
دفتر که خلوت شد، دویدم پیش خانم مدیر و گفتم: تورو خدا بگید چیکار کنم؟
+چیشده دخترم؟
-همین دیگه، نمیدون، چیزی شده یانه.
+پس حالا که نمیدونی چرا...
-حس بدیه، عجیبه، میترسم...
+میخوای هرجور شده نگهش داری ولی قدرتشو نداری.
-شما...شما میفهمید چی میگم؟!
+تجربه اش کردم
-واقعا؟ شماهم...
+نه اونجوری که فکرشو میکنی...هم سن تو بودم که صدام حمله کرد به کشورمون، داداشم کتاب و درسو گذاشت زمین و اسلحه برداشت برا دفاع، کار هر شب من و مادرم اشک و دعا بود.
تااینکه یه روز حاج آقای مسجد که خودشم داشت با بچه ها اعزام میشد جبهه، جلو اتوبوس خطاب به مادرها و همسرای بسیجی ها و بقیه رزمنده ها گفت:
" دستای شما قدرتمندتر از اسلحه های آمریکایی و تانکای فرانسویه که تو دستای بعثیاست، چون دستهای شما باعث معراج مرداییه که با دست خالی جلوی صف مجهز دشمن دارن از دین و خاکشون دفاع میکنن،
خواهرای من برای پیروزی مون دعا کنید، هر وقت خیلی ناآروم و بیقرار شدین، آیت الکرسی بخونید به نیت عزیزانتون، مطمئن باشید اثر داره!"
حالا حرفم به تو همینه، هرشب براش آیت الکرسی بخون!
-یادم بدین...قول میدم هر روز و شب بخونم.
قلبم به ذکر خدا آرام میشد و خاطرم به یاد او شیرین!
هفته بعد درست همان روز بود که خانم عظیمی با حال آشفته وارد سالن اجتماعات شد.
همه دورش جمع شدیم. پیش از آنکه چیزی بگوید همه را کنار زدم و با صدای بلند پرسیدم: چی شده؟
خانم عظیمی آب دهانش را به سختی قورت داد و همانطور که با کمک خانم مدیر روی صندلی می نشست،
گفت:بیرون خیلی...وای خدا...مسجد...مسجدلولاگر رو آتیش زدن...خدایا .... این کافرا قرانارو سوزوندن!
خانم مدیر سیلی به صورت خود زد و آهسته گفت: استغفرالله!
یکی از دخترها با لیوان آبی جلو آمد و ناراحتی پرسید: بیرون خیلی شلوغ بود؟
خانم عظیمی لیوان آب خنک را از دستش گرفت و آن را حریصانه سر کشید و پیش از آنکه نفسش جابیاید دیگری پرسید: معترضا خیلی زیاد بودن؟
خانم عظیمی لیوان را روی پایش گذاشت و گفت:
نه، روز به روز تعدادشون کمتر میشه و وحشی گریشون بیشتر!خانم مدیر درحالی که شانه های خانم عظیمی را ماساژ میداد گفت:
از وقتی ناظرای مردمی اعلام کردن تقلب نشده بوده، خیلیا از کف خیابون برگشتن سرخونه زندگیشون اینا دیگه مردم نیستن.
خانم عظیمی صدای نحیفش را از میان هم همه بلند کرد: به این نتیجه رسیدم اینا از اولم از مردم نبودن.
بعد گردنش را کشید و در گوش خانم مدیر آهسته چیزی گفت. بلافاصله چشم های خانم مدیر گرد شد...