eitaa logo
پـــروانـگـــــی
2.3هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
1.9هزار ویدیو
1 فایل
﷽ جایگاهی برای رشد https://eitaa.com/joinchat/1501364478C8d20a8595a 🦋 کانال پروانگی: ۱۴۰۱/۹/۵ کپی مطالب آزاد با ذکر #صلوات برای تعجیل در فرج مولا صاحب الزمان عج و شادی روح پدر و مادرم❤
مشاهده در ایتا
دانلود
✨ آسودگی 💚 رها کردن گذشته 💚 لذت بردن از حال 💚 امیدواری به آینده 🍃🌸 کانال پروانگی 👇 https://eitaa.com/joinchat/1501364478C8d20a8595a
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸افراد اشتباهاتِ‌ خود را قبول‌ می‌کنند و از آنها درس می‌گیرند. 🌿سپس مسیرشان را ادامه می‌دهند؛ اما مردم تمام وقت خود را تلف می‌کنند تا به دیگران ثابت کنند که هیچ اشتباهی نکرده‌اند!... 🍃🌸 کانال پروانگی 👇 https://eitaa.com/joinchat/1501364478C8d20a8595a
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از پروانگی
🌷امام صادق عليه السلام: خداوند عزّوجلّ هيچ درى از روزى را بر مؤمن نمى‌بندد، جز اين كه بهتر از آن را براى او مى‌گشايد. 📗 بحار الأنوار، ج ۶۹، ص۵۲ https://eitaa.com/joinchat/2279997839Cbbcc4b7dc3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هر عمل از خیر و شر، کز آدمی سر می زند آن عمل مزدش به زودی پشت در، در می زند 🍃🌸 کانال پروانگی 👇 https://eitaa.com/joinchat/1501364478C8d20a8595a
پـــروانـگـــــی
🍁🍁🍁 مغــرورِدوست‌داشتنے فصل ششم با بلند شدن صدای ساعت برای دومین بار از روی عصبانیت اَه کشید
🍁🍁🍁 مغــرورِدوست‌داشتنے چون میدونستم توی این وضعیت هول شدن براش سم‌ هست با هزار جور سختی سعی کردم خودمو خونسرد نشون بدم و گفتم: چیزی نیست فقط یه کوچولو دلم درد گرفت. داداش در حالی‌که کنار من زانو زده بود روبه مارال گفت: _هول نکن خانومم... چیزی نشده که تو این‌طوری می‌کنی. این بدبخت بیشتر حالش بد میشه شما آروم باش!... مارال با نگرانی خواست چیزی بگه که داداش دوباره جملشو تکرار کرد و با تحکمی که در لحنش وجود داشت مجبور به نشستنش کرد. داداش به آرومی گفت: چی شدی هستی؟ من که طاقتم تموم شده بود در حالی‌که سعی می‌کردم لرزش صدامو کنترل کنم تا سبب نگرانی مارال نشم گفتم: معده‌ام داداش ... دارم میمیرم تو رو خدا یه کاری کن! اتمام جملم همزمان شد با چند برابر شدن دردم... آخ بلندی گفته و دیگه هیچی نفهمیدم. با سردرد بدی چشمامو باز کردم داخل اتاق خودم روی تخت دراز کشیده بودم. اومدم از جایم بلند بشم که سوزش بدی در ناحیه دستم حس کردم. ... 🍁🍁🍁🍁
پـــروانـگـــــی
🍁🍁🍁 مغــرورِدوست‌داشتنے چون میدونستم توی این وضعیت هول شدن براش سم‌ هست با هزار جور سختی سعی کر
🍁🍁🍁 مغــرورِدوست‌داشتنے نگاهی به دستم انداختم سرم بهش وصل بود. کمی فکر کردم تا یادم بیاد چه اتفاقی افتاده با یادآوری اتفاقات دوباره روی تخت دراز کشیدم درد معده ام کمتر شده؛ اما هنوز از بین نرفته بود. چشمم به ساعت افتاد، یازده و نیم بود حتی اگه می‌خواستم، نمی‌تونستم از جایم بلند بشم... حس ضعف داشتم. همون لحظه در باز شد و مارال وارد شد با دیدن چشمای بازم، اومد کنارم نشست دست‌شو نوازش وار روی موهام کشید و گفت: بهتری؟ لبخند ساختگی زده و گفتم: فقط یکم خسته بودم همین. مارال: حق با توئه مطمئنا دکتر به خاطر خستگیت گفته باید یه هفته فقط استراحت کنی... نه؟ با تعجب گفتم: دکتر چنین حرفی زده؟ _بله... من نمیدونم تو چرا این‌قدر به خودت سخت می‌گیری... بگو ببینم درد معده‌ات از کی دوباره شروع شده؟ به دروغ گفتم: _امروز صبح یه دفعه ای دردش شروع شد. _یا تو دروغ میگی یا قضاوت دکتر اشتباهه که میگه این بیهوشی یه دفعه ای ناشی از حداقل دو هفته بی توجهی به دردیه که کشیدی. سرم رو به جهت مخالف برگردوندم و گفتم:فکر نمی‌کردم یه دفعه ای اینجوری بشم. _اینبار که یه هفته ی تمام اجازه ندادم پاتو از خونه بذاری بیرون و مجبورت کردم هرچی من میگم بخوری دفعه ی بعد نسبت به درد معده ات بی توجهی نمیکنی. ... 🍁🍁🍁🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا