🔰 #خاطرات_شهدا
📍کارهاےبۍریا درحین خستگی...
🌟 درمنطقه محمدتقی خیلی تلاش میکرد و زحمت میکشید، وقتی برمیگشت برای استراحت وجای خوابیدن نبود طوری خودش رو یه گوشه مچاله می کرد وبه سختی می خوابید تا بقیه رو از خواب بیدار نکنه یاکسی اذیت نشه.
حتی گاهی بچه ها توی چادر می گفتن ومی خندیدن وبعد مدتی متوجه می شدن آقامحمدتقی نیست، می رفتن دنبالش می دیدن در حال شستن جوراب های بچه هاست یا واکس زدن پوتین های بچه ها. نماز ظهرش را اول وقت خواند و درست دو ساعت بعد با شلیک خمپاره شربت شیرین شهادت را نوشید. آقا محمدتقی در قلب های بچه ها جاودانه شد.
شهید مدافع حرم
#شهید_محمدتقی_سالخورده🌷
📎 #امام_زمان
📎 #سلام_فرمانده
#پاسدارِوَصیتِحاجقاسم 』
════════════
🆔 @Pasdar_Eshgh
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 #خاطرات_شهدا
🌹شهید ابوالفضل نیکزاد
🖇 لینک مطلب:
https://btid.org/fa
📎 #ایران_مقتدر
📎 #فاطمیه
📎 #شهید
#پاسدارِوَصیتِحاجقاسم 』
════════════
🆔 @Pasdar_Eshgh
✅#خاطرات_شهدا
بچهٔ اصفهان و از سربازهای ارتش بود. می گفت: «می خواهم چیزی بگویم، فقط به فرمانده مان نگویید 💔 حس کنجکاوی ام باعث شد وارد میدان مین⚡️شوم، وسط میدان یک جمجمه 💀 دیدم. از وقتی آن جمجمه را دیده ام، شب ها خواب ندارم. 😭 فکر می کنم از بچه های خودمان باشد و الان خانواده اش منتظرش هستند. 😩 رفتم تا کنار جمجمه رسیدم، پیکری آنجا افتاده بود که مقداری خاک روی آن نشسته بود. خاکها را کنار زدم و پیکر را روی برانکارد گذاشتم. قصد بازگشت داشتم که با خود گفتم حالا که موقعیتی پیش آمده، خوب است جستجو کنیم، شاید پیکر دیگری هم پیدا شود. جلوتر زیر یک درخت، شهیدی افتاده بود با یک بیسیم 📞 و آن سو تر شهیدی دیگر و.....
آن روز ۷ شهید از شهدای ارتش پیدا شد. همان سرباز، مثل باران بهاری 💦 اشک می ریخت. تاب نیاوردم. به سمتش رفتم تا دلداری اش بدهم.
گفت: «آقا، وقتی دیدم هر هفت شهید مُهر و تسبیح 📿 داشتند، از خودم خجالت کشیدم. من خیلی وقتها در خواندن نماز کوتاهی می کنم. 😓 از امروز دیگر همهٔ نمازهایم را سر وقت می خوانم.»
📚 آسمان مال آنهاست (کتاب تفحص) / ص ۵۶
🎐 نشر دهید و همراه ما باشید
📎 #ایران_مقتدر
📎 #شهدا
🌹به #یاد_شهدا عضو شوید.👇
https://eitaa.com/joinchat/1766457400C11d86b856e
🌷کانال پاسدار عشق🌷
🥀🆔 @Pasdar_Eshgh 🥀
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
✅#خاطرات_شهدا
🌹🕊 شهید وحید زمانی نیا
من و آقا وحید از طریق دوستان به یکدیگر معرفی شدیم. اولین دیدار ما در اواخر مرداد ماه در شبستان حرم حضرت عبدالعظیم بود.
