هر عمل از خیر و شر، کز آدمی سر می زند
آن عمل مزدش به زودی پشت در، در می زند
#مولانا
🍃🌸 کانال پروانگی 👇
https://eitaa.com/joinchat/1501364478C8d20a8595a
پـــروانـگـــــی
🍁🍁🍁 مغــرورِدوستداشتنے فصل ششم با بلند شدن صدای ساعت برای دومین بار از روی عصبانیت اَه کشید
🍁🍁🍁
مغــرورِدوستداشتنے
چون میدونستم توی این وضعیت هول شدن براش سم هست با هزار جور سختی سعی کردم خودمو خونسرد نشون بدم و گفتم: چیزی نیست فقط یه کوچولو دلم درد گرفت.
داداش در حالیکه کنار من زانو زده بود روبه مارال گفت:
_هول نکن خانومم... چیزی نشده که تو اینطوری میکنی. این بدبخت بیشتر حالش بد میشه شما آروم باش!...
مارال با نگرانی خواست چیزی بگه که داداش دوباره جملشو تکرار کرد و با تحکمی که در لحنش وجود داشت مجبور به نشستنش کرد.
داداش به آرومی گفت: چی شدی هستی؟
من که طاقتم تموم شده بود در حالیکه سعی میکردم لرزش صدامو کنترل کنم تا سبب نگرانی مارال نشم گفتم: معدهام داداش ... دارم میمیرم تو رو خدا یه کاری کن!
اتمام جملم همزمان شد با چند برابر شدن دردم... آخ بلندی گفته و دیگه هیچی نفهمیدم.
با سردرد بدی چشمامو باز کردم داخل اتاق خودم روی تخت دراز کشیده بودم.
اومدم از جایم بلند بشم که سوزش بدی در ناحیه دستم حس کردم.
#پارت_274
#ادامه_دارد...
🍁🍁🍁🍁
پـــروانـگـــــی
🍁🍁🍁 مغــرورِدوستداشتنے چون میدونستم توی این وضعیت هول شدن براش سم هست با هزار جور سختی سعی کر
🍁🍁🍁
مغــرورِدوستداشتنے
نگاهی به دستم انداختم سرم بهش وصل بود.
کمی فکر کردم تا یادم بیاد چه اتفاقی افتاده با یادآوری اتفاقات دوباره روی تخت دراز کشیدم درد معده ام کمتر شده؛ اما هنوز از بین نرفته بود.
چشمم به ساعت افتاد، یازده و نیم بود حتی اگه میخواستم، نمیتونستم از جایم بلند بشم... حس ضعف داشتم.
همون لحظه در باز شد و مارال وارد شد
با دیدن چشمای بازم، اومد کنارم نشست دستشو نوازش وار روی موهام کشید و گفت: بهتری؟
لبخند ساختگی زده و گفتم: فقط یکم خسته بودم همین.
مارال: حق با توئه مطمئنا دکتر به خاطر خستگیت گفته باید یه هفته فقط استراحت کنی... نه؟
با تعجب گفتم: دکتر چنین حرفی زده؟
_بله... من نمیدونم تو چرا اینقدر به خودت سخت میگیری... بگو ببینم درد معدهات از کی دوباره شروع شده؟
به دروغ گفتم:
_امروز صبح یه دفعه ای دردش شروع شد.
_یا تو دروغ میگی یا قضاوت دکتر اشتباهه که میگه این بیهوشی یه دفعه ای ناشی از حداقل دو هفته بی توجهی به دردیه که کشیدی.
سرم رو به جهت مخالف برگردوندم و گفتم:فکر نمیکردم یه دفعه ای اینجوری بشم.
_اینبار که یه هفته ی تمام اجازه ندادم پاتو از خونه بذاری بیرون و مجبورت کردم هرچی من میگم بخوری دفعه ی بعد نسبت به درد معده ات بی توجهی نمیکنی.
#پارت_275
#ادامه_دارد...
🍁🍁🍁🍁
#حس_خوب
زندگی با درد و رنج گره خورده است،
با غمها همسایگی نکن!
چون افسردگی را به همراه خواهد آورد؛
مسئولیت شما، شادی آفریدن است از دل سختیها...
🍃🌸 کانال پروانگی 👇
https://eitaa.com/joinchat/1501364478C8d20a8595a
چنان باش كه ديگران نتوانند
تو را به درون توفانهايشان بكشانند؛
بلكه اين تو باشی كه آنها را به دايرهی
آرامش وجودت بكشانی...🎯
https://eitaa.com/joinchat/2279997839Cbbcc4b7dc3
پـــروانـگـــــی
🍁🍁🍁 مغــرورِدوستداشتنے نگاهی به دستم انداختم سرم بهش وصل بود. کمی فکر کردم تا یادم بیاد چه ا
🍁🍁🍁
مغــرورِدوستداشتنے
_خودتو وعده نده، فردا باید برم بیمارستان.
_لازم نکرده طاها به بیمارستان اطلاع داده اونا هم گفتن هیچ مشکلی نداره تازه بهش گفتن که خودشون بهت پیشنهاد مدتی مرخصی رو دادند؛ ولی
تو قبول نکردی طاها حسابی از دستت عصبیه به نفعته هیچگونه مخالفتی باهاش نکنی.
خواستم از جایم بلند بشم که مارال مانع شد و گفت: کجا؟
_خواهری به خدا من خوبم بذار به زندگیم برسم
_همین که گفتم بگیر بخواب! بخوای لجبازی کنی درو قفل میکنم هستی.
یکم استراحت کن! نفیسه خانوم برات سوپ درست کرده حاضر که شد میام بیدارت میکنم...
اینو گفت و از اتاق بیرون رفت.
خدا بخیر کنه حالا یک هفته باید تحت فرمان اینا زندگی میکردم یکی نیست بگه مجبور بودین بگین من پیشنهاد مرخصی رو رد کردم.
خدا میدونه داداش طاها توی این هفته مجبور به چه کارایی بکنم.
چشمامو بستم و سعی کردم فقط در ارامش بخوابم بدون فکر کردن به چیزای بیهوده حالا که فرصت داشتم کمی استراحت کنم باید به بهترین نحو ازش استفاده میکردم.
****
نفس عمیقی کشیدم و هوا رو به داخل ریه هام منتقل کردم.
از بی حوصلگی به حیاط پناه آوردم.
پنجمین روز از زندانی شدن من در خونه میگذره باوجود اینکه حالم کاملا خوب شده ولی همچنان مجبورم از این استراحت زورکی استفاده کنم.
هیچ موقع توی زندگیم مثل اینروزا احساس بی حوصلگی نکردم.
توی این پنج روز فقط مهرداد و شیده یه بار برای سرزدن اومدن که از نظر من بهتر بود نمیومدن.
هر نگاه شیده مثل خنجر فرو میشد تو قلبم از بس توی نگاه و حرکاتش نفرت وجود داشت.
صنمم که هر روز میاد یه سری میزنه و میره...
فکر میکنم مهرداد دو روزه که کار در بیمارستان و شروع کرده طبق اطلاعاتی که من تازگی فهمیدم من و مهرداد شیفتامون با هم کاملا متفاوته ...
اینطوری فکر میکنم بهترم باشه حداقل شیده هرروز با خودش هزار جور فکر الکی نمیکنه.
#پارت_276
#ادامه_دارد...
🍁🍁🍁🍁