eitaa logo
پـــروانـگـــــی
2.3هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
1.9هزار ویدیو
1 فایل
﷽ جایگاهی برای رشد https://eitaa.com/joinchat/1501364478C8d20a8595a 🦋 کانال پروانگی: ۱۴۰۱/۹/۵ کپی مطالب آزاد با ذکر #صلوات برای تعجیل در فرج مولا صاحب الزمان عج و شادی روح پدر و مادرم❤
مشاهده در ایتا
دانلود
پـــروانـگـــــی
🍁🍁🍁 #مغــرورِدوست‌داشتنے کمی مکث کردم و با جدیت ادامه دادم: _تصمیمی که الان گرفتم به هیچ عنوا
🍁🍁🍁 _ پاشو برو جون عمه‌ات تا پرتت نکردم بیرون... آیدا با لبخند از جاش بلند شد و گفت: _چون عمه ندارم هیچی نمیگم وگرنه الان غیرتی میشدم در حد لالیگا... مثل خودش با لحن شوخی گفتم: _منم چون میدونستم نداری گفتم؛ ولی از این به بعد دیگه راه دوری نمیرم شوهرجونتون کارو راحت کردن. _حرف زدن با تو آخرش کم آوردنه. من که رفتم... برای تو هم دعا می‌کنم که موفق بشی. _در چه موردی اونوقت... _درمورد سرو کله زدن با داداشی جونتون خانووم... بعد ازرفتن آیدا رفتم سالن پیش مارال امروز دوشنبه بود و جزو روزایی محسوب میشد که مارال خونه می‌موند تا به وضع خونه رسیدگی کنه. جلوی تی وی نشسته بود و مشغول تماشای سریال مورد علاقه اش بود. تقریبا با صدای بلندی گفتم: _ترجیح میدی فیلم تماشا کنی یا یکم با خواهر گلت خلوت کنی؟.. مارال که توی حس فیلم فرورفته بود با شنیدن صدام یه متر پرید هوا و دستشو گذاشت روی قلبش. _وای هستی ترسوندیم... چرا اینقدر بی صدا میای؟؟ _نگفتی ترجیح میدی فیلم تماشا کنی یا بیای یه محفل خواهرانه برگزار کنیم؟... تلویزیونو خاموش کرد و گفت:ب &فرمایید محفلتونو برگزار کنید... مادمازل... روبه روش نشستم و گفتم: _خب شروع کنیم. _چیو اصلا موضوع بحث چیه؟ _هیچی فقط از اونجای که من قراره تا دو ماه دیگه از پیشتون برم گفتم، یکم با خواهرجونیم خلوت کنم... رنگ از روی مارال رفت با نگرانی گفت: «یعنی تصمیمتو گرفتی؟» _آره میخوام با اجازه.ی خواهر گلم یه چند سالی برای ادامه تحصیل برم کانادا... مشکلی وجود داره؟! ... 🍁🍁🍁🍁