حدود دو ساعت باهم صحبت کردیم و حجب و حیای آقا وحید مرا جذب کرد 😌
آقا وحید به قدری خصوصیات مثبت داشت که من به خطرات 💥و شرایط کاری او فکر نمی کردم. ما ۵ شهریور ماه ۹۸ نامزد شدیم و بیشتر رفت و آمدهای ما در آن دوران بود؛ چون بعد از عقدمان در ۱۷ آبان ماه، شرایط آشوب در عراق پیش آمد که رفت و آمد سردار سلیمانی و آقا وحید به عراق بیشتر شد؛ به همین خاطر ما در دوره عقد زیاد همدیگر را نمی دیدیم.
در روز عقد، من به آقا وحید گفتم: «در لحظه جاری شدن خطبه عقد هر دعایی کنی مستجاب می شود» آقا وحید خوشحال شد و لحظه ای به فکر رفت و پرسید: «هر دعایی؟!» گفتم: «بله.»
بعد از شهادت آقا وحید مطمئن شدم که او برای شهادتش دعا کرده بود و دو ماه بعد از عقدمان دعایش به اجابت رسید.🕊✨
#شهید_وحید_زمانی_نیا
#شادی_روح_پاکش_صلوات
📎 #شهدا
📎 #ماه_رمضان
📎 #امام_زمان
🌹پاسدار عشق را در اینجا مشاهده بفرمائید.👇
https://eitaa.com/joinchat/1766457400C11d86b856e
🕊🌹🌴🥀🌴🌹🕊
#خاطرات_شهدا
#سردار_شهید
#غلامرضا_قربانی_مطلق
فرمانده سپاه پاوه
پس از پاکسازی جاده پاوه و استقرار در شهر غلامرضا به عنوان فرمانده سپاه معرفی شد و برادر احمد متوسلیان، فرماندهی عملیات را بر عهده گرفت.
بر خلاف برادر احمد که اقتدار و سخت گیری اش معروف بود، غلامرضا به شوخ طبعی و ملایمت شهرت داشت.
به راحتی با هر کس می جوشید و محبتش خیلی زود به دل می نشست.
تنها کسی که به راحتی جرات می کرد با برادر احمد شوخی کند، همو بود و من متعجب بودم که با این اخلاق و روحیات، چگونه با برادر احمد چنین رفیق و همدم شده است؟ البته گه گاهی بر سر مسائلی دعوا می کردند ،اما خیلی زود دوباره با هم کنار می آمدند .
غلامرضا زبان فصیح و شیوایی داشت، زمانی که احتیاج به سخنرانی، مذاکره، بحث و یا از این قبیل کارها بود، برادر احمد او را می فرستاد. هر وقت از غلامرضا علت این امر را می پرسیدم، بلند می خندید و می گفت: من چهره دیپلمات برادر احمد هستم .
شادی روح #امام_راحل و #شهدا و ان شاءالله که هر چه زودتر خبری از #حاج_احمد_متوسلیان و همراهانش برسد
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
📎 #شهدا
📎 #امام_زمان
پاسدار عشق را در اینجا مشاهده بفرمائید.👇
🆔@Pasdar_Eshgh
https://eitaa.com/joinchat/1766457400C11d86b856e
💢۵ اردیبهشت، سالروز شهادت شهید محمدرضا تورجی زاده
زودتر از بقیه بلند شد و وضو گرفت
هنوز اذان صبح نشده بود
جلو جلو راه افتاد به سمت حرم.
در مسیر، صورتش خیس اشک بود
به ورودی حرم که رسید،
اذن ورود خواند و از
صحن گوهرشاد وارد رواق شد
از بین جمعیت،
خودش را رساند نزدیک ضریح؛همانجا ایستاد. انگار که روبروی امام رضا(ع) ایستاده باشد،
اشک میریخت و حرف میزد...
بعد هم گوشهای رفت و مشغولِ
خواندن زیارتنامه شد؛
حال عجیبی داشت...
میگفت:
همون شب،
آقا رو توی خواب دیدم،
فرمودند: «بیا حاجتت رو بگیر»
توی عملیات کربلای ده، حاجتش را گرفت...🕊
🌷 هدیه به روح مطهرشان صلوات
#خاطرات_شهدا
#شهیدمحمدرضاتورجیزاده
#سالروز_شهادت
📎 #شهدا
📎 #امام_زمان
پاسدار عشق را در اینجا مشاهده بفرمائید.👇
🆔@Pasdar_Eshgh
https://eitaa.com/joinchat/1766457400C11d86b856e
🕊🌹🌴🥀🌴🌹🕊
#خاطرات_شهدا
#سردار_شهید
#غلامرضا_قربانی_مطلق
فرمانده سپاه پاوه
پس از پاکسازی جاده پاوه و استقرار در شهر غلامرضا به عنوان فرمانده سپاه معرفی شد و برادر احمد متوسلیان، فرماندهی عملیات را بر عهده گرفت.
بر خلاف برادر احمد که اقتدار و سخت گیری اش معروف بود، غلامرضا به شوخ طبعی و ملایمت شهرت داشت.
به راحتی با هر کس می جوشید و محبتش خیلی زود به دل می نشست.
تنها کسی که به راحتی جرات می کرد با برادر احمد شوخی کند، همو بود و من متعجب بودم که با این اخلاق و روحیات، چگونه با برادر احمد چنین رفیق و همدم شده است؟ البته گه گاهی بر سر مسائلی دعوا می کردند ،اما خیلی زود دوباره با هم کنار می آمدند .
غلامرضا زبان فصیح و شیوایی داشت، زمانی که احتیاج به سخنرانی، مذاکره، بحث و یا از این قبیل کارها بود، برادر احمد او را می فرستاد. هر وقت از غلامرضا علت این امر را می پرسیدم، بلند می خندید و می گفت: من چهره دیپلمات برادر احمد هستم .
🌹 #سالروز_شهادت🕊
شادی روح #امام_راحل و #شهدا و ان شاءالله که هر چه زودتر خبری از #حاج_احمد_متوسلیان و همراهانش برسد
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
📎 #شهدا
📎 #امام_زمان
پاسدار عشق را در اینجا مشاهده بفرمائید.👇
🆔@Pasdar_Eshgh
https://eitaa.com/joinchat/1766457400C11d86b856e
💠 دست و دلباز
🔰 امیرالمؤمنین علیهالسلام:
خودتان را به بردباری و صبوری عادت دهید و در ایثار کردنِ آنچه از آن بخل میورزید، شکیبایی ورزید. (میزان الحکمه، ج۸، ص۳۰۱، ح۱۴۶۹۰).
🔻 زمان ما، تخم مرغ قیمتی بود و نایاب. توی روستا خانوادهها هم کمبضاعت و فقیر بودن. ابوالفضل خیلی دست و دلباز بود و مادرش هم خیلی بهش میرسید.
🔹 مکتبخونه (مدرسه قدیم) که میرفتیم، خوراکیهاش رو با من نصف میکرد.
🔸 روزی یه تخم مرغ آبپز آورده بود، با همون دستهای کوچیکش اون رو نصف کرد؛ نصفش رو به من داد و نصفش رو هم خودش خورد.
📚 بخشی از زندگی شهید ابوالفضل رفیعی؛ از کتاب «علقمه، ص۲۸».
🔸 https://btid.org/fa/photogallery/
📎 #کودک_و_نوجوان
📎 #شهدای_دانش_آموز
📎 #خاطرات_شهدا
📎 #سیره_شهدا
🔰 معاونت تبلیغ و امورفرهنگی حوزه های علمیه
════════════
🆔 @Pasdar_Eshgh
💠 لامپ اضافی
🔰 پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله:
هر مردی که در زندگی صرفه جویی کند، هرگز روی فقر را به خود نمی بیند. (تحف العقول، ترجمه حسن زاده، ص۱۰۳).
🔻 لامپ های اضافی خونه رو خاموش کرد و گفت: اسراف نکنید!
🔹 ما می تونیم با صرفه جویی توی مصرف آب و برق و گاز، به پیروزی و سرفرازی کشورمون کمک کنیم.
📚 بخشی از زندگی شهید نقی نادعلی اوغلی؛ از کتاب «زنگ عبور، ص۱۱۷».
🔸 https://btid.org/fa/photogallery/278458
📎 #کودک_و_نوجوان
📎 #شهدای_دانش_آموز
📎 #خاطرات_شهدا
📎 #سیره_شهدا
🔰 معاونت تبلیغ و امورفرهنگی حوزه های علمیه
════════════
🆔 @Pasdar_Eshgh
🔸اگر همه ی مسئولین کشور اینگونه بودند، ایران گلستان میشد
#متن_خاطره| اون روز پسرش رو آورده بود محلِ کار. از صبح که اومد، خودش رفت جلسه و محمدمهدی رو گذاشت پیشِ ما... پذیراییِ جلسه که تموم شد، مقداری موز اضافه اومد. یکی از موزها رو دادم به محمدمهدی... نمی دانم حاج احمد برای چه کاری من رو احضار کرد. وقتی رفتم داخل اتاق، محمدمهدی هم پشت سرم اومد. حاج احمد تا پسرش رو دید برافروخته شد، طوری که تا حالا اینقدر عصبانی ندیده بودمش. با صدای بلند گفت: کی به شما گفته به پسرم موز بدین؟ گفتم: حاجی این بچه از صبح تا حالا هیچی نخورده، یه موز از سهم خودم بهش دادم... نذاشت صحبتم تموم بشه. دست کرد توی جیبش، بهم پول داد و گفت: همین الان میری یک کیلو موز می خری؛ می ذاری جایِ یه دونه موزی که پسرم خورده...
👤خاطره ای از زندگی سردار شهید حاج احمد کاظمی
📚منبع: کتاب احمد، صفحه ۱۳۷
🌐 https://btid.org/fa/
📎 #شهدا
📎 #سیره_شهدا
📎 #خاطرات_شهدا
📎 #جهاد_تبیین
🔰 معاونت تبلیغ و امورفرهنگی حوزه های علمیه
════════════
🆔 @Pasdar_Eshgh
🔸ما امام رو برا تماشا کردن نمی خوایم...
بعد از يكی از عمليات های مهم غرب كشــور؛ بيشتر رزمنده ها به دیدار حضرت امام رفتند. اما ابراهيم با اینکه جزءِ بچه های اون عملیات بود؛ به این دیدار نرفت...! وقتی علت رو ازش پرسیدم، گفت: نميشه همه ی بچه ها جبهه رو خالی كنند، بايد چند نفری بمونند... گفتم: واقعاً به اين دليل نرفتی؟! ابراهيم مكثی كرد و گفت: ما رهبر رو برای ديدن و تماشا كردن نمی خوايم، ما رهبر رو می خوايم برای اطاعت كردن... بعد ادامه داد: من اگه نتونستم رهبرم رو ببينم، مهم نيست! مهم اينه كه مطيع فرمانش باشم و رهبرم از من راضی باشه.
هر وقت هم پيامی از امام پخش ميشد، ابراهیم با دقت گوش می داد و می گفت: اگه دنيا و آخرت می خواهيم بايد به حرفهای امام عمل کنيم...
👤خاطره ای از زندگی شهید ابراهیم هادی
📚منبع: کتاب « سلام بر ابراهیم ۱» صفحه ۱۲۵
🇮🇷 یکم اردیبهشت؛ تولد شهید ابراهیم هادی مبارک
🌐 https://btid.org/fa/
📎 #شهدا
📎 #سیره_شهدا
📎 #خاطرات_شهدا
📎 #جهاد_تبیین
🔰 معاونت تبلیغ و امورفرهنگی حوزه های علمیه
════════════
🆔 @Pasdar_Eshgh